یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ظهور قلمرو ژئواستراتژیکی اوراسیایی


ظهور قلمرو ژئواستراتژیکی اوراسیایی

واقعه اندیجان در دره فرغانه در اردیبهشت ۱۳۸۴, فصل جدیدی از مناسبات استراتژیکی در منطقه اوراسیا رقم زد این واقعه که به دنبال مسائل داخلی ازبکستان در دره پرتنش به وقوع پیوست, به شدت از سوی دولت مرکزی ازبکستان سرکوب, تعداد زیادی از فعالان به قتل رسیده, برخی دستیگر و زندانی و تعدادی ناگزیر به پناه بردن به کشورهای همسایه شدند

جامعه جهانی دو نوع رویکرد متفاوت در پیش گرفته و عکس العمل نشان داد. طبیعی بود که غرب، به ویژه ایالات متحده و اتحادیه اروپا به شدت آن را محکوم و خواستار رسیدگی نهادهای بین المللی به این کشتار شدند. اگرچه، تعداد زیادی از مسلمانان در عراق و افغانستان به دست آمریکایی ها و شرکای ائتلافی اشغالگر آن ها، به قتل رسیده بودند، ولی هیچ سازمانی خواستار محاکمه آن ها نشد. از سوی دیگر، کشورهای مسلمان منطقه بایستی به این برادرکشی اعتراض می کردند، ولی این کشورها کمتر به این واقعه پرداختند و آن را مسأله داخلی ازبکستان ارزیابی کردند. چین در همسایگی نزدیک منطقه و روسیه، قدرت برتر منطقه نه تنها آن را محکوم نکردند، بلکه از آقای اسلام کریم اف به جهت برخورد قاطع با تجزیه طلبان و افراط گرایان مذهبی (بزعم آن ها) حمایت کردند. این دو کشور، همان گونه که می دانیم از بنیانگذاران اصلی سازمان همکاری شانگهای (SCO) هستند. سازمانی که فلسفه وجودی آن مبارزه با دو عاملی است که گفته شد. در حقیقت پیمان شانگهای برای مقابله با سه عامل شر و پلیدی، یعنی تروریزم، افراط گرایی مذهبی و تجزیه طلبی شکل گرفته است.

حمایت روسیه و چین از ازبکستان در سرکوب مخالفان (تجزیه طلبان، افراط گرایان مذهبی) در اوایل سال ۲۰۰۵، سبب فعال تر شدن پیمان شانگهای شد. ازبکستان از این موقعیت استفاده کرده و از آمریکا خواست تا هر چه سریعتر نسبت به تخلیه پایگاه نظامی خود در خان آباد (واقع در دره فرغانه و در نزدیگی اندیجان) اقدام نماید. به تبع حمایت های چین و روسیه از ازبکستان، طبیعی بود که ازبکستان دوباره به سوی پیمان و فعال شدن هر چه بیشتر در آن کشیده شود. بدین ترتیب ضرورت شکل گیری یک قلمرو جدید ژئواستراتژیک در منطقه اوراسیا، به شدت احساس می شد.

سئوال های زیادی در ارتباط با پیمان شانگهای مطرح می شود که بدون پاسخ به آنها، نمی توان به ضرورت و اهمیت پیمان شانگهای و گسترهٔ جغرافیایی و صحنه عملیاتی آن و در واقع قلمرو ژئواستراتژیک آن پی برد. سئوال این است که آیا در منطقه اوراسیا، تهدیدی خارجی امنیت ملی کشورها را به چالش کشیده است؟ این تهدیدها کدام است و از سوی چه قدرتی بر منطقه تحمیل می شود؟ آیا این تهدیدها ادامهٔ روند بازی بزرگ قرن بیست و یکم است که در منطقه در حال شکل گیری است؟ آیا منطقه اوراسیا نیاز به همگرایی و همکاری استراتژیک دارد؟ الزامات و ابزارهای آن کدامند؟ آیا کشورهای منطقه توان شکل دهی یک منطقهٔ ژئواستراتژیک در مقابله با تهدیدهای غرب و گسترش ناتو به سوی شرق را دارا هستند؟

فلسفه وجودی پیمان شانگهای

پیمان شانگهای زاییدهٔ دوران پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد است. زیرا در دورهٔ جنگ سرد، قلمرویی که اکنون سازمان همکاری شانگهای آن را در بر می گیرد جزو قلمرو ژئواستراتژی قاره ای بود که با ساختارهای نظامی پیجیدهٔ خود، منطقه ای ممنوعه را برای ورود نیروهای بیگانهٔ غربی تشکیل می داد. اگرچه اتحاد شوروی با قلمرو جغرافیایی ۲۱ میلیون کیلومتر مربعی، از اقیانوس آرام در شرق تا دریای بالتیک در غرب و دریای سیاه در جنوب غربی را دربرمی گرفت که در مرکز آن هارتلند Heartlad قرار داشت، ولی ساختار ژئواستراتژیکی این قلمرو را کشورهای سوسیالیستی اردوگاه شرق احاطه می کردند که مهمترین آنها در شرق و جنوب شرقی چین، کره شمالی، ویتنام و کامبوج و جنوب آن مغولستان بود. در اروپا نیز کشورهای اروپای شرقی از جمله لهستان، چکسلواکی، مجارستان، رومانی، بلغارستان، یوگسلاوی و آلبانی (تا حدودی) حایل بین اتحاد شوروی و اروپای غربی بودند. این قلمرو از سوی شمال با سد طبیعی اقیانوس منجمد شمالی محدود و محافظت می شد. جنوب آن را کوه های هیمالیا، پامیر و هندوکش و کپه داغ و در نهایت دریای خزر و کوههای قفقاز چون سد عظیمی در بر می گرفت.

