شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا

وقتی ارتباطت با آسمان کم شد


وقتی ارتباطت با آسمان کم شد

حکایت، حکایت کسی است که در بیابانی خشک و سخت گم شده باشد؛ در دیاری که رنگش را نمی‌شناسد و تعلقی به آن ندارد. خستگی تمام وجودش را گرفته است. از این سو به آن سو می‌دود تا آبی زلال پیدا …

حکایت، حکایت کسی است که در بیابانی خشک و سخت گم شده باشد؛ در دیاری که رنگش را نمی‌شناسد و تعلقی به آن ندارد. خستگی تمام وجودش را گرفته است. از این سو به آن سو می‌دود تا آبی زلال پیدا کند؛ آبی زلال یا مرهمی ‌یا ملجأی یا... شاید این از ثمرات هبوط به فرش است که ملکه دل را می‌آزارد.

وقتی ارتباطت با آسمان کم شد، باید رسم و رسومات زمین را بربتابی؛ رسم و رسوماتی که عمیقا و شدیدا از آن نفرت داری. اینجا همه از هم فرار می‌کنند. همه دنبال منافع خودشان هستند. صداقت کمیاب است. چگونه باید از این بیابان گریخت و به کجا؟ بس است...

دلم برای رمضان تنگ بود. خیلی تنگ. شاید این آتش در دل این بیابان غربت، چاره‌ای باشد برای گمشده‌ای چون من. شاید کسی صدایم را بشنود. یک دشت سرگردانی و یک سینه غربت و چشمانی که فروغ راه ندارد و پایی آزرده و عصایی که نیست تا رفیق راه شود و مرادی که نیست تا تکیه‌گاهم باشد.

در بیابان وقتی باد میل غوغا می‌کند، صورت را به ضرب شن‌های داغ می‌نوازد. تحمل آب و هوای کویر سخت است؛ سخت. کاش موسی باشم و این بیابان...