شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

قربان تو خدای مهربان...


قربان تو خدای مهربان...

بخوان مرا، منم پروردگارت، خالقت از ذره‌ای ناچیز؛ بخوان مرا؛ منم معشوق زیبایت. منم نزدیک‌تر از تو به تو، اینک صدایم کن.
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید:
تو را در بیکران …

بخوان مرا، منم پروردگارت، خالقت از ذره‌ای ناچیز؛ بخوان مرا؛ منم معشوق زیبایت. منم نزدیک‌تر از تو به تو، اینک صدایم کن.

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید:

تو را در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد. بساط روزی خود را به من بسپار. رها کن غصه یک لقمه آب و نان فردا را، تو راه بندگی طی کن.

عزیزا، من خدایی خوب می دانم. تو دعوت کن مرا بر خود، به اشکی، یا خدایی میهمانم کن، که من چشمان اشک آلوده‌ات را دوست می دارم.

طلب کن خالق خود را، بجو ما را، تو خواهی یافت... که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو... که وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد.

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من. قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور، قسم بر اختران روشن، اما دور... رهایت من نخواهم کرد.

بخوان ما را، که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟! تو بگشا لب، تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟

رها کن غیر ما را، آشتی کن با خدای خود، تو غیر از ما چه می جویی؟ تو با هرکس، به جز با ما، چه می گویی؟

و تو بی من چه داری؟ هیچ! بگو با من چه کم داری عزیزم،‌هیچ!!

هزاران کهکشان و کوه و دریا را، و خورشید و گیاه و نور و هستی را، برای جلوه خود آفریدم من... ولی وقتی تو را من آفریدم بر خود احسنت می گفتم.

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین میهمان دنیایم، که دنیا بی تو، چیزی چون تو را ، کم داشت... تو ای محبوب‌ترین میهمان دنیایم، نمی خوانی چرا ما را؟؟ مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟ هزاران توبه‌ات را گرچه بشکستی ، ببینم ، تو را از درگهت راندم؟

یک قدم با تو،‌تمام گام‌های مانده‌اش با من...