قلب ژئواستراتژی قاره ای در اروپا مسکو و پیرامون و در آسیا، هارتلند ابداعی مکیندر بود که قلمروهای غیرقابل نفوذی را تشکیل می دادند. بنابر این برای محافظت از قلب در برابر قدرت برتر ژئواستراتژی دریایی، به دور پیرامون هر یک از قلب ها، حلقه هایی از قلمروهای جغرافیایی کشیده شده بود که حلقه اول جمهوریهای داخل در ترکیب فدراسیون روسیه بودند مانند تاتارستان، اودمورتستان و با شقیردستان در منطقه ولگا در شمال دریای خزر، جمهوری های قفقاز شمالی مانند داغستان، چچن اینگوش، اوستیای شمالی، کاباردا بالکار، قره چای چرکس و آدیگه، و بوریاتیا در منطقهٔ آسیای مرکزی و دیگر سرزمین ها و مناطق خودمختار. در حلقه دوم جمهوری های متحده آسیایی (۵ جمهوری آسیای مرکزی و سه جمهوری قفقاز) و اروپایی (جمهوریهای بالتیک، بلاروس، مولداوی، اوکراین) قرار داشتند. حلقه سوم شامل جمهوری های سوسیالیستی اردوگاه شرق در آسیا و اروپای شرقی بود. اگرچه در آمریکای جنوبی و آفریقا نیز هر یک از دو ابرقدرت دارای کشورهای متحد و پایگاه های نظامی بودند. اما هیچگاه دو اردوگاه به رویارویی متقابل دست نزدند و به استراتژی بازدارندگی ادامه دادند. استراتژی غرب برای رویارویی اردوگاه شرق، محاصره یا در برگیری Cotaimet بود که از دوسوی شرق (ژاپن، فیلیپین، تایلند و ...) و غرب (کشورهای عضو ناتو در اروپای شمالی شامل اسکاندیناوی، و مهمتر از همه جزایر بریتانیا، آن را دربرمی گرفت و از جنوب نیز منطقه خلیج فارس و اقیانوس هند، عرصهٔ عملیاتی ایالات متحده بود. بنابر این درگیری آن ها در پیرامون یکدیگر رخ می داد و آزمایشگاه هایی برای آزمایش سلاحهای تولیدی خود در کشورهای جهان سوم آماده کرده و با ایجاد جنگ های منطقه ای، زرادخانه های خود را بازسازی و انبارهای تسلیحات از رده خارج را با فروش اسلحه و اسلحه های جدید خود را با آزمایش در جنگ های منطقه ای به طرفین درگیر ارائه می دادند.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، آمریکا از داشتن دشمن فرضی قوی محروم و روسیه شوروی با از دست دادن متحدان قبلی خود در اردوگاه شرق به انزوا کشیده شده و ساختار ژئواستراتژیکی جهان دگرگون شد.

با انحلال شوروی، پیمان ورشو نیز نتوانست به حیات خود ادامه دهد و از فعالیت بازماند و در نهایت با بحران هویت و موجودیت روبرو شد و ناگزیر تن به انحلال داد. اعضای پیمان ورشو نیز هر یک در سایه تبلیغات غرب، در پیوستن به ساختار های غربی از یکدیگر گوی سبقت گرفتند و پیمان ناتو با تغییر وضعیت و مأموریت های خود، هم وظایف و هم قلمرو خود را به سوی شرق معطوف داشت.پس از فروپاشی شوروی، حلقه سوم مورد نظر (شامل کشورهای هم پیمان شوروی در اروپای شرقی) فرو ریخت. یوگسلاوی در بالکان به تجزیه کشیده شد. چکسلواکی به دو جمهوری چک و اسلاوکی تبدیل شد. دیگر جمهوری های اروپای شرقی شامل لهستان که با جنبش همبستگی حتی پیش از فروپاشی، به سوی غرب رفته بود. آلمان شرقی نیز در دوره گورباچف به آلمان غربی پیوسته بود (۱۹۸۹). در اوایل دهه ۹۰ کشورهای بالتیک از شوروی جدا شدند و دیگر جمهوری های متحده کشورهای جامعه مستقل مشترک المنافع را تأسیس کردند که آن هم تا اواخر دهه ۹۰ قدرت و همبستگی خود را از دست داده بود که در نتیجه حکومت یلتسین و وزیر خارجه اش کوزیرف به وقوع پیوسته بود. حلقه دوم نیز با تحولات غرب گرایی و پیوستن به ساختارهای یورو - آتلانتیکی روبرو شده و از محور روسیه خارج می شوند. انقلابهای رنگین نیز آفت جدیدی بود که بعد از ۱۱ سپتامبر به حلقه دوم رسیده و روسیه را از دسترسی آزاد به پیرامون بازداشته است. بنابر این روسیه از سوی جنوب غربی (اوکراین) و جنوب (گرجستان و آذربایجان) به انزوا کشیده شده و از صحنه قفقاز حذف شده است. اکنون روسیه در داخل فدراسیون در حلقه اول با مشکلات تجزیه طلبی (چچن) روبرو شده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید