چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

قضاوت قورباغه‌ای


قضاوت قورباغه‌ای

دو قورباغه تمام عمرشان را در یک روستا گذرانده بودند؛ آنها دوست داشتند شهر را ببینند. فاصله شهر تا روستای آنها زیاد بود. پس از مدتی بالاخره تصمیم گرفتند به طرف شهر حرکت کنند.
صبح …

دو قورباغه تمام عمرشان را در یک روستا گذرانده بودند؛ آنها دوست داشتند شهر را ببینند. فاصله شهر تا روستای آنها زیاد بود. پس از مدتی بالاخره تصمیم گرفتند به طرف شهر حرکت کنند.

صبح یک روز گرم و آفتابی بود که به راه افتادند. آنها پس از پیمودن مسیری نه‌چندان زیاد خسته شدند. یکی از آنها به دیگری گفت: «باید به شهر نزدیک شده باشیم. تو می‌توانی شهر را ببینی؟» قورباغه دوم سوار پشت قورباغه اول شد تا شهر را ببیند. اما تنها می‌توانست پشت سرش را ببیند، همان جایی که دهکده خودشان بود و پیش‌رو چیزی را ندید. او فکر کرد دهکده همان شهر است.

از این‌رو وقتی قورباغه اول از او پرسید شهر را می‌بینی یا نه، جواب داد بله می‌بینم. شهر هم درست مثل دهکده خود ماست. آنها فکر کردند حالا که شهر درست مثل دهکده است، پس چرا زحمت بکشیم و جلوتر برویم، سپس برگشتند و به قورباغه‌های دیگر گفتند شهر مثل دهکده خود ماست.

بچه‌ها، قورباغه‌ها با قضاوت عجولانه و نادرست نه‌تنها هدف‌شان را گم کردند، بلکه باعث گمراهی قورباغه‌های دیگر هم شدند.