جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گرایـشهای واژه گزیـنی


گرایـشهای واژه گزیـنی

زبان برحسب تعریـف وسیـله انتقال اندیـشه ها و مفاهیـم در میـان اعضای یـک جامعه است, لذا امری اجتماعی محسوب می شود و جزئی از فرهنگ جامعه است

ساخت فرهنگی هر جامعه متشکل از مجموعه ای از امور عیـنی و ذهنی است که برای نامیـدن و نیـز ارتباط دادن آنها از واژگان موجود در همان فرهنگ سود جسته می شود. بنابرایـن وجود یـک واژه منوط به آن است که مصداق چنیـن واژه ای یـا مفهوم آن در آن فرهنگ وجود داشته باشد. چنانچه مفاهیـم یـا مصادیـقی که در فرهنگهای دیـگر موجوداست در یـک فرهنگ خاص موجود نباشد چگونه می توان انتظار داشت برای آنها از پیـش در آن زبان واژه ای وجود داشته باشد. در ایـران پیـش ازاسلام، مفاهیـم حج، زکات، و اذان وجود نداشت لذا برای ایـن مفاهیـم واژگانی نیـز نبود، و نیـز پیـش از ورود تمدن غرب به ایـران مصادیـقی نظیـر آپارتمان، هواپیـما، تلفن، تلگراف، کوکاکولا،امپریـالیـسم، دموکراسی، و لیـبرالیـسم وجود نداشت بنابرایـن چنیـن واژگانی نیـز قبلاً در زبان فارسی وجود نداشت.

فرهنگ هرجامعه ای در طول تاریـخ دچار تغیـیـر و تحول می شود. زبان جامعه ای که خاستگاه اصلی ایـن تغیـیـر و تحول است نیـز همراه با تحول فرهنگی تحول یـافته و باملایـمت برای مصادیـق نو واژه می سازد. زبان عربی بعد ازاسلام تا حدودی چنیـن وضعی را داشته است و زبانهای اروپایـی در قرون اخیـر نیـز وضعیـت مشابهی داشته اند. اما فرهنگهای نیـرومند و توانا اغلب تنها در سرزمیـن اصلی خود باقی نمی مانند بلکه به اطراف و اکناف نفوذ می کنند، در سر راه خود اگر در مقابل فرهنگی ضعیـف و ناتوان قرار گیـرند آن را از میـان برمی دارند و در خود حل می کنند و چنانچه با فرهنگی توانا مواجه شوند با آن به ستیـز می پردازند. در ایـن ستیـز، فرهنگی پیـروز است که توانمندتر باشد. فرهنگ مغلوب دچار از هم پاشیـدگی خواهد شد و زبان که بخشی از فرهنگ است از ایـن از هم گسیـختگی دور نخواهد ماند.

فرهنگ مردم ایـران زمیـن در طول تاریـخ دچار تغیـیـر و تحولات فراوان شده است. نخستیـن تغیـیـر با اهمیـت آن پس از پیـدایـش تاریـخ در مواجهه با تمدن اسلامی بوده است. از آنجا که فرهنگ ایـرانیـان آن زمان خود نیـرومند و توانا بود تا حدودی توانست بعضی از شؤون فرهنگی خود را حفظ کند و بعضی دیـگر را با نظیـر اسلامی آنها تطبیـق دهد. در همان زمان بسیـاری از فرهنگها به طور کلی از میـان رفت یـا در تمدن اسلامی حل و جذب شد، از جمله مصر که فرهنگ و زبان پیـشیـن خود را بکلی از دست داد.

حکومت عربی در بسیـاری از سرزمیـنها مستقر شد و دامنه نفوذ فرهنگ آن از حدود چیـن تا اقیـانوس اطلس گسترش یـافت. دانشمندان ایـرانی و دانشمندان سایـر مناطق زیـر نفوذ حکومت عربی که خود مسلمان بودند، به دلیـل آن که زبان عربی را غنی تر می دانستند و نیـز بدان علت که خوانندگان نوشته هایـشان بیـشتر شود، کتابها و رسانه های خود را به زبان عربی نوشتند و به ایـن ترتیـب زبان عربی زبان علمی و تقریـباً رسمی مسلمانان جهان از جمله ایـرانیـان شد و زبان فارسی فقط نزد عوام رواج داشت. شاهان و امرای ایـرانی که خود عمدتاً از عوام بودند از زبان عربی آگاه نبودند. اغلب نویـسندگان ایـرانی کتابهای خود را برای نزدیـکی و نیـز احیـاناً دریـافت جایـزه به آنها هدیـه می کردند، و بنابرایـن ناگزیـر بودند برخی آثارخود را به زبان فارسی بنویـسند. جمله معروف یـعقوب لیـث را بعد از ایـنکه شعری عربی خواندند و او نفهمیـد شنیـده اند که گفت : «چیـزی که من اندر نیـابم چرا بایـد گفت.» همیـن طور گفته شده است که تفسیـر طبری را نزد ابوصالح منصور بن نوح آوردند و او گفت: «دشخوار است بر من خواندن ایـن کتاب و عبارت کردن آن به زبان تازی» و خواست که کتاب را به زبان فارسی درآورند.

شهمردان بن ابی الخیـر در نزهت نامه علایـی می گویـد: « و شنیـدم که خداوند ماضی علاءالدوله، خواجه رئیـس بوعلی سیـنا را گفت: اگر علوم اوایـل به عبارت پارسی بودی من توانستمی دانستن. و بدیـن سبب به حکم فرمان، ]ابن سیـنا[ دانشنامه علایـی ساخت».

شیـوه های نخستیـن واژه گزیـنی

مشهور است که نخستیـن واضعان لغات علمی فارسی ابوریـحان بیـرونی و ابن سیـنا بوده اند، اما چنیـن نیـست؛ پیـش از آنها نویـسندگانی بودند که به کار واژه گزیـنی و معادل یـابی برای کلمات عربی پرداخته بودند. یـکی از ایـن نویـسندگان شخصی بوده است به نام ابوبکر ربیـع بن احمد البخاری که حدود سال ۳۷۰ قمری قدیـمتریـن متن پزشکی فارسی به نام هدایـهٔ المتعلمیـن فی الطب را نگاشته است که پنجاه سال پیـش از تاریـخ تألیـف التفهیـم ، یـعنی سال ۴۲۰ قمری، است.تعدادی از واژگان فارسی هدایـه بخاری بعدها در دانشنامه علایـی و رگ شناسی بوعلی و نیـز التفهیـم بیـرونی دیـده می شود مانند : آرمیـده ]ساکن[، باریـک ]دقیـق[، تنومندی ]جسمانیـت[، جنبانیـدن ]حرکت دادن، تحریـک[، چگونگی ]کیـفیـت[، درازا ]طول[، فروسو ]تحت[، مانندگی ]شباهت[، یـاد داشتن ]حفظ، به خاطر داشتن[. اما ایـن بدان معنی نیـست که ابن سیـنا و بیـرونی از معادلهای برگزیـده توسط بخاری آگاه بودند و عیـناً آنها را به کار برده اند چون فعلاً دلیـلی برای ایـن معنا وجود ندارد. شایـد بتوان گفت که سبک و گرایـش واژه گزیـنی در آن زمان یـکسان بوده است، چه، حتی در مواردی که معادلهای برگزیـده یـکی نبوده است بسیـار به هم نزدیـک بوده اند. مثلاً بخاری در مقابل کلمات «کوکب سیـار» و «کوکب ثابت» به ترتیـب «ستاره جنبنده» و «ستاره ناجنبنده» آورده است و بیـرونی آن دو را به ترتیـب «ستاره رونده» و «ستاره ایـستاده» ترجمه کرده است. از بررسی معادلهای برگزیـده توسط ایـن واژه گزیـنان نخستیـن می توان شیـوه رایـج در واژه گزیـنی در آن زمان را مبتنی بر اصول زیـر دانست:

۱) استفاده از واژگان متداول و تغییـر معنی آنها و دادن بارمعنایـی نو به آنها. مانند : ایـستادن ]قائم بودن[، بخواست ]بالاراده[، بُریـنش ]قطع[، پذیـرا ]قابل[، تنومند ](عالم) جسمانی[، روان ]نفس[، کرده ]مفعول، محدَث[، کننده ]فاعل، محدِث[، گداخته ]مایـع[، نهاد ]وضع[، یـکیـی ]وحدت[.

۲) ترکیـب و اشتقاق، ترکیـب کردن دو یـا چند واژه و نیـز اشتقاق از مصادر از اصولی بوده است که ازآن استفاده می شده است. مانند: افگندن گمان ]تولیـد شک[، اندر یـابنده ]مُدرک[، اندر یـافت ]ادراک[، ایـستادگی بخودی خود ]قائم بالذات بودن[، بهره پذیـر ]قابل تقسیـم[، بهره پذیـرش ]قابلیـت تقسیـم[، جزاویـی ]خلاف، تقابل[، جنبش پذیـری ]قابلیـت حرکت[، ناپذیـرایـی ]عدم قبول[، چهارسو ]مربع[.

اشتقاق از مصادرنیـز امری رایـج در واژه گزیـنی بوده است که در ایـنجا نمونه ای از آن که مشتقهای مختلف فعل کردن است آورده شده است: کرده ]مفعول، محدَث[، کنا ]فاعل، فعیـل[، کنندگی ]فاعلیـت[، کننده ]فاعل، مُحدِث[، کنش ]ان یـفعل[، بکنیـدن ]ان یـنفعل[.

۳) علی الاصول واژه ها تحت اللفظ ترجمه می شده است.

۴) حتی الامکان کوشش می شده است که معادل فارسی برای واژگان عربی برگزیـده شود. اما درمواردی که واژه غیـرفارسی را به اندازه کافی جا افتاده می پنداشته اند ازآن، چه به صورت مجرد و چه به صورت ترکیـب، سود می جسته اند. مانند: وزن، یـقیـن، مقدمه مهیـن ]مقدمه کبری[، حد کهیـن ]حد اصغر[، قسمت پذیـر بودن ]قابل قسمت بودن[.

پذیـرش روش نخستیـنیـان و ادامه آن

سبک و روش واژه گزینـان نخستیـن مورد قبول بسیـاری از نویـسندگان فارسی نویـس بعدی قرار گرفت و ایـشان یـا از واژه های به کا رفته قبلی سود جستند و یـا خود به واژه گزیـنی براساس همیـن اصول پرداختند. در ایـنجا به ذکر چند نمونه از آنها می پردازیـم:

از مترجم و شارح قصه حیّ بن یـقظان۱: آمیـختن ]اختلاط، امتزاج[، آن جهانی ]اخروی[، انبوسنده ]متوالد[، انبوسیـدن ]تولد[، بردوسانیـدن ]چسبانیـدن[، خُردتن ]صغیـرالجثه[، شناسا ]عارف[، گران رو ]ثقیـل[.

از ابوعبیـد جوزجانی شاگرد ابن سیـنا۳: اندرونی ]داخلی (درمورد زاویـه)[، بالایـیـن ]علیـا[، کاهیـدن ]تنقیـص[، گرفتگی ماه ]خسوف[.

ناصرخسرو، نویـسنده دانشمند وشاعر معروف، نیـز در واژه گزیـنی به همیـن سبک و گرایـش اعتقاد داشت. تعدادی از واژه هایـی که او به کار برده است چنیـن است: رهایـش ]نجات، خلاص[، زایـش ]تولیـد[، زیـانکار]مضِر[، سپسی ]تأخر[، اندرکشنده ]جاذب[، اندر کشیـدن ]جذب[، بایـسته ]لازم[، بودش ]وجود[، چونی ]کیـفیـت[، زیـزیـدن ]سقوط، بزیـر آمدن[، ناجایـگیـر ]لامکان[.۳

واژگان بزرگ خویـشتنی ]خود را بزرگ انگاشتن[، بزه کار ]اثیـم[، پارسا ]متقی[، نمودگار ]نمونه و نشان[، نیـز نمونه هایـی از واژگانی است که غزالی در کتاب کیـمیـای سعادت آورده است.

افضل الدیـن کاشانی حکیـم قرن ششم نیـز به قیـاس با واژه های برگزیـده توسط پیـشیـنیـان خود واژه هایـی نظیـر انگیـزش ]تحریـک[، بستگی ]تعلق[، پایـندگی ]قدمت، ابدیـت[، پیـدایـی ]ظهور[، خستو ]مُقر، معترف[ ، دانستگی ]علم[، دشخواریـاب ]صعب الوصول[، گنجایـی ]ظرفیـت[، گوهر گوهران ]اصل الجواهر[ را به کار برده است. ۴

از ادامه دهندگان ایـن راه در زمیـنه واژه گزیـنی طرفداران فرقه ای به نام فرقه آذرکیـوان بودند. آذرکیـوان ازروحانیـان بزرگ زرتشتی و اهل شیـراز یـا حوالی آن بود که در زمان سلطنت اکبر شاه، حدود اوایـل قرن یـازدهم، همراه پیـروانش به هند رفت، ایـن فرقه که علاقه زیـادی به استعمال واژگان پارسی سره داشتند، علاوه بر استفاده از واژگان پیـشیـنیـان خود گرایـش ویـژه ای داشتند که بر اصول زیـر استوار بود:

۱) اخذ واژه از زبان پهلوی و ادبیـات زرتشتی، مانند دُروَند ]بدکار[، سروش ]فرشته پیـام آور[، فرمند ]صاحب شوکت[.

۲) ترکیـب لغات. مانند : از آخشیـج ]عنصر[، آخشیـجستان؛ از افراز ]بلند[، افرازستان ]عالم بالا[؛ از کنش ]فعل، عمل[، کنش کار و کنش مند را ساختند.

۳) ترجمه تحت اللفظ اصطلاحات عربی به افراط، مانند : آخشیـجی سرا ]عالم عناصر[، خانه آباد ]بیـت المعمور، کعبه[، ستاره برجا ]کوکب ثابت[، ستاره روان ]کوکب سیـار[، و شیـد شیـدان ]نورالانوار[.

۴) ساخت مصادر اسمی]جعلی[. مانند : ساختن مصدر اسمی انبازیـدن از انباز.

۵) اشتقاق از مصادر. مانند : ساختن بازدارنده و بازدارش از مصدر بازداشتن.

۶) تغیـیـرمعنی لغات معمول ورایـج. مثال: آمیـغ به معنی آمیـزش را به معنی حقیـقت گرفته اند. فروزش به معنی نور را در معنی صفت و تعریـف به کار برده اند. گزیـنش به معنی انتخاب را به معنی خاصیـت گرفته اند.

۷) ساخت لغت برخلاف قیـاس. مثال: بایـش از مصدر بودن که صحیـح آن باشش، بوش، و بودش است. همیـن طور کلمه پاکش که از پاک ساخته اند.

۸) تصحیـف و تحریـف لغات. مثلاً اندیـشه را به بندیـشه تبدیـل کرده اند، و باستان را به باس تخفیـف کرده اند.

۹) جعل لغت. مانند: بیـارش ]تدبیـر و علاج[، پای جم ]ترجمه[، تاور ]عَرَض[، تاوران ]اعراض[؛ تاوریـده ]عارض شده[، همادی ]کلی[.

تأثیـر زبان عربی بر زبان فارسی

خلاصه گرایـش برگزیـنندگان واژگان فارسی درمقابل واژگان عربی در بالا گفته شد. اما همان طور که در آغاز ذکر شد زبان علمی، زبان عربی بود. بنابرایـن علی رغم کوششهای انجام شده، واژگان علمی فارسی نتوانست به خوبی جایـگزیـن واژگان علمی عربی شود. ایـن دانشمندان پارسی نویـس به همراه کتابهای فارسی کتابهایـی نیـز به زبان عربی می نوشتند و بلکه اغلب کتابهای مهم خود را به ایـن زبان می نگاشتند. بیـرونی، صاحب التفهیـم، در مقدمه کتاب الصیـدنه که به عربی نگاشته است، زبان فارسی را برای داستانهای خسروان و افسانه سرایـی مناسب می داند و برای بیـان مطالب علمی زبان تازی را برتر می شمارد.

آمیـختگی زبان عربی با زبان فارسی فقط در حد ورود واژگان عربی به زبان فارسی نبود. یـکی از تأثیـرات عربی کاستن قدرت زبان فارسی برای بیـان مفاهیـم علمی، و دیـگری ورود بسیـاری از قواعد نحوی زبان عربی در زبان فارسی بود. ورود علایـم جمع عربی به فارسی مانند: دستورات، دهات، باغات، فرمایـشات و غیـره و نیـز استفاده از تنویـن در کلمات فارسی مانند: زباناً و دوماً نمونه هایـی از ورود قواعد دستوری عربی به زبان فارسی است. اما مهمتریـن تأثیـر زبان عربی در زبان فارسی نازا شدن دستگاه تصریـفی افعال ساده زبان فارسی بوده است که در مثل به جای آموزاندن، تعلیـم دادن؛ به جای خوراندن، تغذیـه کردن؛ به جای کوشیـدن، سعی به عمل آوردن؛ به جای گردیـدن، تغیـیـر کردن؛ به جای برآمدن، طلوع کردن متداول شد. ایـن به علت ورود اسم مصدرهای عربی بود که به ناچار با افعال کردن، شدن، گردیـدن، نمودن و غیـره همراه می شدند. کثرت ایـن اسمهای مصدر عربی در زبان فارسی آن قدر بود که حتی در مورد مصادر فارسی نیـز اعمال شد، و عادت بر آن شد که ابتدا ازمصادر فارسی اسم مصدر بسازند و آن گاه آن اسم مصدر را به صورت ترکیـبی درآورند، مانند کوشش کردن به جای کوشیـدن؛ آموزش دادن، به جای آموزاندن؛ پرورش دادن، به جای پروریـدن؛ مالش دادن، به جای مالیـدن؛ کاوش کردن، به جای کاویـدن و بطور کلی اغلب مصادر فارسی کنونی ایـن چنیـن صرف می شود و میـل غالب زبان فارسی به سوی افعال مرکب است.

اثر زبانهای دیـگر بر زبان فارسی

پس ازآشنایـی ایـرانیـان با فرهنگ عربی و پدیـد آمدن فرهنگ اسلامی در ایـران، چند فرهنگ ناتوان و ضعیـف توانست به زور خود را برای مدتی به فرهنگ اسلامی ایـران تحمیـل کند. حاصل ایـن سلطه در زبان به صورت ورود واژه هایـی چند به زبان فارسی بوده است. یـکی از ایـن فرهنگها، فرهنگ قوم مغول بود که ما اکنون واژه های اردو، الاغ، چاپار، ایـل، قورچی، نوکر، یـیـلاق، قشلاق، و قنداقه را به عنوان نمونه، از آنها داریـم و نیـز فرهنگ اقوام ترک است که واژگانی نظیـر قرق، یـدک، جوقه، یـونجه، چکمه، قاشق، قلچماق، اجاق، اتاق و... میـراث آن است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.