پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

پرسپکتیوها در نقد


یك منتقد تئاتر به نظر من تشكیل شده است از دو نفر با دو عملكرد توأم او در عین حال كه یكی از اعضای مسئولیت پذیر جامعه تئاتر است, البته چنانچه به اندازهٔ كافی ماهر بوده و بخت كافی برای تصاحب شغل مورد نظر را داشته باشد خود یك نویسنده و به عبارت بهتر یك هنرمند است

به‌عنوان یك عضو، منتقد یك وظیفه را كه غالباً وظیفه‌ای مهم نیز به شمار می‌رود به دوش می‌كشد و آن فعالیت در محیط جامعه تئاتری خود با هدایت تئاتر، كمك به شكوفایی آن، تشویق خوبها و نارضایتی از بدهاست. یك منتقد، احتمالاً دارای قدرتی در دنیای اطراف خود می‌باشد و طبیعتاً قصد دارد از آن به طرز معقول و البته مفیدی بهره ببرد (حداقل من امیدوارم این‌چنین باشد). اما این قدرت ممكن است مثل هر چیز دیگری او را وسوسه كند. در جایی شنیدم یكی از منتقدان بنام به این دلیل به خود می‌بالید كه در سالهای اخیر با سركوب و نقد مكرر یكی از تئاترهای مشهور باعث پیشرفت و پرورش آن كار شده است. این درست كه مقابله با یك ضمیر ستیزه‌جو بسیار مشكل است، اما من به تنها چیزی كه فكر می‌كنم این است كه آن یادداشتهای منتقدانه تا چه اندازه احمقانه بوده است، چرا كه خوب نوشتن بدون اعتقاد واقعی به چیزی كه نوشته می‌شود، تقریباً غیر ممكن است. یكی از وظایف یك منتقد برای جامعه خود، این است كه نقد او به‌سان یك دفترچه راهنما برای مصرف‌كننده باشد. البته قصد من از طرح این نكته، نقض حق آزادی هنرمند نیست. من هیچ‌گاه از معماری كه به فرو ریختن سقف بنای خود اهمیتی نمی‌دهد، حمایت نمی‌كنم؛ الزامات ماد‌ّی پیش از تجملات پرزرق و برق به سراغ شما می‌آید. مردم می‌خواهند بدانند كه: «آیا از آن خوشت آمد؟» و این حق آنهاست كه بدانند. اما منتقدی كه خود را فقط یك راهنمای مصرف‌كننده می‌داند، بیش از آن هم از خود بروز نخواهد داد. یك راهنمای مصرف‌كننده لازم‌الاجرا و آمرانه بودن می‌تواند باعث افزایش آن دسته از منتقدان شیكاگویی شود كه به‌سان امپراتورهای رم در هنگام تعیین مرگ و زندگی گلادیاتورها، با بالا و پایین آوردن انگشت شست به نقد آثار مختلف می‌پردازند. واقعاً، این نقد نیست؛ این هوچیگری است.در خلال سالهای اخیر بخشی از كار منتقدان به جمع شدن دور هم و تصمیم گرفتن در مورد اینكه به كدام كار جایزه بدهند و در نهایت برگزاری جشن مفصلی برای تقدیم جوایز اختصاص یافته است. این هم هوچیگری است. این كار می‌تواند در مواقعی كه ملاحظات مالی در میان نباشد هم مفید باشد و هم راهگشا؛ مانند كاری كه تونیها (Tonys) انجام می‌دهند، یعنی این‌گونه شایعه شده است. جوایز باعث معرفی برترین هنرمندان، برترین آثار و در نهایت سالن تئاتر به مردم می‌شود؛ پیامهای تبلیغاتی را به خود جذب می‌كنند؛ آنها با این كار حس خودپرستی خود را ارضا می‌كنند و عامل تقویت شایسته‌ها می‌شود، اما این عمل آنها نقد نیست و منتقدان نباید این قبیل كارها را زیاد جدی بگیرند. «آلبرت ویلیامز» سه سال پیش در سخنرانی خود پیرامون «پرسپكتیوها در نقد» به نكتهٔ بسیار جالبی اشاره كرد. وی منتقد را به مثابهٔ شهروندی تئاتری قلمداد كرد كه به میزان تأثیر او بر جامعهٔ تئاتری خود ارزشیابی می‌شود. او در رابطه با نقدهای «ریچارد كریستیانسن» گفت: «كلام خاصی كه او ـ یا هر منتقد دیگری ـ به كار برده است، اهمیت چندانی در مقایسه با هیجان فزاینده‌ای كه در تمام مدت ایجاد كرده، حس كشف حقیقتی كه به وجود آورده، استانداردهای جدیدی كه برای برتر بودن به ثبت رسانده و مسیری كه تمام این موضوعات را در خلال سالیان گذشته فیلتر كرده است، ندارد. امروزه عدهٔ كمی از مردم «جورج ژان ناتان» (George Jean Nathan) را مطالعه می‌كنند، اما میراث آن هنوز بر جای مانده است (در نمایش یوجین اونیل Eugene O۰۳۹;Neil، كه او آن را مورد حمایت قرار داد در وضعیتی كه دیگران این كار را نكردند و همین‌طور در نسل جدیدی از هنرمندان و منتقدانی كه او خلق كرد و البته هنرمندان و منتقدانی كه شاگردان او تربیت كردند.)»اما برای رسیدن به همهٔ اینها، آن «كلام خاص» نقشی حیاتی و سرنوشت‌ساز دارند. من شخصاً از صمیم قلب دوست دارم میراثی را كه ویلیامز از آن سخن گفته به جا بگذارم، اما به اعتقاد بنده میراث اصلی من كه به خودی خود ارزشمند است، همان نقدهای من است، حتی اگر سایرین نظری خلاف آن داشته باشند. اما در طرف مقابل، منتقدان و بازبینهایی در تئاتر نیز وجود دارند كه با كار و تلاش فراوان هر هفته و حتی هر روز نسخه‌هایی از نقدهای خود را به چاپ می‌رسانند كه پس از مرگ آنها نیز با رغبت خوانده می‌شوند، منتقدانی كه كارهایشان (نه فقط تأثیرات آنها، بلكه كلام خاص آنها) از بسیاری از نقدهای دیگران ماندگارتر شده است. «جرج برنارد شاو» (George Bernard Shaw) اولین شخص مورد نظر من از این دسته افراد است، همچنین «كنت تینان» (Kenneth Tynan)، «والتر كر» (Walter Kerr)، «اریك بنتلی» (Eric Bentley)، «رابرت بروستین» (Robert Brustein) كه همگی تأثیرات جدی و پرقدرتی در جامعهٔ تئاتری نسل خود و همین‌طور آیندگان بر جای گذاشته‌اند و همگی تحت تأثیر اندیشه‌های آلبرت ویلیامز بوده و بارها از او قدردانی كرده‌اند. منتقدان (یا به عبارتی منتقدان برتر) بالاتر از نویسندگان قرار دارند (منظورم آن دسته از افراد نیست كه نسبت به جایگاه خود به‌عنوان یك شهروند تئاتری و مسئولیتهایی كه در قبال جوامع خود و حتی جامعهٔ محلی تئاتر یا جامعه بزرگ جهانی تئاتر دارند بی‌اعتنا هستند.) بلكه آنهایی كه خود را عمیقاً صرف كلام خاصی كه می‌نویسند می‌كنند. در حالت مطلوب، نیاز مقدماتی ما همان خوانندگان ایده‌آل هستند (كه بزرگ‌ترین هدیه به شمار می‌روند)، آنهایی كه نقد بنویسند و چنان خوب این كار را انجام دهند كه اگر ما آنها را برای آثار دیگر می‌شنیدیم، آن را تحسین می‌كردیم و به آن غبطه می‌خوردیم. البته به عبارت دقیق‌تر، این مطالب باید با عنایت به خوانندگان معمولی، كه عمدهٔ خوانندگان را تشكیل می‌دهند تعدیل شود. هر چه تعداد خوانندگان معمولی به تعداد خوانندگان ایده‌آل نزدیك‌تر شود، به همان اندازه كار ما رضایت‌بخش‌تر خواهد بود و احتمالاً هزینهٔ كمتری را خواهیم پرداخت. اما وظیفه و البته مهارت ما به‌عنوان نویسنده، انتقال تمام دیده‌ها، شنیده‌ها، اندیشه‌ها و احساسات پیرامون تئاتر به طرزی روشن، صادقانه، متین، واضح و قابل فهم و در صورت امكان چشم‌پوشی از حقایقی كه صرفاً به ذهن شخصی ما خطور كرده در مقابله با حقایق بزرگ‌تر تئاتر و حتی حقایق بزرگ موجود در دنیاست. تصور نمی‌كنم، رابرت ویلیامز هم با این نظر مخالفت كند. تفاوت ما تنها در میزان تأكید بر موضوع است. اما چگونه می‌توان به تمام این قابلیتها (و یا حتی به اندازه‌ای از آن كه برای ما مقدور است) دسترسی پیدا كرد؟ زمانی كه من تازه وارد عالم نقد شده بودم، رابرت بروستین به من گفت كه تمام نقدهایی كه من می‌نویسم باید یك متن ساده‌فهم باشد، من تصور می‌كنم كه یك نقد باید یك بحث منطقی و البته منسجم باشد، نه یك مطلب فهرست‌وار. این یك شروع بسیار خوب است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.