پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

یادمان باشد, گاهی زود دیر می شود


یادمان باشد, گاهی زود دیر می شود

حذف شدن تیم استقلال را می توان یک رخداد ساده ورزشی دید و از کنار آن گذشت اما اگر از این زاویه به آن نگاه کنیم, این رخداد را نماد بخشی از حافظه تاریخی رو به زوال خود می یابیم یک بی فکری و بی مسوولیتی و وقت نشناسی ساده از سوی یک مقام مسوول که باعث حذف نام تیم ایرانی از یک عرصه جهانی می شود

زیاد اهل فوتبال نیستم، اما مثل همه وقتی یک خبر جنجالی از فوتبال می شنوم یا یک اتفاق هیجان برانگیز در فوتبال کشورمان رخ می دهد، توجهم جلب می شود. فوتبال هم که بدتر از سیاست؛ همیشه پر از خبر است و پر از جنجال و هیجان.

مخصوصا جنجال هایی که به رنگ آبی یا قرمز در می آیند. تقریبا هیچ روزی نیست که از دو تیم محبوب و پرخبر پایتخت خبرهایی در صفحات ورزشی روزنامه ها نبینیم. همانطور که هیچ روزی نیست که خبری درباره دو جناح سیاسی چپ و راست وجود نداشته باشد که صفحات سیاسی روزنامه ها را پر کند.

البته در سال های اخیر دوقطبی آبی- قرمز توسط رقبای جدی و قوی به چالش کشیده شده است، همانطور که دوقطبی چپ- راست در صحنه سیاسی ایران از سال ها قبل به چالش کشیده شده، مرزها در آن کمرنگ شده و به جای آن مرزبندی های جدید ایجاد شده است. اما از میان خبرهای ورزشی روزهای گذشته، یک خبر «آه» طرفداران تیم آبی پایتخت را برآورد که بعید است کسی کمتر از من از جزئیات آن خبر داشته باشد.

با این حساب لابد همه می دانند که دلیل خط خوردن نام استقلال از مسابقات لیگ قهرمانان آسیا، نه ضعف بازیکنان تیم آبی ها بوده است، نه مشکل فنی تیم و نه هیچ چیز دیگری. تنها تعلل و تاخیر در ارسال اسامی بازیکنان باعث شده تا استقلال از این رقابت ها حذف شود و تمام بازی های این تیم با نتیجه سه بر صفر به نفع رقیب رقم بخورد.

این خبر و تحلیل پشت سر آن شاید برای مخاطبان روزنامه های ورزشی داستان تکراری ناکارآمدی مدیریت های ورزشی کشورمان را تداعی کند. شاید هیجان و عصبانیت یک فوتبال دوست حرفه ای را از این بی تدبیری و بی فکری مربی یا هرکسی که مسوول این خطای پرضرر است، به اوج برساند. یا شاید یک هوادار پر و پا قرص تیم استقلال را از فرط ناراحتی به بدگویی به در و دیوار و چپ و راست و بالا و پایین وادار کند.

اما برای یک روزنامه نگار سیاسی در این روزهای پرخبر، یک مفهوم را بیشتر به ذهن نمی آورد؛ از دست دادن فرصت و افسوسی که دیگر حاصلی ندارد.

این افسوس برای ما ایرانیان احساسی آشناست. ما بارها اشتباه کرده ایم، بارها بر این اشتباهات حسرت خورده ایم و هیچ وقت حاصلی برای این حسرت ها نیافته ایم. تاریخ سیاسی ایران مشحون از افسوس ها و حسرت هایی است که خورده ایم، برای وقتی که نشناخته ایم و فرصتی که ندانسته ایم.

تا جایی که حتی شاهنامه فردوسی هم که زبان گویای هویت ایرانی است، یکی از نقاط عطف داستان خود را بر چنین تجربه ناخوشایندی استوار کرده است. عبارت گوش آشنای «نوشدارو پس از مرگ سهراب» بیان نمادین تجربه مکرر تلاش هایی است که همیشه پس از غنیمت نشمردن فرصت ها به کار برده ایم اما نتیجه ای از آن به دست نیاورده ایم.

هر بار که بخشی از سرزمین ایران به همسایگان و بیگانگان واگذار شده است، هربار که ناآگاهی و بی تدبیری یک پادشاه اعتبار و شأن این کشور را مخدوش کرده است، هر بار که یک وزیر یا سفیر نتوانسته آنگونه که شایسته است از جایگاه شایسته این میهن در جهان دفاع کند و هربار که یک بی تدبیری و سوء مدیریت باعث از دست رفتن منافع ملی شده است، روح تاریخی ایرانیان با این احساس دردناک دست و پنجه نرم کرده که چرا ما قدر فرصت ها را نمی دانیم و بعد پشیمان می شویم؟

چرا وقتی می توانیم به حق خود برسیم و از شأن خود بهتر دفاع کنیم، چنین نمی کنیم و بعد که به کمتر از آن هم راضی می شویم، می بینیم پشیمانی دیگر سودی ندارد؟ و چرا آن وقت که می توانیم شجاعانه به اشتباه خود اعتراف کنیم و راه درست را در پیش بگیریم، به خاطر رودربایستی با خود، هویت خود، منافع خود و تاریخ خود، اشتباه مان را مکرر و تاریخ مان را تکرار می کنیم؟ آیا وقت آن نرسیده که قدر وقت را بشناسیم؟

بی شک استقلالی ها خیال می کردند این دیر و زود شدن چیز مهمی نیست وگرنه کمی عجله می کردند. بعید است مسوول این خطا حتی دانسته باشد که چنین اشتباه سهوی و ساده ای می تواند به چنان نتیجه حسرت برانگیزی منجر شود. احتمالا مشکل از اینجاست که او تصور کرده همانطور که در روابط و مسائل داخل کشور چنین دیرکردهایی کاملا طبیعی و نیز به سادگی قابل جبران است، در عرصه های بین المللی نیز همین طور است و چند روز معطلی اصلا موضوع مهمی نیست. همین شبیه سازی ساده علت محرومیت استقلال بود.

ما به این شبیه سازی ها عادت کرده ایم و در حوزه های مختلف آن را به کار می بندیم؛ عادت بدی که از سر ما نپریده و مدام باعث ضرر ما می شود. فقط در فوتبال نیست که مقایسه بیجا بین مراودات داخلی و خارجی اسباب دردسر می شود. در سیاست و فرهنگ و جامعه هم چنین است و نیز در سیاست خارجی. کم نشنیده ایم که مسوولان دیپلماسی کشور ما طوری درباره روابط و مسائل خارجی کشور صحبت می کنند که گویی همه چیز در درون و بیرون کشورمان با همان زبانی که ما با مردم سخن می گوییم و با همان نحوه ای که مسائل جهان را درک می کنیم، قابل حل است، در حالی که چنین نیست.

شبیه دانستن و قیاس کردن شرایط داخلی و خارجی همان اشتباهی است که باعث می شود لیست اسامی تیم استقلال را در آخرین روز با پست عادی بفرستیم و همان اشتباهی است که باعث می شود با ادبیات سفرهای استانی در محافل دیپلماتیک رسمی سخن بگوییم و همان اشتباهی است که باعث می شود با الگوی پیش از فروپاشی شوروی مسائل امروز جهان را تحلیل کنیم و همان اشتباهی است که باعث می شود رفتاری را که با همسایه دیوار به دیوار خودمان داریم با روسیه و چین هم داشته باشیم و وقتی آنها مانند همسایه مان مهربانانه و دلسوزانه با ما برخورد نمی کنند از آنها گله مند شویم.

حذف شدن تیم استقلال را می توان یک رخداد ساده ورزشی دید و از کنار آن گذشت. اما اگر از این زاویه به آن نگاه کنیم، این رخداد را نماد بخشی از حافظه تاریخی رو به زوال خود می یابیم؛ یک بی فکری و بی مسوولیتی و وقت نشناسی ساده از سوی یک مقام مسوول که باعث حذف نام تیم ایرانی از یک عرصه جهانی می شود. آیا می ارزد که استقلال و ایران ما را به نام قوانین جهانی و به کام رقبایمان، در جهان حاشیه نشین کنند؟ آیا شایسته است که به این سادگی به حذف از عرصه های بین المللی محکوم شویم؟

علی پیرحسین لو