شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
فتح مدبرانه

حوادث صدر اسلام و به ویژه رویدادهای دوران حیات پیامبرعظیمالشأن اسلام (ص) همواره مورد توجه اندیشمندان و متفکران اسلامی و غیراسلامی قرار گرفته است. اهمیت این رویدادها به این جهت است که هم افراد تاثیرگذار در این حوادث، حائز اهمیت بودند و هم خود آن رویداد در روند تاریخی اسلام موثر بوده است اما در میان همه این اتفاقات، حادثه فتح مکه میتواند از جهات گوناگون اهمیت بیشتری داشته باشد. ما در این نوشتار خواهیم کوشید نگاه تاریخی گذرایی به این رویداد مهم داشته باشیم.
سال ششم هجری، پیامبراسلام (ص) در حدیبیه قرارداد صلح را با سران کفر امضا کردند. آن روز شاید بسیاری از اطرافیان ایشان تصور نمیکردند که این قرارداد قرار است کلید فتح مکه و بازگرداندن قبله مسلمانان به اهلش باشد. اما دو سال پس از این ماجرا بود که این اتفاق افتاد و کلمه توحید بر فراز خانه توحید طنین انداز شد. بر اساس یکی از بندهای توافقنامه حدیبیه، مسلمانان و قریش میتوانستند با هر قبیلهیی پیمان ببندند. بر اساس این ماده، قبیله «خزاعه» با مسلمانان همپیمان شدند و پیامبر اسلام دفاع از آب و خاک و جان و مال آنان را به عهده گرفتند و در مقابل نیز قبیله «بنیکنانه» که از دشمنان دیرینه قبیله «خزاعه» و هم مرز آنان بودند، با قریش همپیمان شدند. قریشیان در سال هشتم و در پی ناکامی مسلمانان در یک ماموریت نظامی، تصور کردند که مسلمانان دچار ضعف شدهاند و بر اساس همین تحلیل نادرست، اقدام به توزیع سلاح در میان بنی کنانه کردند. افراد بنیکنانه نیز شبانه و به وسیله سلاحهای اهدایی قریش به قبیله خزاعه هجوم بردند و جمعی از آنان را به قتل رساندند. خبر این اقدام ناجوانمردانه خیلی زود به پیامبراسلام (ص) رسید و این رفتار آنان، نقض آشکار قرارداد صلح از سوی مکیان به حساب میآمد؛ در این میان پیامبرگرامی اسلام(ص) به آسیبدیدگان دلداری و وعده دادند که در برابر این عمل ننگین، سکوت نخواهند کرد. اما هیچ کس تصور نمیکرد که پیامبراسلام (ص) تصمیم دارند ریشه این عهد شکنی را بر کنند و مکه را از شر بتپرست و بتپرستی پاک کنند. این تصمیم مهم میبایست با رعایت کامل اصل غافلگیری اجرایی میشد.
زیرا پیامبر (ص) درصدد بودند که با کمترین درگیری و جلوگیری از هر گونه خونریزی و خشونت، مکه را فتح کنند و اگر احیانا مکیان از تصمیم ایشان آگاه میشدند، درگیری پیش میآمد و چه بسا کشتار بزرگی اتفاق میافتاد. به همین دلیل برای عملی ساختن این مهم، تمام راههای منتهی به مکه، تحت مراقبت ماموران حکومت اسلام قرار گرفت و رفت و آمدها، شدیدا کنترل میشد تا مبادا خبری از تصمیم بزرگ پیامبر (ص) برای فتح مکه به اهالی آن دیار برسد. لشکریان اسلام در حالی خود را آماده و مهیا برای نهایی کردن تصمیم پیامبر (ص) میکردند که ناگهان جبرییل به پیامبرعظیمالشأن اسلام(ص) گزارش داد که یکی از اهالی شهر مدینه، نامهیی حاوی خبر حمله قریب الوقوع مسلمانان به مکه نوشته و به زنی به نام «ساره» پولی داده است تا وی آن نامه را به قریش برساند. پیامبر(ص) به محض اطلاع از این خبر، به امیر مومنان علی(ع) ماموریت دادند که به همراه دو نفر دیگر، آن زن را تعقیب کنند، او را دستگیر کرده و نامه را از وی بگیرند زیرا پیامبر(ص) کاملا آگاه بودند که اگر مکیان از تصمیم بزرگ ایشان آگاهی پیدا میکردند واقعهیی خونین به پا خواهد شد و ایشان برای جلوگیری از این اتفاق ناچار بودند جلوی هرگونه درز خبر را بگیرند. امیر مومنان علی(ع) به اتفاق همراهیانشان در نقطهیی به آن زن رسیدند و از او خواستند تا نامه را به آنان بدهد. اما او داشتن نامه همراه خود را تکذیب میکرد. علی علیهالسلام در مقام یک سرباز مطیع و معتقد فرمود: «به خدا قسم! پیامبر هرگز خلاف نمیگوید، باید نامه را بدهی»پافشاری حضرت علی(ع) و اطمینان ایشان به سخن پیامبر(ص) سبب شد که ساره دست از انکار بردارد. او پذیرفت که به همراه خود نامهیی دارد و بعد به حضرت گفت که مقداری فاصله گیرد. سپس نامه کوچکی را از لابهلای تابهای گیسوان بلند خود بیرون آورد و به امام علی (ع) تسلیم کرد و به این ترتیب بود که یکی از توطئهها علیه تصمیم حضرت محمد (ص) خنثی شد.سپاه اسلام روز دهم ماه مبارک رمضان از مدینه به سمت مکه حرکت کرد. پیامبر (ص) در طول مسیر نیز مراقب بودند که اهل مکه از حرکت مسلمانان آگاهی پیدا نکنند. در طول این مسیر اتفاقی افتاد که چهره مهربان پیامبر (ص) را به تصویر میکشد. جریان از این قرار است که دو نفر از بنیهاشم مسلمان نشده بودند. این دو نیز با شیوع اسلام در سرتاسر شبه جزیره، تصمیم گرفتند که مکه را ترک گویند و به مسلمانان بپیوندند. آنان در نیمه راه با لشکر اسلام روبهرو شدند و با توجه به رفتار بسیار خصمانهیی که در دوران کفرشان با مسلمانان داشتند، چندان از حضور این دو تن، از سوی مسلمانان استقبال نشد.
امیر مومنان علی(ع) که به روحیات و عواطف پیامبر (ص) وارد بود، به هر دو نفر فرمودند: بروید در برابر پیامبر رحمت(ص) بایستید و جملهیی را که برادران یوسف، در مقام معذرت و عرض پوزش به او گفتند، شما نیز بر زبان جاریسازید. { برادران یوسف در مقام درخواست عفو چنین گفتند: لقدْ آثرکالله علیْنا و إِنْ کُنّا لخاطِئِین؛ خدا تو را بر ما برتری داده و ما از خطاکاران بودیم. یوسف از شنیدن جمله فوق، آنها را با جمله زیر عفو کرد و گفت: لا تثْرِیب علیْکُمُ الْیوْم یغْفِرُالله لکُمْ و هُو أرْحمُ الرّاحِمِین؛ امروز بر شما مواخذهیی نیست، خدا شما را بخشید و او ارحم الراحمین است}. سپس امیر مومنان افزودند: اگر شما جمله اول را بر زبان جاریسازید، او حتما شما را با جمله دوم پاسخ خواهد داد زیرا ایشان رحمت للعالمین هستند. آنان از آن راهی که امیر مومنان نشان داده بود وارد شدند. پیامبر (ص) نیز مانند یوسف و با رویی گشاده و بخششی بیمثال از خطاهای آنان گذشت و آنان را به دین مبین اسلام دعوت کرد؛ سپس هر دو از آن لحظه لباس جهاد بر تن کردند و تا پایان عمر در آیین توحید پایدار ماندند و به این ترتیب جلوهیی از رحمت پیامبر(ص) نمایان شد. سپاه اسلام به نزدیکی مکه رسیده بود و هنوز مکیان از حضور آنان آگاهی نداشتند. اینبار نیز پیامبر گرامی اسلام(ص) تدبیری اندیشیدند و دست به اقدامی زدند که بتوانند بدون درگیری و جنگ مکه را تصرف کنند.
ایشان دستور دادند که سربازان اسلام در نقاط مرتفع آتش افروزند و برای ایجاد ترس و وحشت بیشتر، دستور دادند هر فردی به طور مستقل آتش افروخته، تا نواری از شعلههای آتش کلیه کوهها و نقاط مرتفع را فراگیرد تا مکیان به فکر جنگ و خونریزی نیفتند و بدون هرگونه مقاومت نظامی تسلیم محمد(ص) شوند. زبانههای آتش و شعلههای آن در دل شب رعب و وحشتی در دل اهل مکه انداخت و توجه آنها را به جانب نقاط مرتفع جلب کرد. «ابوسفیان بن حرب» به همرا چند تن از افراد خود، که از سران مکه بودند برای تحقیق از مکه بیرون آمدند و در اطراف مکه با عباس عموی پیامبر(ص) روبهرو شدند. عباس با توجه به آگاهی از تصمیم پیامبر(ص) به آنان گفت: به خدا سوگند! این شعلهها و آتشها مربوط به سربازان محمد (ص) است. او با سپاه بس نیرومند به جانب قریش آمده و هرگز قریش تاب مقاومت آن را ندارند. سخنان عباس، لرزه شدیدی بر اندام ابوسفیان افکند و در حالی که بدنش میلرزید و دندانهایش به هم گره خورده بود، رو به عباس کرد و گفت: پدر و مادرم فدایت! چاره چیست؟ عباس گفت: چاره این است که همراه من به ملاقات پیامبر(ص) بیایی و از او امان بخواهی وگرنه جان همه قریش در خطر است.
سپس او را به همراه خود به اردوگاه مسلمانان برد و صبح فردا ابوسفیان خدمت پیامبر رحمت (ص) رسید. شاید برخی انتظار داشتند که پیامبر (ص) او را به خاطر همه جنایتهایی که در تمام این دوران و با تمام توان علیه مسلمانان کرده است، به مرگ محکوم کنند. ابوسفیان نیز چه بسا انتظار چنین حکمی را میکشید. او با وحشتی که سر تا پایش را فراگرفته بود، در برابر پیامبر(ص) قرار گرفت. وقتی چشم پیامبر(ص) به ابو سفیان افتاد، گفت: آیا وقت آن نشده است که بدانی جز خدای یگانه، خدایی نیست؟ ابو سفیان در پاسخ وی گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، چقدر بردبار و کریمی و با بستگان خود مهربانی؛ من اکنون فهمیدم که اگر خدایی جز خدای تو بود تاکنون به سود ما کاری انجام میداد. پیامبر(ص) پس از اقرار وی به یگانگی خدا افزود: آیا وقت آن نشده که بدانی من پیامبر خدایم؟ ابوسفیان هر چند بدون ایمان و باور حقیقی، جمله قبلی خود را تکرار کرد و گفت: چقدر تو بردبار و کریمی و با خویشاوندان مهربانی؛ من نیز به رسالت شما ایمان آوردم. این ایمان ابوسفیان هرچند مطلوب نبود اما برای پیامبر (ص) که درصدد بودند مکه بدون درگیری و خشونت و پرهیز از هرگونه خونریزی فتح شود مغتنم شمرده میشد.
رسول رحمت(ص) به ابوسفیان و همراهیانش اجازه دادند تا به مکه برگردند و به مردم اطمینان دهند که هر کس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود یا سلاح به زمین بگذارد و در پی کارزار با سپاهیان اسلام نباشد و بیطرفی خود را اعلام کند یا در خانهاش را ببندد یا به خانه ابوسفیان پناه ببرد، از تعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند. البته پیش از آنکه برود، ابوسفیان در کنار پیامبر(ص) ایستاد و سپاه عظیم اسلام را مشاهده کرد و همین امر نیز باعث شد که او کاملا روحیه خود را ببازد و توهم هرگونه ایستادگی در برابر سپاه عظیم و شکستناپذیر اسلام را از سرش بیرون کند. ابوسفیان به مکه بازگشت و خبر حضور سپاه بزرگ اسلام را به مکیان منتظر داد و ضمن ابلاغ پیام پیامبر (ص) در باب محدودههای امن، آنان را از هرگونه مقابله و درگیری هراساند. «ابوسفیان» با این پیام، آنچنان روحیه مردم مکه را تضعیف کرد که اگر فکر مقاومت در دستهیی نیز وجود داشت به کلی از بین رفت. پیامبراسلام (ص) در این شرایط و با تدبیری که از پیش اندیشیده بودند، بدون هیچ گونه مقاومتی از سوی مکیان، وارد شهر مکه شدند. مرکب رسول خدا با حشمت و شکوه هرچه تمامتر، از بالاترین نقطه مکه وارد شهر شد و در «حجون» کنار قبر عم بزرگوار خود «ابوطالب» فرود آمد و خیمه مخصوصی برای حضرتش زده شد تا به استراحت بپردازند. پیامبر(ص) اندکی استراحت کردند و سپس در حالی که سوار بر شتر بودند، برای زیارت و طواف خانه خدا رهسپار مسجدالحرام شدند. لباس نظامی بر تن و کلاهخود بر سر داشتند و مهاجران و انصار با هالهیی از عظمت او را پوشانده بودند. در مسیر آن حضرت، مسلمانان و مشرکان ایستاده بودند؛ گروهی از خشم و ترس بهتزده بودند، دستهیی ابراز شادی میکردند. پیامبر عظیمالشأن اسلام با اقتدار وارد مسجد شدند و وقتی در برابر حجرالاسود رسیدند، تکبیر گفتند.
اصحاب نیز به پیروی از آن حضرت با صدای بلند تکبیر گفتند. شور عجیبی در مسجد حکمفرما بود و شادی در دل آنان موج میزد. مسلمانان در خاطرشان روزهایی زنده شد که در مکه به خاطر اسلام و کلمهالله توسط مشرکان و بتپرستان تازیانه خوردند و شکنجه شدند ولی اکنون با افتخار و اقتدار کلمه توحید و یگانه پرستی را در مسجدالحرام و در قلب مکه فریاد میکنند. پیامبر (ص) آنگاه طواف خانه خدا را شروع کردند. و در حین طواف چشمان مبارکشان به بتهای بزرگی افتاد که فضای مسجدالحرام را آلوده کرده بود. رسول اکرم (ص) از حضرت علی(ع) خواستند تا برای سرنگونی بتها به یاری ایشان بیاید. پیامبرگرامی اسلام (ص) با کمک امیرالمومنان علی(ع) بتهای ظلم و جور و تحجر و خرافهگرایی را نابود ساختند تا دیگر نشانی از واپسگرایی و تحجر در شهر مقدس مکه باقی نماند و سپس طواف را به پایان رساندند و در نقطهیی قرار گرفتند تا با مردم سخن بگویند. سکوت تامی بر محوطه مسجد و بیرون آن حکمفرما بود. نفسها در سینهها حبس شده و مردم مکه و بت پرستان در آن لحظات به یاد آن همه ظلم و ستم و بیدادگریهای خود افتاده، فکرهای مختلفی میکردند و هر کدام برای خود سرنوشتی دردناک را تصور میکردند.
صدای سرشار از امید و مهربانی پیامبر رحمت در آن سکوت طنین انداز شد: «ما ذا تقولون؟ و ما ذا تظنّون؟!»؛ «چه میگویید و درباره من چگونه فکر میکنید؟!» مردم بهتزده و حیران و بیمناک ولی امیدوار به فضل و رحمت و رافت پیامبر عظیمالشأن اسلام، همگی با صدای لرزان و شکسته، گفتند: «ما جز خوبی و نیکی چیزی درباره تو نمیاندیشیم؛ تو را برادر بزرگوار خویش و فرزند برادر بزرگوار خود میدانیم.» و بعد منتظر ماندند تا تصمیم پیامبر(ص) را درباره خود بشنوند. فرمودند: «شما مردم، هموطنان بسیار نامناسبی بودید. رسالت مرا تکذیب کردید و مرا از خانهام بیرون ساختید و در دورترین نقطه- که به آنجا پناهنده شده بودم- با من به نبرد برخاستید، پیروان آیین اسلام را شکنجه میکردید و به قتل میرساندید ولی من با این همه جرایم و جفاهایی که در حق من و پیروان من کردید، شما را بخشیده و بند بردگی را از پای شما باز میکنم و اعلام میکنم: اذهبوا فأنتم الطّلقاء؛ بروید دنبال زندگی خود، همه شما آزاد و رهایید.» این گونه بود که پیامبر گرامی اسلام(ص) با تدبیر و دوراندیشی بیمثال خود اعلام عفو عمومی کردند و بدون هیچ گونه خونریزی و خشونت مکه را فتح و قبله را به اهالی قبله سپردند. هنگام نماز ظهر رسید. بلال به امر رسولالله بر بالای بام کعبه رفت و مرگ ظلم و ستم و تحجر و واپسگرایی را با ندایی ملکوتی اعلام کرد: «الله اکبر؛ الله اکبر»
حجتالاسلام مرتضی اشراقی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست