جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
سیاستِ شادی و زخم هایش
ابرهای شادی در افق امید است که پدیدار می شوند. وقتی جامعهای امیدوار نباشد، شاد هم نیست. گیرم که غمگین هم نباشد. شادی دل خوش میخواهد. دلخوش رو به آینده دارد. اگر بادهایی که از جانب آینده وزانند خبر از امید ندهند، جوانههای شادی هم در دل ما سربر نمیآورند. چون چیزی که دل آدمی را خوش میکند فقط احساسی نیست که اکنون دارد، یا چیزهایی نیست که اکنون مالک آن است. بلکه بیشتر، حسهایی است که امید دارد در آینده داشته باشد یا چیزهایی است که امید دارد در آینده صاحبش شود. امید است که دلها را به رغم روزهایی که ممکن است اکنون خوش نباشند، خوش میکند و خرم. دل خودش را خوش میدارد به آرزوها و تمناهایی امیدوارانه که پیش روی رویاهای آیندهاش قد میکشند. اگر ما احساس میکنیم که شاد نیستیم شاید یکی هم به این دلیل است که امیدی نداریم.
شاد بودن و شادی کردن با هم فرق دارند. شاد بودن همان داشتن دل خوش است. اما شادی کردن ابراز و اظهار آن خوشی و مسرت درونی است. اگر شاد بودن نیازمند ظرفیتی درونی است، شادی کردن بیشتر نیازمند مهارتهای اجرایی برای ابراز آن حالت درونی به شکلی بیرونی است. ما مهارتهای اجرایی را در جریان اجتماعی شدن میآموزیم. شادی کردن هم مثل هر فعالیت اجتماعی دیگر آموختنی است. ما نمیآموزیم که چگونه میتوانیم شادی کنیم. ما فاقد مهارتهای شادی کردنیم. پس حتی وقتی هم که شادیم، بلد نیستیم چگونه باید شادی کنیم. این نابلدهای غریب در شادی کردن، به شادیهامان رنگ غم اگر ندهد، عصبی و ناراحتمان میکند و از شادی کردن پشیمان.
شادی هم برای خود الگوهایی دارد. الگوهای شادی نیز مثل بسیاری چیزهای دیگر، از فرهنگی تا فرهنگ دیگر متفاوتند. اما همه داستان این نیست. امروزه الگوهای شادی نیز مثل الگوهای خوردن و پوشیدن و دیدن و شنیدن و پسندیدن از «مرکزِ» جهان است که به «پیرامون» سرازیر میشود. بنابراین برای ما که در پیرامون به سر میبریم کافی نیست که فکر کنیم برای شادی کردن الگوهای فرهنگی خاص خودمان داریم. اگر جامعهای برای الگوهای شادیهایش تولید نداشته باشد یا مصرفکنندگانِ شادی آن تولیدها را نخواهند و نپسندند، به سراغ تولیدات دیگر میرود. پس نمیشود به خودمان باد کنیم که شادیهایی اختصاصی داریم اما تولیدات شادمان روی دستمان باد کند. نتیجه این بادکردنهای دوسره میشود رفتن به سراغ مصرف شادیهایی که در «مرکز» تولید میشود.
شادیهایی که امروزه از اروپاییها و آمریکاییهای مرکزنشینِ عالم به پیرامون سرازیر میشود، یعنی جایی از جهان که ما در آن زندگی میکنیم، همه یک هسته مشترک دارند: لذت بردن. آنها فیلم میسازند، کتاب مینویسند، فوتبال میکنند، موسیقی تولید میکنند، ابزارها و مراکز تفریحی درست میکنند و بسیاری چیزها از این دست تا بیش از هر چیز لذت ببرند. لذت ببرند تا شاد باشند و دلخوش. آنها بر این باورند که شادی کردن معمولاً مستلزم یا متضمن لذت بردن هم هست. فکر میکنند هنگامی که آدمی از فعالیتی شاد میشود، این شادی ناشی از لذتی است که انجام آن فعالیت حاصل میشود. پس وقتی به تولید برای شادی کردن میاندیشند، لذت بردن مصرف کننده را هدف میگیرند. با این فرض که اگر شما تن را رها کردید، روانتان هم استراحت خواهد کرد.
اما اگر شما در فرهنگی زیست کنید که آموزههای رسمی و غیر رسمیاش حاکی از مذمت لذت باشند، به تدریج این تصور در شما رشد میکند که لذت بردن چیزی است اگر نه مذموم، دست کم ناممدوح. پیداست مادام که نتوانیم با لذت بردن کنار بیائیم، شادی هم در زندگیمان جای زیادی پیدا نمیکند. به علاوه لذت چیزی است که با بدن تجربه میشود. گرچه این ذهن ماست که تجربههای بدنی ما را لذتآمیز تفسیر میکند، اما لذت باید نخست بر تن بنشیند. اما اگرشما همچنان در فرهنگی زیست کنید که به تن آنقدرها بها نمیدهد که به روح و روان، پیداست که به لذت تن هم تن نمیدهید.
همه اینها میتوانست مشکلی ایجاد نکند اگرکه میتوانسنیم دور خود حصاری بکشیم از منع و پرهیز. سالها برای این دو تلاش کردهایم. سالها کوشش شده است یا جلوی دیگران را بگیریم ومنعشان کنیم یا عادتشان بدهیم به پرهیز، به عنوان سازوکاری برای بازدارندگی درونی. که چه بشود؟ که آنها چنان شاد باشند و چنان شادی کنند که فرهنگشان تجویز میکند. آنها برای شادیهاشان مصرفکننده چیزهایی باشند که ما برای شاد بودن و شادی کردنشان تولید میکنیم. حاصل کار نه تنها شادی بومی نبوده که انبوهی از تعارضات هم با خود به همراه آورده است. این تعارضات هر بلایی که بر سر چیزهای دیگر بیاورند، در یک چیز تردید نیست که شادی را به تجربهای پرمشقت و گسیختهگون بدل میکنند.
مشقتی که ما برای شادیکردن تحمل میکنیم، و گسیختهگونی روانی حاصل از تجربه چنین شادی کردنها، خود نتیجه عدم توازنی اساسی بین مرکز و پیرامون است. سیل کالاهایی که مرکز برای شادیکردن تولید میکند از مرزهای نازک آن منعها و پرهیزها میگذرند. این کالاها آغشتهاند به لذت و لذت تن. اما من مصرفکننده این کالاهای شادیبخش در پیرامونی زندگی میکنم که مرا از لذت، بویژه لذت تن، بازمیداشته است. اکنون منم و این دعوتعای اغواکننده خواهشهای تن، و آن کالاهای تشفی بخش لذت از یکسو، و از سوی دیگر ذهن و روانی که بازم میدارد از شادیهای لذتبخش و لذتهای تنمدار. اینجاست که ذهن و روان من به صحنه نبردی تبدیل میشود بین تن من و کالای فریبای تن. برنده این نبرد هر که باشد، از میان غبار درگیری، این شادیهای زخم خورده من است که بیرون میآید.
حسین قاضیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست