جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
چرا، غم؟
از دلداری اشک هایم بیزارم. گل های قالیچه ی کلبه ام چقدر رنگ پریده شده اند. بوی غروب می آید. دریای آمال من به مرداب تبدیل شده است. نباید بگذارم که غم در آسمان کلبه ام جایی برای پرواز بیابد. بی شائبه ترین جلوه های عشق را، زنگاری از تزویر و ریا پوشانیده است.
من باید با واژه ها آشتی کنم. ظلمت چه بیهوده خود را می آراید. سکوت پوست می اندازد و از سکوت های غریب اطرافم اثری نمی یابم. نمی توانم به آیینه ها اعتماد کنم. پیش پا افتاده می نویسم. باید تمام اعماق وجودم دریایی باشد تا اسیر توده های سیاه غم نگردم. ای تبسم ترانه! روح آفتابی تو، هنگامی که غنچه قلبم شکفته می شود ازافق آن برمی خیزد. پرستوهای همیشه مهاجر به حک کردن کلمه زیبای «شادی» می پردازند. من با یک سبد لبخند، میوه های کمیاب دعا را می چینم و با گل های سرخ نسترن فصل های شادی را مرور می کنم تا غم به یک سو برود و جدایی از او را جشن بگیرم. باید شادی نمایشگر عشق باشد و خارهای غم را از بن قطع کند. در آن هنگام است که به روزهای آفتابی می رسم.
نویسنده: بیژن غفاری ساروی/ساری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست