یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
چالش های ذهن هنرمند در آئینه شعر افغانی و تاجیک
در این نوشته به آن دسته از شاعران افغانی و تاجیکی پرداختهایم که عنان بر ذهن پویای خویش نزدهاند و آزاد و رها، بازتاب نسل خویشند، در این میان، از آن روی که پیشینهای مشترک، فارسی دری زبانان را به هم گره میزند و سپهری همانند دارند، اسطوره و حماسه، چه ملی و چه دینی، در نازککاریهای شاعر، رقصان و پیچان، به نمایش درمیآید.
اما از آنروی که مرزها، حصارها مینهند و آنچه درون کشورها رخ میدهد، گوناگون است، افغانی در آشوب نبرد و غارتی دیرباز، به شعری دست یافته که در آن هستی و زندگی، در پالوانه آزمون و خطا غربال میشود. آنها که ذهن شاعر را آماج نامردمی و ناراستی کردند، ناخواسته، موجب بروز شعری پخته گشتند و در سرریز گدازههای واژه بر کاغذ بود که شعر شادی شکار افغانی پدیدار شد.
شعری که ثمره تجربیات لمس شده و پسوده شاعر، دیدهها و شنیدههای اوست، با شعری که برآمده از امنیت و صمیمیت است، چه بخواهیم و چه نخواهیم، دو سویه است.
شعر افغانی بازتاب جنگ و جدال است و شعر تاجیکی، وارونه شعر افغانی، شعری شنگ و ملنگ است و بیشتر هوای روزگاران رودکی و سعدی را دارد. همانندیها و گونهگونیها چیزی است که در این نوشته به آن توجه میشود.
زمانیکه رمانتیکهای انگلستان، پیرامون ذهن شاعر آتشی افروختند که هر چه به دوران کلاسیک بازبسته بود، در آن سوزانده شد، شعری ناب درخشید که پویائی و زایائی، نخستین پرتو آن بود. کالریج شعر را فرآیندی میدانست که تمامی ادراکهای حسی شاعر را در هم میتند.
وردزورث میگوید: اگر از اشیاء خارجی در شعر استفاده شده باشد، تنها در صورتیکه این اشیاء در درون شاعر دگرگون شده و یا بازتاب احساسهای شاعر باشند، توان راهیابی به دنیای شعری شاعر را دارند. (رستمی، ۱۳۸۳، ص ۲۰)
زندگی بیرونی شاعر با دیگر انسانها در پیوند است، اما در زندگی درونی، او فلسفهای شخصی دارد. بلیک و شلی شعر را بینش شاعر میدانستند؛ بینشی که با دنیای عادی آزمونهای همگون مردم، در کنشی دوسویه است.
شعر شاعر، سرریز ستیهندگیها و چالشگریهای بسیار ذهنش است. به اینسو باید نمازگزارد و آن را ستود؛ که شاعر دو در یک است؛ زیرا هم خلق میکند، چونان آفریدگاری زیردست و هم مخلوق است چون بندهای زیرک. زیرک، از آن جهت که میتوند کارمایهها و انرژیهای رها شده در بیکران را به خدمت گیرد، گیتی و مینو را بیامیزد؛ اندیشه کند، و ذهنی پیکرمند که نیک بیگانه با دیگران است، بیافریند.
زمانیکه انسان، خلق میکند، به آفرینش الهی انگشت زده است. آیا این انسان که وجودش پرستش است و جست و جو، دمی ـ اگر چه اندک ـ میتواند آرام پذیرد؟ او زبان را به مزد میگیرد زبانی که حوزهای از نیروهای اجتماعی است که ما را تا عمق ریشههایمان شکل میبخشد. (ایگلتون، ۱۳۸۰، ص ۱۲۲ـ۱۲۱). شاعر در این میان، گذرگاهی است که بینهایت از ذهن او و سپس خون او و سرانجام شعر او، نمود مییابد و بر هستی گیتی گام مینهد. کرنش بر چنین شعری و فرخباد بر چنین گذرگاهی:
اکنون نیز اندیشمندان به شعری که پشتوانهاش فکر و خیال و ذهن باشد، بیش از پیش بها میدهند. هایدگر، از آن جهت که شعر هستیها را بر زبان میآورد و به هستی و زیست انسان زمینه میدهد، بر آن ارج بسیار مینهد. آلفرد شوتز میگوید: ما آدمیان در گذرگاهی تاریخی زندگی میکنیم و بهطور طبیعی در زیست فرهگی جامعه شرکت میجوئیم و همانگونه که دیگران در زندگی فردی ما مداخله دارند، ما نیز در زندگی آیندگان نقشی انکارناپذیر خواهیم داشت. (هوسرل، ۱۳۸۰، ص ۸۳). شوتز، جهان روزمره را در کالبد جهانبینی ذهنی میدمید. دست و پنجه نرم کردن یک ذهن با ذهنی دیگر، در پرده چندین لایه شعر نمود مییابد (ذهن خواننده با ذهن شاعر).
چنین ذهنی که یک پا در درون فرد و یک پا در بیرون وجود شاعر دارد، برای برقرار ماندن، نیازمند توشه است. او توشهاش را از ناخودآگاهی وجود شاعر میگیرد و آیا شعر برآمده از ناخودآگاهی، برای یک تن است؟ آیا به یک زمان دل سپرده است؟ آفرینش هنری مرز زمان را همچون مرز مکان، در هم میشکند و به فراسوی این هر دو راه میبرد.
هنر در سرشت و سرنوشت خویشتن آن سری و مینوی است و از اینرو، مانند پدیدههای استومند و پیکرینه و این سری، در بند گیتی نمیماند. (کزازی، ۱۳۸۴، ص ۲۳۱). هنری که دمساز مینو بوده، نه بس دور است، نه بسیار نزدیک. به آسانی نمیتوان به آن دستبرد زد، اما شکیب سوز، باید چشم بر نواخت شاعر داشت. شاعری که تنها در زمان شعر گفتن، گذرگاه آهن ذهنی ازلی به این دنیاست و در دیگر زمانها، فردی است چونان تمامی انسانهای دور.
● سپهر مشترک
تفرد شاعر یا هر شخص دیگر، ثمره سرشت و تاریخ شخصی و اندیشه اوست اگر انسانها همه همانند هم بودند، کوشش برای راهیابی به اندیشه دیگری، هرزهجوئی بیش نبود. از سوئی دیگر، اگر یکسره با هم متفاوت بودند نیز پویشی بیهوده بود. قلاب انداختن به ذهن آن دیگری، گرچه دشوار است، از آنرو که ما اندکی همانند و اندکی گوناگونیم، شدنی است.
روشنفکران از سپهر مشترک ذهن یاد میکنند و میگویند ما با رجوع به سپهر مشترک ذهن، میتوانیم بر فاصله موجود میان انسانهای اعصار یا فرهنگهای مختلف، با همه اعتقادات و ایدئولوژیهای مختلف، فائق شویم. (ریکمن، ۱۳۸۲، ص ۱۹۶) اوج سخن شاعر نیز در شباهتهائی است که با دیگر شاعران دارد. تی اس الیوت، در مقاله سنت و استعدادهای فردی میگوید: شاعر بزرگ کسی نیست که به هر قیمتی که شده خود را بینظیر و انفرادی نشان دهد، بلکه شاعر بزرگ کسی است که به دیگران تقرب جوید و در عرصه یک شعر عمومی، به شرکت در کار دیگران دست بزند. (براهنی، ۱۳۸۰).
بخش کلیدی در چالش ذهنی هنرمند افغان و تاجیک، پیوند فرد با خودش (که حماسه مذهبی را شکل میدهد) و پیوند فرد با دیگر افراد، از گذشته تاکنون است (که حماسه ملی را قدرت میبخشد). دو نیروئی که بقا ملتی به آن زنجیر شده است؛ زنجیری گسستناپذیر! در نخستین گام به سپهر مشترک ذهن و شباهتهای شاعران، ناگزیر از نیاکان و اجداد شعر جنگ، یعنی اسطوره و حماسه یاد کرده میشود:
چه جهازی به از این گنجور مار به دوش؟!
وقت آن است که فتوا بدهی خازن را
(دختر بن لادن: محمدتقی اکبری)
آنجا که نیروی جادوئی ذهنها به گره میافتد و از یک ذهن برتر اثرستان میشود، اسطوره برمیخیزد. گوهر و مانائی شعر، زمانی است که موئی فولادین به ذهن برتر بیابد و آن را بههیچ روی نگسلد. در پناه اسطوره، بهگفته نیچه ارزشها شکل میگیرند و حقایق به تردید میافتند. ذهنی که بر سنگواره اسطوره جریان دارد، پیام شعریاش بیچند و چون بر ذهن خواننده مینشیند؛ گوئی نشستگاهی جزء آن در خور او نیست. اینگونه، در دوری هنری، انرژی از ذهن خواننده به ذهن شاعر و وارونه، میجهد.
زایائی و پویائی هنر ـ که رمانتیکها بر آن پافشاری داشتند ـ بیش از پیش حاصل میگردد. هر چند ذهن شاعر در ردهبندی، جایگاهی فراتر دارد و به آن ذهن برتر نزدیکتر است، ذهن خواننده نیز همپای و همپوی پیش میرود. اسطورههائی که در پی خواهد آمد، اکنون در زبان دری افغانی و تاجیکی نفوذ کرده است، اما معلوم نیست در کدام زمان و بر کدام نژاد دیگر حلقه برافکنند و آن نژاد را از آن خود کنند که اگر آب سرچشمه تمام شود ـ اگر! ـ چشمهای دیگر با آبشخوری نوتر سر باز میکند که بگوید این اسطورهها تنها برای تو نیست، ای شاعر! ودیعهای است برای تو:
این بیشه هفت سال پیاپی پدر ندید
گوسالههای بت شده دید و پدر ندید
اینک نشستهایم که تا نسل سامری
گوسالههای شیری را بقر کنند
(مادر: سید ابوطالب مظفری)
آهسته لمس کرن تن ترد سیب را
دستی که در حرارت عشقش مذاب شد
(ساران: سید نادر احمدی)
برفت مهر پس کوه و روی پنهان کرد
به دهر، موی سیه، زال شب پریشان کرد....
به روح پاک سیاوش، گذشت از آتش
به روی تیرهدلان، راستی درخشان کرد...
به دجله زان سبب انداخت طفل دارا را
چرا که باخبر او ز راز طوفان کرد...
ز پشت کاو و ساماند و منکر پدرند
ز منکران پدر چون امید پیمان کرد
(مرگ فردوسی: سلیم شاه حلیم شاه)
در شب میلاد آدم و حوا / که شاید مردهای به پا خیزد / و به آهنگ دیگر بلند بخواند / حدیث آدم را...
(بطن سرد زمین: حفیظالله شریعتی)
و حماسه که زاده اسطوره است، گرایشی است دیگر باره به خودآگاهی که در دل اسطورهها ـ که یکبار بر آمده برجوشیده از ناخودآگاهی است ـ پدید میآید حماسه، گذری است از ژرفاها به رویهها (کزازی، ۱۳۷۶:۱۸۵). در شعر:
جوانمرد جوانمرگی چو سهراب سمنگانی / که جشن سوگ، بر تهمینهها آراستی میهن...
نه چنگیزی، شغاد نابرادر گور چالت کند / تهمتنوار دام مرگ را ژرفاستی میهن.
(عروج برج خاکستر: جلیل شبگیر پولادیان)
ببرد بار دگر کاوه را سر سندان
به تفس آهن او روح خویش را سندان کرد
(مرگ فردوسی: سلیم شاه حلیم شاه)
شاعر تنها به چند نام تاریخی بسنده نکرده است. او در کاری باریک، فرزندکشی و خونکشی و نابرادری برادران را که زخم ذهن شاعر بوده است، بدون درد مویهها و ضجهزدنها بیان کرده و این را درددلی بدون واژه برای دل پنهان خواننده ـ که حماسه نیز میداند ـ نهاده است. آیا این همان سفیدیهای متن نیست؟ و هر بار در هر زمان با نمودی جدید، فرزندها کشته میشوند و برادرها نیز...
داستانها و روایات قدیم با برافزودن کار مایههای نوین، حماسه را توشه میدهند. نازش تازش پهلوانان در گشودن اقلیمی نو، برای کشوری کروفر و برای سرزمین خستگان زخم دشمن را بر جای مینهد. از سینه پهلوانان آبشار گردآوری و گنداوری سرریز میکند. اما حماسه به تمامی این نیست، بلکه منظومه حماسی کامل آن است که در عین توصیف پهلوانیها و مردانگیهای قوم نماینده عقاید و آراء و تمدن او نیز باشد. (صفا، ۱۳۷۸، ص ۳۰).
از این روی، نازک کاری حماسهسرا در آمیزش فرهنگ، اجتماع همبالا و همپایه چالاکی و چستی است: حماسه نوعی از اشعار وصفی است که مبتنی بر توصیف اعمال پهلوانی و مردانگیها و افتخارات و بزرگیهای قومی یا فردی باشد؛ بهنحویکه شامل مظاهر مختلف زندگی آنان گردد. موضوع سخن در اینجا امر جلیل و مهمی است که سراسر افراد ملتی در اعصار مختلف در آن دخیل و ذینفع باشند... مسئله تشکیل ملیت و تحصیل استقلال و دفاع از دشمنان اصلی ... است. (همان، ۲۴).
برای کشوری که نامش اندر قهرمان است و قهرمانی نه بر جای، چه ماند؟ آن سرزمین نمیپاید و نمیپوید و در خود میشکند؛ زیرا در آفرینش ساز و ناساز همبری و همسری دارند. هر چیزی ضد خویش را در خود دارد مردمی که نتوانند بر ضد خود چیره شوند، جزء شکسته نامی و گسسته یادی، هیچ برایشان نمیماند. هم در درون و هم در بیرون نبرد طولانی، زمان و قهرمان را یکجا بلعید. پهلوانها شکسته شدند و تا کودکان بزگر شوند، زمان زیادی باید برود و دشمن، غنیمتشمار از تمام کاستیهاست:
آشفته جیغ واهمه با قهقهه گریز
ننگین شکست بارقه را ناگزیر شد
(شکست بارقه: عبدالغفور آرزو)
همان است که در آفرینش آدم جدال سیاهی و سپیدی را بنا نهاد:
آدمی تا به ابد خون طلبد
از همه دشمن اجدادانش
کین میراثی او خواهد ماند
در سرشت همه اولادانش
(پسر هجدهم کاوه: لایق شیرعلی)
و اگر تلألوهای روح نبود، انسان در بزرگترین شهوت خود، یعنی بطالت میگندید (گرین، ۱۳۸۰، ص ۱۸۲). به گفته شاعری تاجیکی:
این جهان کهنه نهاد است، عزیزان!
این راز عزیزی نگشاده است، عزیزان
معنای جهانداری و مفهوم جهان چیست؟
جنگ است و جدال است و جهاد است، عزیزان
(راز: خیرالدین خیراندیش)
نمونهای کوتاه از حماسه ملی که تبلور فرد در اجتماع است، گفته شد. اکنون ـ باز به کوتاهی ـ به حماسه مذهبی که غلیان درون فرد با خودش است، پرداخته میشود. حماسههای دینی که هم به قلمرو اسطوره میآیند و هم در حماسه شرر خیزند، تاریخ زمان و مکان، درون و بیرون فرد را خورش میدهند؛ هرچند دارای محکی قاطع برای جداسازی فرد از درون خودش یا بیرون وجودش نیستند.
در بیشتر شعرهای افغانی و تاجیک علی (ع)، فاطمه (س)، حسین (ع) و آشوب کربلا جایگاهی جاودانتاب دارد و در شعر تنیده شدهاند: هم از آن روی که باوری مذهبی دارند و هم از آن روی که ستمدیدگی خویش را با ستمدیدگی آنان، تراز میزنند. مایه و توان شعریشان را از آن بزرگان میگیرند. تا شومی فتنه و اختلاف را بنمایانند:
از تندباد حادثهٔ سرد اختلاف
زیباترین طراوت هستی کویر شد
(شکست بارقه: عبدالغفور آرزو)
روش داشت سخن آنکه شاعر افغانی و تاجیک از بزرگان دینیاش فرا
گرفته که بداند و باور داشته باشد که بیش از آنچه هست، هست. ایشان به خشک اندیشان مینمایانند که به سرزمین اسطوره ـ تاریخ گام نهادهاند و نمیتوان مرزی بیچند و چون برای آن پنداشت. بزرگان دینی بهراستی و بهدرستی، هم در اسطوره میزیبند و هم تاریخ را طراز میبخشند. هنگامههای بیرون و آشوبهای درون انسان را به مرداب و گنداب میرساند؛ نسیمی عطرآگین از دیار بزرگی راه طی کرده، به دوست رسیده، میتواند روشنائی برای روح آسیبدیده باشد و یاریده او که این راه در نور دیدنی است و صبر تکیهگاهی ستبر. سخن بر سر ذهنی است که به باورهای مذهبی سرشته شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست