چهارشنبه, ۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 29 May, 2024
مجله ویستا

خلجانات


خلجانات

● حکایت آن ابله که نردبانی بساختی
ابلهی بدیدندی نردبانی بساختی با یک پله!
کسی پرسیدش: نردبانی چنین از چه روست؟
ابله گفتا: زین رو که به فراز و پایین آن زود شومی!
اعظم کاتبان برآشفتی …

حکایت آن ابله که نردبانی بساختی

ابلهی بدیدندی نردبانی بساختی با یک پله!

کسی پرسیدش: نردبانی چنین از چه روست؟

ابله گفتا: زین رو که به فراز و پایین آن زود شومی!

اعظم کاتبان برآشفتی و جوانکی را تشر زدی

جوانکی در عهد ماضی، روزی از فرط بیکاری قطعه نظمی سرودی و روانه مطبوعه ای شدی، به زیور طبع آراسته سازدش. اعظم کاتبان آن مطبوعه، قطعه نظم را رویت کردی و ناگهان برآشفته، جوانک را گستاخ خواندی و گفتی:حال نظم از دیوان حضرت خواجه شیراز سرقت کنی؟!

جوانک ملول شدی، گفتا: ای اعظم کاتبان! به کدامین علت سروده کمین مسروقه پنداشتید؟ اعظم کاتبان گفتا: چون هر چه این نظم در دیوان خواجه جستجو کردمی همی نیافتمش!

حکایت آن جوانکی که به نزد پیری رفتی خواستگاری کندی

جوانکی نزد پیری مفلس درآمدی و به التماس بنالیدی: ای بزرگمرد! گر با وصلت من و صبیه، شما را موافقت نباشدی، تیشه بر بیستون ، چنان کوبمی که بر عالم شهره شومی و تاج خسرو از عشق شیرین بر سر آورمی و چون مجنون، قصه ام به هفت اقلیم ساز نمایندی و بهر فرو نشاندن شراره سرگشتگی ام، گنج قارون عطیه ام دارندی و هفت بحر به نامم خوانندی! حال چه گویی؟

پیر بگفتا: گر مخالفت من مفلس، تو را چنین جاه و حشمتی باشدی آیا سزاست که بر وصلت رضا دهمی؟!

پیر این بگفتی و بگذشتی!

پژمان کریمی