دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
خلاقیت و فرهنگ
● خلاقیت و فرهنگ
▪ نقدی بر رویکرد روانشناختی به خلاقیت
با نام و یاد خدای بزرگ و مهربان، و با سپاس از جنابعالی و همه دستاندرکاران مجلهی بیناب. پیش از این، توفیق آشنایی با مجله بیتاب را نداشتم، و اکنون از آشنایی با این مجله تحقیقاتی خوشحالم. متأسفانه نشریات تحقیقاتی در حوزهی هنر در ایران کم شمارند و مجلات هنری موجود بیش از پرداختن به حوزهی پژوهش هنر، به اشاعه و نشر آفرینشهای هنری اختصاص دارند. مقوله خلاقیت از جمله مقولات و موضوعاتی است که در جامعه ما بسیار کم به آن توجه شده است اگرچه میزان فعالیت های خلاقه بسیار است. دو مبحث را باید از هم تفکیک کرد؛ یکی سخن گفتن دربارهی خلاقیت، و دیگری خلاقیت به معنای کنش یا رفتار روشنفکران، هنرمندان و بهطورکلی افراد خلاق است. این که خلاقیت به مثابه یک مبحث مهم در گفتمان فرهنگی جامعه قرار گیرد، هنوز در کشور ما اتفاق نیفتاده و هیچگاه به حد کافی به آن توجه نشده است. حجم دانشی که ما دربارهی خلاقیت تولید کرده ایم، بسیار اندکتر از آثار خلاقه ماست. منظورم این است که در رسانههای ما، در مطبوعات، مدارس، دانشگاههای ما انبوهی از متنها تولید میشود اما حجم بسیار کمی از آنها دربارهی خود خلاقیت است. رسانههای دیداری و شنیداری ما هم برنامههای تحلیلی تولید میکنند ولی اینکه چه مقدار از آنها دربارهی مقولهی خلاقیت هست، به طور آشکار میتوانم بگویم که، بسیار بسیار اندک و ناچیز است. باتوجه به این که خلاقیت به منزلهی موتور محرک تاریخ بشر و همچنین به منزلهی یکی از عوامل اصلی رضایت از زندگی است، به خوبی میتوانیم دور بودن خود را از معیارهای یک جامعهی توسعه یافته درک کنیم. بعلاوه جامعه ایران جامعه جوان، رو به رشد و بالقوه خلاقی است و به خلاقیت نیز بیشتر نیازمند است. از اینرو برای شناخت و تحلیل این خلاقیت های بالفعل موجود و رسیدن به راه هایی برای بسط خلاقیت های بالقوه ما ناگزیر نیازمند دانش سیستماتیک درباره خلاقیت هستیم.
مشکل دیگر غلبه رویکرد غیر اجتماعی به مقوله خلاقیت است. بطور کلی رویکرد اجتماعی به هنر از جمله خلاقیت- در ایران مغفول مانده است و کمتر مجلهای میشناسیم که هنر را در بستر اجتماع و زندگی فرهنگی لحاظ کند و مباحث و رویکردهایش به هنر را با مسائل فرهنگی و اجتماعی مربوط بداند. از اینرو، جای خالی مجله بیناب در کشور ما وجود داشت. ارتباط مقولهی هنر با فرهنگ و جامعه موضوع بسیار مهم و در عین حال پیچیدهای است که غفلت از آن باعث میشود هم هنر و هم مخاطبان هنر و کسانی که در بستر اجتماعی - فرهنگی آفرینش و خلاقیت هنری را انجام میدهند آسیب ببیند. با توجه به مطالبی که تاکنون منتشر کرده اید، و بویژه سؤلاتی که برای بحث در این شماره در نظر گرفته اید می توان رویکرد جامعه شناسانه مجله به مقوله هنر را دید. انشاء الله مجله بیناب در همین مسیر بماند.
اجازه دهید بحث را با یک مقدمه یا درآمدی درباره رویکرد اصلی ما به خلاقیت آغاز کنیم. این رویکرد همان رویکرد جامعه شناسانه است که شما هم آنرا بوضوح در پرسش هایتان درباره خلاقیت مطرح کرده اید. برای بیان رویکرد جامعه شناسانه ام اجازه دهید به تحلیل سؤلات شما بپردازیم. پرسشهای هفدگانه شما از رویکرد کلگرا (holistic) از زوایای مختلف به مسئله خلاقیت اشاره دارد. کل نگر از حیث جامعیت در نگاه به عوامل متعدد مؤثر بر خلاقیت و همچنین قرار دادن خلاقیت در بستر کلی یا کلیت اجتماعی آن. اجازه دهید ابعاد مختلفی که شما در پرسش هایتان درباره مسئله خلاقیت دیده به این شکل فهرست کنیم:
▪ عوامل عصبشناختی، شیمیایی و زیستشناختی خلاقیت،
▪ ساختارهای فرهنگی اجتماعی و حتی فنی و تکنولوژیکی که خلاقیت در آنها شکل پیدا میکند و بر خلاقیت تأثیرگذار هستند،
مجموعهی بستر های تاریخی و نهادهای اجتماعی که برای گسترش یا محدودسازی خلاقیت مؤثر بودهاند.
بجز بند اول، سایر عوامل، مجموعه عوامل زمینه ای خلاقیت یعنی عواملی هستند که خلاقیت را بوجود می آورند. مجموعه این عوامل آن کلیت شکل دهنده خلاقیت را تشکیل می دهند. پیشفرض بنیادین شما در این سؤلات این است که خلاقیت بیشتر یک برساخته اجتماعی social construct است تا امری فردی و روانشناختی. این رویکرد ارزش انتقادی و روشنگرانه بسیاری در جامعه ما دارد زیرا در جامعه ما رویکرد غالب به خلاقیت، رویکردی روانشناختی است. رویکرد روانشناختی مذکور نه تنها در نزد اهل هنر بلکه در نزد عامه مردم هم بسیار طرفدار دارد چرا که این رهیافت بسادگی قابل فهم است و مسئله خلاقیت را به موضوعی ساده تقلیل می دهد. ژانت ولف بدرستی توضیح می دهد که نظرهای گوناگون خلاقیت همگی فرایند ساختن را نادیده می گیرند و هر نوع توجیهی از تولید را حذف می کنند. ولف تمام کتاب خود را به نقد رویکرد فردی خلاقیت اختصاص می دهد. در این رویکرد خلاقیت اختصاص به خواص و نوابغ دارد. یعنی خلاقیت حاصل نوعی نبوغ فردی است. نبوغ هم امری ذاتی یا موهبتی الهی است. اما رویکرد جامعه شناسانه سعی دارد عوامل فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و فرافردی مؤثر در خلاقیت را بشناساند.
من این رویکرد را توضیح خواهم داد. نکته مورد نظر این است که سؤالاتی که مطرح کرده اید در شناخت خلاقیت بسیار الهامبخش هستند و من نیز متأثر از این سؤلات سعی می کنم رویکرد کل نگر و جامعه شناسانه شما را که رویکرد غالب در مطالعات فرهنگی در شناخت موضوع خلاقیت است در بحث حاضر دنبال کنم. البته پاسخ تمام هفده پرسش شما نیازمند زمان طولانی و نگارش مقالات متعدد است ولی سعی میکنم تا حد ممکن به آنها بپردازیم. بعد از این مقدمه اجازه دهید بحث را با ذکر تعریفی از خلاقیت شروع و بعد رویکردهای مختلف به خلاقیت را مطرح سازم و سپس نقش فرهنگ در زمینه خلاقیت را بررسی کنم. شاید تذکر این نکته لازم باشد که ما دو واژه خلاقیت و فرهنگ را در زندگی و زبان روزمره بسیار بکار می بریم. اما این دو واژه برخلاف ظاهرشان بسیار مبهم و پیچیده هستند. در اینجا نیز نمی توان تمام این ابهام را زدود. من نیز روی سخنم بیش از آنکه متوجه خلاقیت یا فرهنگ باشد متوجه واوی است که واسطه میان آن دو است، یعنی تحلیل عواملی که فرهنگ و خلاقیت را بهم مرتبط می گرداند.
برای تعریف خلاقیت از روش های مختلفی استفاده کرده اند. برخی خلاقیت را از راه مطالعه آثار خلاقه و برخی نیز از راه مطالعه شخصیت و ویژگی های افراد خلاق شناسایی می کنند. در این صورت، خلاقیت نوعی فرایند ذهنی است که در افراد دارای بهره هوشی بالاتر از متوسط رخ می دهد. فرد خلاق ویژگی هایی مانند حس کنجکاوی فوق العاده، قدرت تخیل بالا، استقلال رای، اندیشه انتقادی، میل به نوجویی بالا، توانایی در برقرار کردن ارتباط و انتقال ایده ها و امثال اینها را دارد. این نحوه تعریف خلاقیت که نوعی تعریف روان شناختی است، تنها توصیفی از برخی ویژگی های انسان خلاق است نه تبیین چیستی، چرایی و چگونگی خلاقیت. این تعریف روان شناختی اگرچه در حیطه هایی می تواند موثر و مفید باشد و بدون تردید در شناخت فرد خلاق می توان از این رویکرد بهره جست اما وجوه فرهنگی و جامعه شناختی خلاقیت را بیان نمی کند. برای مثال، این پرسش مطرح است که چرا در حالیکه همواره به نسبت معینی انسان های خلاق در تمام جوامع وجود دارد، اما برخی جوامع خلاق تر و برخی دیگر کمتر خلاق اند؟ یا در طول تاریخ برخی دوره ها شاهد خلاقیت بیشتر در یک جامعه هستیم اما دوره های دیگر شاهد این خلاقیت نیستیم؟
تجربهی خلاق ملتها یکسان نیست و بنابراین سهم جوامع و فرهنگها نیز در شکل دادن تمدن بشری برابر نیست. همهی انسانها و همهی جوامع و فرهنگها در تمامیت آن چیزی که امروزه بدان تمدن انسانی میگوییم سهیماند، ولی وقتی که به تاریخ مراجعه کنیم، در مییابیم در دورههای مختلف سهم فرهنگها و ملتهای مختلف متفاوت بوده است.
مثلا تا قرون هشتم هجری قمری که مصادف با قرون وسطی و عصر تاریکی و سیاهی در اروپا بود، ملتهای مسلمان سهم بیشتری در توسعهی هنری، علمی و فرهنگی تمدن بشری داشتند. اما از آن به بعد، یعنی از رنسانس تاکنون شاهد هستیم که به تدریج موتور محرک تاریخ - که همان خلاقیت بشر باشد - در میان کشورهای اسلامی به تدریج کاهش مییابد و در عوض در سرزمین اروپا این موتور قوت پیدا میکند. در اروپا و غرب نیز شاهد نوعی نابرابری در سهم این ملت ها در تمدن مدرن امروزی وجود دارد. یونان و رم باستان روزگاری مهد علم و دانش و نوآوری بوده است. رنسانس به معنای بازگشت اروپا به این دوره تمدن ساز غربی است. اما امروزه یونان این جایگاه تاریخی را در تمدن مدرن ندارد. ایران، هند، مصر و چین باستان نیز روزگاری مهد تمدن بشری بوده اند. هنوز بشر قادر به شناخت پدیده های تمدنی بازمانده از آن دوران مانند اهرام فراعنه مصر یا دیوار چین نشده اند. ایرانیان باستان افتخار تإسیس نخستین امپراطوری دنیا را دارند. تإسیس دولت و سازمان حکومت نوآوری بسیار بزرگی در تاریخ تمدن انسانی بوده است. کشاورزی دامپروری و بسیاری از تکنولوی های دیگر در منطقه بین النهرین و خاورمیانه امروز پدید آمده است. اما در قرون اخیر یک جابجایی تمدنی رخ داده است. دیگر شرق آن جایگاه نوآورانه اش را از دست داده است.
این جابجایی ناشی از عوامل متعددی است و نشان می دهد که نسبت تنگاتنگی بین نوع فرهنگها و میزان توانایی افراد برای بروز خلاقیت وجود دارد. این تجربه های تاریخی نشان می دهند هیچ فرهنگ، جامعه و ملتی نیست که به طور مطلق از بروز خلاقیت ناتوان باشد، بالقوه همه ملتها مستعد و توانا هستند و این فرهنگ و مجموعه شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که در دوره های مختلف اجازه بروز میزان معینی از خلاقیت را می دهد یا مانع از آن می شود. بنابر این اینگونه نیست که بعضی از ملتها چون باهوشترند، خلاقترند و بعضی ملتها از حیث ژنتیکی فاقد خلاقیت هستند. این طرز تلقی نگاهی غیرعلمی، نادقیق و نژادپرستانه است. همهی انسانها از موهبت و توانایی برای خلاقیت و نوآوری جهت رفع نیازهایشان برخوردارند. تمام بحث برمیگردد به تمهیدات فرهنگی، اجتماعی و تجربهی تاریخی ملتها برای بروز و شکوفایی خلاقیتها.
علاوه بر نکته فوق الذکر، نقد دیگر تعریف و رویکرد روانشناختی خلاقیت این است که این رویکرد، دایره خلاقیت را به عده ای اندک شمار نوابغ هنری و علمی و در عین حال قلمروهای خاص علمی و هنری محدود می سازد. یعنی زندگی روزمره و انسان های معمولی و بسیاری از فعالیت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی را از دایره خلاقیت بیرون می گذارد. مهمتر از این نکات، مسئله ناتوانی رویکرد روان شناختی در تبیین ریشه ها و علل اجتماعی خلاقیت است. این رویکرد بعد اجتماعی خلاقیت را نادیده می گیرد یا سهم قابل توجهی در فرایند خلاقیت به نهادها و عوامل اجتماعی نمی دهد. بسیاری از جامعه شناسان امروز این رویکرد را نادرست می دانند. ژانت ولف در کتاب «تولید اجتماعی هنر» استدلال می کند نهادهای اجتماعی در تولید هنر تأثیر قاطع دارند و این نهادها هستند که تعیین می کنند که چه کسانی هنرمند شوند، چگونه هنرمند شوند، و چگونه هنر خود را تحقق بخشند و در دسترس همگان قرار دهند. به اعتقاد ژانت ولف این سازمان های اجتماعی تولید هنری بوده اند که قرنهای متمادی به گونه ای روشمندانه زنان را از شرکت در تولید هنری برکنار داشته اند.
پیر بوردیو جامعه شناس فقید فرانسه که در جامعه شناسی فرهنگ نظریه پردازی بزرگ است این نکته را نشان داد که عمل هنری عملی مشروط است که به وساطت رمزهای زیباشناختی یعنی ناخودآگاه فرهنگی، نهادها و فرایند ایدئولوژیک، اجتماعی و مادی صورت می گیرد. سوای مباحث نظری جامعه شناسان باید گفت شرایط اجتماعی جهان معاصر تلقی فردی از خلاقیت را نمی پذیرد. در حالیکه ما در شرایط تغییرات پر شتاب دوره حاضر نیازمند تطبیق خود با تازه های صنتعتی و اجتماعی هستیم و تنها راه اینکار بسط تصور خلاق همگان و مشارکت همه افراد در فرایندهای نوآوری است. خلاقیت دیگر نمی تواند تنها به تولید یک شیء یا شکل هنری تازه محدود شود بلکه کاربست خلاقیت برای حل هر مشکل در هر زمینه ای باید قابل تصور باشد. ما باید ارزش خلاقیت اجتماعی را همطراز خلاقیت علمی و هنری بدانیم زیرا بخش مهمی از زندگی ما حاصل خلاقیت های عملی و اجتماعی بوده است. تأکید من در اینجا بیشتر بر این نکته است که خلاقیت را نمی توان تنها در افراد جست بلکه خلاقیت فرایندی است در درون نهادها، ارزش ها، باورها، و نظام های سیاسی و اقتصادی معین. تجربه تاریخی ملت ها نشان داده است که جامعه بازتر، کثرت گراتر، پر تحول و پویاتر، توسعه یافته تر، ثروتمندتر، فردگرا، عقل گراتر، دموکراتیک تر، مشارکت جو تر، و پاسخگوتر از خلاقیت های بیشتری برخوردار بوده است تا جوامعی که اینگونه نبوده اند. من این نکات باز مورد توجه و بحث بیشتر قرار خواهم داد.
بهر حال، اگر ما از منظر اجتماعی به خلاقیت نگاه کنیم، خلاقیت را میتوانیم «فرایندهای اجتماعی تولیدِ ایدههای تازه، مفید و ارزشمند به منظور ارائهی محصولات، خدمات و رویهها به وسیلهی افراد و گروهها در شرایط معین تاریخی و جغرافیایی» تعریف کنیم. در این تعریف خلاقیت را تنها به خلاقیت هنری و علمی و افراد خلاق را تنها به هنرمندان و دانشمندان محدود نکرده ایم و همچنین آنرا امری فردی یا قائم به فرد ندانسته ایم. بهتر است برای فهم گستره خلاقیت گونه های مختلف خلاقیت را از یکدیگر تفکیک کنیم.
بطور کلی، ما میتوانیم خلاقیت را به سه دسته طبقهبندی بکنیم:
۱) خلاقیت هنری ((Art creativity : خلاقیتی در آثار هنری مانند فیلم، نقاشی، تئاتر و چیزهای دیگر بروز پیدا میکند.
۲) خلاقیت عِلمی: خلاقیتی که در فناوری های تولید محصولات مختلف یا در زمینهی پژوهشها گوناگون علمی تبلور می یابد. خلاقیتهای علمی گاهی به نوآوری در تکنولوژی و صنعت منتج میشود و گاهی هم نمیشود و فقط به صورت یک نظریه ( (theoryباقی میماند.
۳) خلاقیت اجتماعی یا عَملی ( .(Practical creativity
از این سه نوع و گونه خلاقیت، خلاقیت علمی و خلاقیت هنری بیشتر مورد توجه همگان است و کاملاَ شناخته شده هستند، اما خلاقیت عملی یا اجتماعی کمتر توجه ما را بر می انگیزد. از اینرو اجازه دهید این مقوله را بیشتر توضیح دهم. خلاقیت عَملی و اجتماعی عرصهای بسیار وسیع و گستردهای است که تمام اجزاء زندگی روزمرهی ما را در برمیگیرد و تمام کنشهای ما را شامل می شود. این کنش ها از کارهای معمول که برای تأمین نیازهای زیستی خود انجام میدهیم تا کارهای پیچیده در روابط اجتماعیمان را دربر می گیرد. گاهی میبینیم فردی در رفتار، طرز نگاه و سخن، به گونهای جذاب و گیرا عمل میکند. این جذابیت و گیرایی که فرد در برقراری ارتباط دیگران با خودش بروز می دهد، محصول توانایی های ذهنی و مجموعهای از عادتهای درونی شدهی است که فرد را قادر میسازد در هر موقعیت ارتباطی خودش را به شیوهای مناسب تطبیق دهد. به عبارتی دیگر، این فرد در رفتارهایش دارای خلاقیت است و میتواند در هر موقعیتی، متناسب با آن موقعیت رفتار کند. باتوجه به تنوع و کثرت موقعیتهای زندگی فرد، فرد خلاق هر لحظه موقعیتی تازه برای بروز نوآوری دارد. مثلا یک خانم خانهدار هنگام آشپزی، تزیین منزل، آراستن خود، تربیت فرزندان، معاشرت با همسر، و هر موقعیت دیگر می تواند نوآوری داشته باشد. برای مثال تزیین منزل را در نظر بگیریم. خانم خانه دار می تواند با کم کردن یا افزودن اقلامی به خانه، یا جابجایی اشیاء درون خانه، با استفاده از روشها و تکنیکهای مختلف، راهبردی خلاق برای مدیریت منزل به کار گیرد.
مثال فوق را میتوانیم بسط دهیم و از محیط خانه به یک سازمان اداری برویم. در یک سازمان اداری، مجموعهی راهبردها، خطمشیها و سیاستهایی که برای افزایش بهرهوری و کارایی سازمان یا ارتقای خدمات آن سازمان توسط مدیر یا مدیران به کار میرود، همهی نوعی خلاقیت عَملی است. به همین دلیل امروزه بحث خلاقیت در مدیریت بسیار اهمیت یافته است. باتوجه به ورود هر روزه فنآوریهای جدیدی، رقابت برای در دست گرفتن بازار گسترش پیدا کرده است و مرتبا شدیدتر و دشوارتر میشود. از سوی دیگر، هزینهها نیز روزبهروز افزایش پیدا میکند. لذا همهی سازمانها، کارخانجات و نهادها ناگزیرند از راهبردها، خطمشیها و سیاستگذاریهای نوین و نوآورانه استفاده کنند. آنها مجبور شدهاند که به عنصر خلاقیت بیشترین بها را بدهند تا بتوانند با دگرگونیهای جدید روزآمد شوند و با حداقل هزینهها محصولات یا خدمات خودشان را عرضه بکنند. به همین دلیل میکوشند تا حداکثر کارایی را از منابع انسانی خود به دست بیاورند. بنابراین، چه یک بانوی خانهدار یا مدیر یک سازمان کوچک، یا رئیس کارخانهی بسیار بزرگ مانند ایران خودرو، همه به خلاقیت در مدیریت نیازمندند.
خلاقیت عِلمی، خلاقیت هنری و خلاقیت اجتماعی یا عَملی هر کدام یک سطح و وجهی از کلیت زندگی اجتماعی ما را تحت پوشش قرار میدهند. ما بدون داشتن خلاقیت علمی نمیتوانیم زندگی مادی بهتری داشته باشیم و قادر به حل مشکلات مختلف نخواهیم بود. همینطور بدون خلاقیت عَملی و اجتماعی نمیتوانیم یک سازمان را به خوبی مدیریت کنیم. یک هنرمند نیز تا خلاقیت نداشته باشد، قادر نیست با سایر هنرمندان که آنها نیز آثاری تولید میکنند و در معرض انتخاب مصرفکنندگان قرار میدهند، رقابت کنند. من در اینجا برای ارائه بیان روشن و عینی مثال های در سطح خرد و میانی روابط اجتماعی از خلاقیت عملی ارائه کردم. در یک سطح کلان، دموکراسی، پارلمان، بوروکراسی، قانون، روش های گسترش مشارکت مردم در تمام عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و دهها مثال دیگر، مصادیقی از خلاقیت های اجتماعی انسان در سطح ساختاری در دوره مدرن بوده است. اگر بخواهیم اهمیت خلاقیت اجتماعی را دریابیم باید مثلاً ابداع نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی یا نظام اداری بوروکراسی را با اختراع انرژی بخار یا ابداع اینترنت و رسانه های جمعی مقایسه کنیم. سهم کدامیک در پیشرفت جامعه انسانی بیشتر بوده است؟ بگمان من سهم دموکراسی و بورکراسی بسیار بیش از تمام نوآوری های فنی است زیرا بدون وجود نظام سیاسی و اداری عقلانی بشر قادر به سامان دهی و انتظام بخشی زندگی خود نبود و بخشی از نوآوری های علمی فنی و هنری مرهون وجود نظام های دموکراتیک است. اگر به پراکندگی جغرافیای اختراعات و ابداعات و نوآوری های فنی و تکنولویک نگاه کنیم می بینیم کشورهایی که دارای حکومت های دموکراتیک هستند از لحاظ صنعتی و علمی نیز پیشرفته ترند. در زمینه هنر نیز این امر صدق می کند. بنابر این دموکراسی ابداعی مهمتر از ابداعات صنعتی بشر است. من دموکراسی را مهمترین ابداع اجتماعی انسان در طول تاریخ می دانم.
با در نظر گرفتن اهمیت خلاقیت اجتماعی و این بحث که خلاقیت مقوله ای نیست که منحصر به عده ای خاص یا نوابغ باشد، اکنون می توان پرسید چه رابطه ای میان فرهنگ یک جامعه و خلاقیت وجود دارد؟ منظور ما از فرهنگ در اینجا نظام معنایی نمادین است که بصورت ارزش ها و باورها تبلور می یابد. هر جامعه ای تلقی ویژه از خلاقیت دارد که می توان آن را فرهنگ خلاقیت نامید. فرهنگ خلاقیت، نظام باورها، ارزشها و معانی است که امکان بروز و شکوفایی تواناییهای بالقوهی انسان را فراهم میکند و این الگوها، ابزارها و روشهای بستری را برای افراد یک جامعه فراهم میکند که یا همه آنها بتوانند کنش خلاقه و تجربهی خلاقه داشته باشند یا آن که کناره بگیرند و آن را به نابغهها بسپارند.
پرسش فرهنگ و خلاقیت بطور واضح تر این است چه رابطه ای بین ارزش ها، باورها و نظام معانی یک جامعه و گسترش یا محدود سازی نوآوری و خلاقیت در آن جامعه وجود دارد؟ بطور گذرا به این موضوع اشاره هایی داشتیم. اجازه دهید در اینجا موضوع را تفصیلی تر بحث کنیم. می دانیم و می بینیم که فرهنگها و جوامع کنونی جهان از حیث نسبت شان با خلاقیت یکسان نیستند. همین باعث شده است که بارها از خودمان بپرسیم چرا بعضی جوامع به خلاقیت بیشتری دست پیدا میکنند و بعضی نه؛ بعضی فرهنگها خلاقترند و بعضیکمتر. برخی این موضوع را ناشی از مدرنیته و ویژگی های آن می دانند. رابرت رد فیلد انسان شناس کلاسیک آمریکا معتقد است جوامع سنتی (یعنی جوامع ماقبل مدرن) ارزش بیشتری به تقلید می دهند و نوآوری در این جوامع با سرزنش یا مقاومت اجتماعی شدید روبرو می شود. در حالیکه جامعه جدید یا مدرن نوآوری را یک ضرورت و نیاز می بیند. دکتر رضا داوری در مقاله ای با عنوان «خلاقیت و فرهنگ» [۱] استدلال می کند که خلاقیت ویژگی عمده عصر جدید است، زیرا انسان مدرن مسؤلیت اداره عالم و رسیدگی به تمام تدبیر زندگی را خود عهده دار شده است. به اعتقاد داوری جامعه سنتی نظم کم و بیش طبیعی یا الهی داشته است و انسان سنتی تصور نمی کرده است که عقل آدمی در قوام زندگیشان دخالت داشته باشد. اما جامعه جدید غربی با این ایده که انسان محور همه چیز است و خود او باید با اتکاء به قوای عقلی و نوآوری هایش جامعه و تاریخ را بسازد شکل می گیرد. از اینرو جامعه جدید جامعه خلاقیت است. به اعتقاد داوری جامعه جدید محصول مجموعه افراد نوآور نیست بلکه جامعه جدید روح و نظامی دارد که اقتضای آن نوآوری است. از اینرو به اعتقاد او نوآوری هماهنگ شدن با آهنگ جامعه جدید است و اشخاص نوآور صرفاً مناسب و در هماهنگی با آن نوآورند. از دیدگاه داوری مشکل کشورهای در حال توسعه مثل ایران این است که «نمی توانند از بهره برداری و میوه چینی رویگردانند». یعنی می خواهند صرفاً از میوه های تمدن جدید خوشه چینی کنند و خود بخلاقیت نپردازند.
بگمان من مقوله خلاقیت در ارتباط با مقوله نیاز شکل می گیرد و کلید فهم خلاقیت نیز تأمل در مقوله نیاز است. خلاقیت هم مکانیزمی برای حل مسائل، رفع نیازها و بهبود شرایط زندگی انسان است و هم خود نوعی نیاز است. ما برای تأمین نیازهای خودمان کار و تلاش خلاقه میکنیم. آبراهام مزلو، روانشناس معروف، نیازهای بشر را به چند گروه تقسیم کرده است که از نیازهای جسمانی شروع میشود تا نیاز به خود شکوفایی ختم میگردد. در واقع، نیاز به خود شکوفایی همان نیاز به خلاقیت و آفرینشگری هست.
همانطوری که نیاز به آب، هوا، مسکن، امنیت، داشتن ارتباط فردی و اجتماعی برای ما مهم است و به حیات ما بستگی دارد، نیاز به خلاقیت و نوآوری هم مهم است. خلاقیت در واقع، آن گروه از نیازهای ما را تأمین میکند که هویت انسانی ما را شکل میدهند. وگرنه، حیوانات هم به آب، هوا، امنیت، سرپناه و چیزهایی دیگر احتیاج دارند؛ حتی بسیاری از حیوانات هم به زندگی گروهی و جمعی نیاز دارند. اساسا کمتر موجود زندهای هست که مطلقا تنها زندگی کند. بنابراین آن نیازی که انسان بودن ما را تعریف و ما را از سایر موجودات متمایز میکند، همین خلاقیت است که درواقع مسیر پاسخگویی به نیاز خود شکوفایی و در عین حال روش تأمین سایر نیازهای ماست.
خلاقیت نه تنها خصلت تمایز بخش و هویت بخش ماست، بلکه از بُعد اجتماعی و فرهنگی نیز ما را به یک مسیری خاص و شیوه ای معین از زندگی کردن و زیستن هدایت میکند. همهی ما در زندگی روزمرهی خود با آدمهایی مواجه شدهایم که از ثروت اقتصادی کافی بهرهمند هستند و بهراحتی میتوانند نیازهای زیستی خودشان را تأمین بکنند. این افراد مرفه برخوردار از مسکن، بهداشت، آموزش و پرورش و تحصیلات دانشگاهی هستند و حتی از روابط فردی و اجتماعی گستردهای هم بهرهمندند، ولی از زندگی ناراضی هستند. گاهی بی آنکه خود بدانند چرا ناراحت و افسرده اند. یکی از علل و شاید مهمترین عامل این ناخرسندی و نارضایتی عدم پاسخگویی به نیاز خودشکوفایی, و ابراز خویش در آنهاست. تأمین نیازهای زیستی و اجتماعی نمیتواند به تنهایی منجر به رضایت از زندگی بشود. اهمیت مقولهی خلاقیت هم در همینجاست. درواقع، اگر شما بتوانید همهی نیازهای یک فرد را تأمین کنید، باز هم تضمینی وجود ندارد که لذت و رضایت کامل از زندگی را برای او بتوانید فراهم بکنید. اما عکس این قضیه صادق نیست. یعنی شما ممکن است کسانی را پیدا بکنید که درآمد کافی یا خانهی مناسبی ندارند، حتی از امنیت لازم برخوردار نیستند اما برای این که بتوانند خودشان را ابراز و بیان کنند، حاضرند جانشان را به خطر بیندازند. در زمینههای مختلف اجتماعی میتوان از این افراد یافت. در بین هنرمندان نیز کسانی هستند که در رشتههای مختلف هنری نقاشی، مجسمهسازی، تئاتر، فیلم و موسیقی و... چنیناند. ممکن است این ابراز خویشتن در قلمرو ادبیات باشد و یک نویسنده حاضر باشد که علیرغم نداشتن امکانات زیستی خوب، جانش را بدهد اما بتواند که آزادانه مقاله یا کتابی بنویسد و دیگران آن را بخوانند. ما بسیاری از آدمها در طول تاریخ داشتهایم که از تأمین و ارضاء نیازهای زیستی شان گذشته اند و به حداقلهای زندگی اکتفا کرده اند، از اجتماع بریده اند، جان خودشان را به خطر انداخته اند برای اینکه آنچه به ذهنشان خطور کرده به عنوان نکتهای نو، انتقادی و بدیع ابراز بکنند.
البته، فقط اقلیتی از انسانها از سایر نیازهایشان میگذرند تا به خود شکوفایی برسند. ولی نکتهی مهم این است که این اقلیت رنج کشیده، بیشترین رضایت را از زندگی دارند و اغلب زندگی خودشان را بسیار شرافتمندانه و افتخارآمیز و انسانی توصیف میکنند و با افتخار به سر چوبههای دار میروند یا با افتخار در تبعید زندگی میکنند. به تعبیر دیگر، خلاقیت مقولهای است که کیفیت زندگی ما را تأمین میکند و رضایتمندی از زندگی ما تابعی از میزان شکوفایی استعدادها و خلاقیتهاست. به همین دلیل، انسانها بعد از این که نیازهای مادیشان تأمین شد میل به تأمین نیازهای معنوی و خودشکوفایی در آنها رشد میکند و برای برخی نیز تإمین نیازهای مادی اولویت ثاویه آنهاست.
من البته رابطه بین مدرن شدن و خلاقیت را می پذیریم. بیان این نکته که خلاقیت با نیاز ارتباط دارد به معنای نفی نظریه مدرنیته و خلاقیت نیست. در واقع مدرنیته نیازهایی را ایجاد کرد که ضرورت خلاقیت و آفرینشگری در درون آن قرار داشت. در عین حال خلاقیت به مثابه یک نیاز در نتیجه تحولات مدرنیته بود. شرح دقیق رابطه مدرن شدن و خلاقیت نیازمند بررسی های دقیق و طولانی است. من در اینجا به برخی نکات بصورت کلی و اجمال اشاره می کنم. به هر مقداری که جامعه مدرنتر میشود و انسان اهمیت بیشتری پیدا میکند، فردگرایی و فردیت نیز اهمیت پیدا میکند، به همان نسبت هم مقولهی خلاقیت برجسته میشود. خلاقیت تبلور و تجسم فردیت انسان است زیرا که در جهت پاسخگویی به نیاز ابراز خویشتن است. ارزشهای فردگرایانه از رنسانس به بعد به تدریج در اروپای غربی اهمیت پیدا کرد و سپس جامعهای مدرن در آنجا شکل گرفت. بنابراین، در یک جامعهی مدرن میان فردگرایی و خلاقیت ارتباط معنادار وجود دارد.
در جامعهای که ارزشهای جمعگرایا غلبه دارد، تلاش اصلی در آن جامعه متوجه فرد نیست؛ در چنین ساختار فرهنگی - اجتماعیای اساسا مقولهی رشد استعدادها و شکوفاکردن و ابراز خود در مرحلهی ثانویه قرار میگیرد. به لحاظ آسیبشناختی جامعهی ایران، روشنفکران ما که کار حرفهایشان بحث کردن دربارهی مسائل فرهنگی اجتماعی است، مقولهی خلاقیت را کمتر مورد توجه قرار میدهند که به نظر من یکی از علتهای مهم آن به شرایط تاریخی و ساختار فرهنگی اجتماعی که ما در آن قرار گرفتهایم برمیگردد؛ منظورم آن است که هنوز فردیت به حد کافی در میان ما رشد نکرده است. ولی هر چقدر که جامعهی ما مدرنتر شود و مسئلهی رشد استعدادهای فردی اهمیت بیشتری پیدا کند، توجه ما به درک اهمیت خلاقیتها هم بیشتر میشود.
در فرهنگهای سنتی، همانند ما، انسان خلاق، جامعه و محصولات مصرفی، کلیت یک پارچهای را تشکیل میدهند و از یکدیگر تفکیک شده نیستند. به همین دلیل این نکته انتقادی را مطرح کردم که وقتی خلاقیت را به مثابهی مقوله ای فردی نگاه میکنیم، خودبهخود سراغ ابعاد روانشناختی آن می رویم و مسإله ما می شود این که چگونه میتوانیم انسان نابغه تربیت کنیم یا چگونه استعدادهای درخشان را شناسایی کنیم، یا چگونه استعدادهای درخشان را پرورش بدهیم و دیگر به فکر اصلاح ساختارهایی که مانع بروز خلاقیت، عمومی شدن آن و تغییر نگرش نسبت به نوآوری یا کاهش مقاومت در برابر نوآوری نخواهیم بود. در نتیجه نگاه فردی و روان شناسنانه به خلاقیت تمام نظام برنامهریزی محدود میشود به این که سراغ نوابغ و استعدادهای درخشان و پرورش آنها برویم. این نگاه نخبهگرایانه از نکات آسیبشناختی خلاقیت در کشور ماست. این رویکرد ما به مقولهی خلاقیت در یکصد سال اخیر است و همین رویکرد است که بر سیاستگذاریهای کلان فرهنگی اجتماعی ما در خصوص آموزش و پرورش، بودجههای تحقیقاتی و به طور کلی امور فرهنگی تأثیر میگذارد و به اَشکال مختلف در تنشهای اجتماعی ما، و مهمتر، در خانوادههای ایرانی تأثیر شدید میگذارد. شاید نقش خانواده ها و تإثیرات آن بیش از عوامل دیگر باشد. چون اولین بستری که خلاقیت را برای فرد فراهم میکند نهاد خانواده و سپس اجتماع است.
وقتی که رویکرد یک جامعه و ارزشها و باورها و نگرشهای یک جامعه نسبت به مقولهی خلاقیت یک رویکرد روان شناسانه است، این رویکرد را در خانواده و تربیت فرزندان هم میبیند. با این حساب، خانوادهها و پدر و مادرها ممکن است که در اثر همین رویکرد روانشناختی به این جمعبندی برسند که بچهی آنها از استعداد کافی برخوردار نیستند. درنتیجهی همین تلقی و برداشت، چه بسا این بچه ها از این که یک تربیت خلاقهای پیدا بکنند محروم شوند. اما اگر پدر و مادرها به این آگاهی برسند که خلاقیت صرفاَ یک بحث روانشناختی نیست که صرفا به استعداد ارتباط داشته باشد بلکه به تجربهی خلاقهی فرد بستگی دارد، آن وقت دایرهی تجربیات خلاقانهی فرزندانشان را توسعه میدهند. در این رویکرد، همهی انسانها قادرند تجربیات و کنشهای خلاقه، محصولات خلاقه و ذهن خلاقهای داشته باشند.
این دو رویکرد، درواقع دو روش تربیتی متفاوت بهوجود میآورد. رویکرد نخبهگرایانه، خلاقیت را از یک طرف به نبوغ فرد محدود میکند و از طرف دیگر خلاقیت را به عرصههای معینی از هنر یا علم محصور می سازد و اجازه نمیدهد که هر فرد، در هر شرایطی خودش را شکوفا نماید. در حالی که رویکرد دیگر، خلاقیت را منحصر به فرد یا گروه نخبگان نمیداند بلکه خواهان گسترش آن در تمامی عرصههای اجتماع و توسعهی مشارکت همگان برای کسب تجربهی خلاقانه است. ما باید به تفاوتهای ماهوی و نتایج دو رویکرد مذکور به هنگام بررسی شرایط خلاقیت فرهنگی و فرهنگ خلاقیت در جامعهی خودمان تأمل بیشتری بکنیم.
همانطور که گفتیم وقتی که ویژگی فرهنگها را بررسی میکنیم، در مییابیم که برخی فرهنگها، خلاقیت را دامن میزنند و بعضی از فرهنگها کمتر این امکان را فراهم میکنند. درواقع، اینجا نوعی آسیبشناسی فرهنگی مطرح است. در این آسیب شناسی فرهنگی باید ببینیم در کجا و توسط چه ارزشهایی برای تجربهی خلاقه مانع ایجاد میشود. این موانع فرهنگی باعث میشوند که هر چه آموزش و پرورش و دانشگاه را گسترش دهیم یا سازمانهای بزرگ و عریض و طویل به اسم مراکز آفرینشهای خلاقانه ایجاد کنیم، باز قادر به تربیت انسان خلاق و فضای مشوق خلاقیت را نشویم.
نکتهی آسیبشناختی دیگر دربارهی آفرینش خلاقه در جامعهی ما این است که در حوزهی سیاستگذاری و برنامهریزی برای خلاقیت اهمیت لازم را قائل نیستند. پس از خانواده، آموزش و پرورش و نهادهایی مانند دانشگاه و آموزش عالی و بعد مؤسسات فرهنگی به اَشکال مختلف در خدمت توسعه معنوی انسان هستند تا انسان بتواند خودش را شکوفا و تواناییهای بالقوهاش را بالفعل کند. این نهادها برای رسیدن به چنین هدفی با موانع و مشکلاتی مواجه هستند، از جملهی این که اساسا روشهای ما در حوزهی آموزش و پرورش و آموزش عالی و مؤسسات فرهنگی، معطوف به خلاقیت نیست بلکه متمایل به محفوظات و یادگیری طوطی وار است. دانشآموز آموزشگاههای ما به فردی که انبار فرمول ها و محفوظات است تبدیل میشود و نه کسی که جسارت بیان خویش در جهت خود شکوفایی داشته باشد.
اگر جسارت و لذت بیان خویشتن و تفکر انتقادی و تحلیلی در درون دانشآموز و دانشجو شکل نگیرد، اساسا امکان نوآوری فراهم نیست. درواقع این نحوه تفکر، جسارت نقد و پرسش کردن داشتن گونه ای از سرمایهی فرهنگی است که بخشی از این سرمایه را خانواده باید در فرد ایجاد کند و بخشی را آموزش و پرورش، بخشی هم بر عهدهی آموزش عالی است.
تاخانواده، آموزش و پرورش و دانشگاه ما نتوانند این سرمایهی فرهنگی را در فرد ایجاد کنند، طبیعتا انسانهایی که از این خانواده، مدرسه، دانشگاه بیرون میآیند، انسانهایی نیستند که عشق به هنر، عشق به علم و عشق به آفرینشگری را در خودشان اندوخته، پرورش داده و ایجاد کرده باشند. درواقع از آموزش و پرورش که مهمترین نهادی است که عشق به علم و هنر را میتواند ایجاد کند، باید پرسید که روشهای تعلیم و تربیت به کار گرفته شده تا چه حد لذت الگوهای خلاقه را به دانشآموزان می چشانند؟ در اینجاست که اهمیت نظامهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی در زمینه خلاقیت معلوم میشود زیرا نهادهایی که متولی برنامهریزی کلان برای کشور یا هر جامعهای هستند نسبت به فراهم کردن زمینههای خلاقیت و بروز تواناییهای بالقوهی افراد جامعه مسؤول هستند.
به نظر من اساسا، خلاقیت به عنوان محور اصلی توسعه برای سازمانهای برنامهریز کشور ما تعریف نشده است و همین باعث شده است که ما گرچه در نیمه قرن نوزدهم با افتتاح دارالفنون به دانشگاههای دنیای مدرن رو کردیم، اما هنوز بعد یک قرن و نیم قادر نشده ایم نقشی مهم در تولید علم در دنیای مدرن پیدا کنیم. درواقع ما خیلی پیشتر از کشور ژاپن مدرن شدن یا امروزی شدن را شروع کردیم اما به اندازهی ژاپنیها مدرن نشده ایم. در زمان عباس میرزا، نایبالسلطنه، اولین کاروان معرفت به انگلستان فرستاده شد تا دانشهای جدید را فرا بگیرند، و به ما منتقل کنند. از آن هنگام تا به امروز ما چندین میلیون فارغالتحصیل دانشگاهی داشته ایم، واقعا این خیل انبوه دانشگاهیان چه مقدار نوآوری و خلاقیت از خود بروز داده اند؟ اصلاحات میجی در ژاپن در ۱۸۶۷میلادی شروع شد و ما قبل از آن اصلاحات را در کشور خود شروع کرده بودیم. اما امروز ژاپن کشور شماره دو جهان است و ما در جدول شاخصهای توسعهی اقتصاد اجتماعی، ردهی سیام یا سی و یکم را قرار داریم. این مقایسه ساده نشان می دهد که شاخصهای توسعهی آموزش و پرورش، دانشگاهها، خانوادهها، رسانهها و موسسات فرهنگی و مجموعا نهادهای برنامهریزی کشور ما به مقدار کافی خلاقیت را موضوع اصلی و محوری برنامههای خودشان قرار ندادهاند.
این نکته را باید در نظر داشت که بی توجهی به خلاقیت یکی از علل توسعه نایافتگی است و تمام ملل کمتر توسعه یافته تا حدودی از این بیماری رنج می برند، و یکی از علل بی توجهی به خلاقیت نیز نوع رویکرد روان شناختی است. رویکردی که خلاقیت را محدود و منحصر به هنر و علم و عده محدود نخبگان محدود می سازد، فقط مربوط به ایران نیست بلکه سابقهای دیرینه دارد و در بسیاری از دولتها و ملت ها وجود داشته است. همانطور که گفتیم بهطورکلی در فرهنگهای غیرمدرن این نگاه وجود داشته و هنوز هم وجود دارد که انسان خلاق را به هنرمند یا به نوابغ علمی محدود و منحصر کند. این نگاه، رمانتیک است. نگاه رمانتیک، هنر و خلاقیت را به طور کلی یک راز و امر مقدس و یک موهبت الهی میداند و در پناه یک نگاه مابعدالطبیعی به تولید هنری و فکری مینگرد. در دنیای باستان، افلاطون را باید نمایندهی چنین رویکرد مابعدالطبیعی به هنرمند دانست. نگاه او به هنرمند آن است که هنرش باید مظهر اخلاق سعادتمندانه باشد، یعنی هنرمند باید بیانکنندهی ارزشهای اخلاقی مثبت باشد و به تعبیر امروزی، هنر باید در خدمت آرمانهای ایدئولوژیک قرار بگیرد. نگاه رمانتیک به خلاقیت، به خصوص به خلاقیت شعری آنگونه است که به تعبیر یکی از محققان آدم گمان میبرد یگانه روش این است که هنرمند در حالت الهام منتظر بماند تا روح آسمانی شعر به شکل یک کبوتر یا طاووس بر او فرود آید. آرنولد هاوزر در کتاب «تاریخ اجتماعی هنر» (۱۹۶۸) اظهار می دارد که این نحوه تلقی از خلاقیت و خلاقیت هنری در رنسانس به بعد بوجود آمد. در این دوره خلاقیت هنری به شخصیت هنرمند منصوب شد و اینکه شخصیت هنرمند از سنت، نظریه و قواعد برتر است و نبوغ موهبتی الهی است یعنی نیروی خلاق منحصر به فرد و ذاتی است. جامعهی رنسانس در پرتو سرشت پویای خود در چارچوب رقابت در مقایسه با فرهنگ اقتدارطلب قرون وسطی امکانات فردی بهتری را عرضه میکرد. به هرحال، مفهوم آفرینش در سنت مذهبی مسیحیت و همهی ادیان الهی یک مقولهی متافیزیکی و از صفات خداوند است. هاوزر ثابت می کند فرایند کار هنری تا پایان قرن پانزدهم هنوز هم به اشکال جمعی انجام می شد. از آن پس است که حرفه هنری رفته رفته خود را از صنعتگری جدا می سازد.
از رنسانس به بعد با ظهور دنیای مدرن پارادوکسی در اندیشهی بشری ایجاد شد. این پارادوکس چنین است که از یک طرف به فردیت و انسانگرایی اهمیت میدهد که درنتیجه، آفرینشگری به جای این که یک پدیدهی ماوراءالطبیعی باشد، معطوف به انسانهاست تا انسان از طریق نوآوری کردن، زندگی را با نیازها، عقاید و خواستههایش متناسب بسازد. از سوی دیگر، زمینههای عینی و اجتماعی تولید هنر به تدریج شناخته شده است. بر این اساس، هر اثر هنری، صرفا محصول خواست یا نیاز آفرینندهاش یعنی هنرمند نیست بلکه جامعه نیز در پدیدآوردن آن مؤثر است. درواقع، پارادوکس مدرنیته نسبت به آفرینش هنری در همین ویژگی دوگانه قرار گرفته است.
برخلاف دورهی رنسانس، در همهی جوامع پیش از مدرن چه غربی و چه شرقی، مانند جامعهی ایران، هنر پارهای از زندگی اجتماعی بود و به اَشکال مختلف در درون سبک زندگی ( (life style تنیده شده بود. برای مثال، فرش ایرانی به عنوان هنر ایرانی و خلاقیت یک هنرمند اثری تزییناتی برای نصب روی دیوار نبود، بلکه فرش روی زمین پهن میشد و کاربرد صرفا تزئینی و زیباشناختی نداشت بلکه استفادهی عملی داشت بنابراین، فرش با جامعه و با شیوهی زندگی ایرانی و به عبارت دیگر با فرهنگ ایرانی مرتبط بود اما از هنگامی که جامعهی ایران از یک جامعهی سنتی به سمت مدرنیته گذار پیدا کرده است، فرش ایرانی بیشتر حاصل خلاقیت یک فرد هنرمند شده است و آن کاربرد پیش از مدرنیته را به تدریج از دست داده است.
انتقادی دیگری که به نگاه رمانتیک و قدسی به خلاقیت وجود دارد، این است که شیوههای مختلف بروز خلاقیت را در نظر نمیگیرد و فقط به خلاقیت هنری توجه دارد، در حالی که همان طور گفتیم شیوه بروز خلاقیت گونه های مختلف دارد و می تواند مثلا در یک گفتگو یا در کاری جمعی و گروهی پدید آید. خلاقیت حتی در هنرها هم همیشه انفرادی نیست که با دیدگاه رمانتیک سازگار افتد. برخی از هنرها مانند نقاشی فردیاند، برخی هم جمعیاند مانند سینما و تئاتر یا مثلا موسیقیای که گروهی مینوازند، یا گروهی میخواند. در این هنرها خلاقیت به طور دستهجمعی صورت میگیرد. از اینرو یک فعالیت گروهی هم ممکن است برای بروز خلاقیت هنری مجالی داشته باشد. البته تصنیف آهنگ را آن موقع که آهنگساز نت موسیقی را مینویسد، خلاقیتی انفرادی است اما به هنگام اجرا، نیازمند کار جمعی و خلاقیت گروهی است. در زمینهی هنر نمایش این مثال بهتر نمایان است زیرا نمایشنامهنویس همانند یک نویسنده، خلاقیت فردی دارد اما نمایش که در حد نمایشنامه خلاصه نمیشود، بلکه نمایش وقتی نمایش است که اجرا شده باشد و اجرا به هر حال خلاقیتی گروهی است و از بازیگران تا طراح صحنه، لباس و موسیقی در ایجاد خلاقیت مشارکت دارند و نمیتوان فقط کارگردان را به عنوان خلاق شناخت.
گذشته از این تفاوتها، شکلگیری هرگونه خلاقیت به سه شرط یا محور نیاز دارد که در مجموع، شرایط خلاقیت را میسازند. این شروط عبارتند از فضای فرهنگی - سیاسی - اجتماعی که مشوق خلاقیت باشد، برانگیزاننده، مولد و حمایتکنندهی فرد خلاق باشد و بسترساز و زمینهساز بروز خلاقیت گردد. شرط دوم، وجود یک سنت یا به تعبیر دیگر پارادایم معرفتی، گفتمان، اپیستمه یا یک رژیم معرفتی است. و شرط سوم، وجود انگیزههای فردی است. یعنی فردی وجود داشته باشد که اراده کند خودش را ابراز کند. اگر این محور نباشد، یعنی ارادهی معطوف به ابراز خود وجود نداشته باشد، درواقع هیچگونه خلاقیتی امکانپذیر نیست. بنابر این، شرط سوم، رکن اساسی برای خلاقیت است.
در قلمرو هنر و علم، چنانچه که به این سه شرط یا سه محور خلاقیت توجه کنید، در مییابید که دو تای آنها کاملا بیرون از قلمرو فردی هنرمند هستند و درواقع به اجتماع باز میگردند. البته شرط سوم یعنی انگیزه تا حدود زیادی به شخص هنرمند مربوط است. تازه این را هم باید نسبی بدانیم و باز هم تاریخ، اجتماع و فرهنگ در ایجاد یا نفی انگیزه هنرمند دخالت دارند، اما به هر حال ممکن است که انگیزههای فردی برای ابراز خویشتن را بتوانیم موضوعی انفرادی بدانیم؛ در اینجاست که روانشناسی میتواند به ما کمک کند. درواقع، روانشناسی فقط به ما کمک میکند که جهت این فرآیند خلاقیت را بشناسیم تا بفهمیم که سازوکار خلاقیت چگونه در فرد اتفاق میافتد. مثلا این که تعاملات شیمیایی در دستگاه عصبی فرد چگونه اتفاق میافتد، ولی روانشناسی نمیتواند تبیین کند که چگونه در یک سنت زیباییشناسی و در یک فضای فرهنگی، اجتماعی اثری هنری خلق شده است. هر یک از شروط سه گانه مزبور اهمیت و نقش خاص خود را دارند. اینجا روانشناسی میتواند به ما کمک بکند، حتی بحث هوش که تا حدود زیادی به روانشناسی مربوط است و متخصصان این علم آزمونهایی برای اندازهگیری هوش دارند که میتوانند به کار بردند و قابل اعتماد هستند، اما خلاقیت صرفا وابسته به هوش سرشار نیست. درواقع بسیاری از افراد خلاق لزوماَ دارای هوش فراوان و فوقالعادهای نیستند، و همچنین لزوماَ کم هوش هم نیستند. من نمیخواهم نقش هوش را نفی کنم اما نقش آن در خلاقیت به آن میزان که در بدو امر تصور می رود نیست. مثلا ممکن است فردی مانند موتسارت در دوران کودکیاش اثر موسیقیایی بسیار زیبا را بنوازد، در عین حال نویسندگان بزرگی هم داشته ایم که در چهل سالگی نویسندگی را شروع کرده اند. از اینرو، می بینیم که میزان ضریب هوشی می تواند نقش مهمی ایفا نکند، بلکه وجود انگیزهی فرد برای بیان خویشتن و وجود شرایط و ساختارهای فرهنگی و اجتماعی است که می تواند باعث بروز خلاقیت در سنین مختلف و در افراد و حوزه های گوناگون گردد.
همان طور که گفتیم در یک دورهای، تولید علم در جهان اسلام حرف اول بود ولی امروزه این مقام را ندارد. آیا در آن موقع، انسانهای جهان اسلام باهوشتر بودند و حالا کمهوشتر شدهاند؟ قطعا پاسخ این نیست، بلکه در یک دورهای، شرایط سیاسی - فرهنگی - اجتماعی خاصی حاکم بود (محور اول) و سنتهایی شکل گرفته بود (محور دوم)، که دست به دست هم میداد و انگیزه را برای افراد ایجاد میکرد (محور سوم). مثلا برای یک فردی مانند ابوریحان بیرونی انگیزه ایجاد میکرد که همراه با سلطان محمود غزنوی به هند برود و سختیها و مصائب را تحمل کند تا بتواند کتاب مهم تحقیق ماللهند را که شاهکاری در انسانشناسی و مردمشناسی عصر خودش است - بنویسد. یعنی برای فهم علل ظهور نابغه مانند بوعلی سینا یا ابوریحان باید زمینهی تاریخی و اجتماعی- فرهنگی جهان اسلام در آن دوره را بررسی کنیم نه میزان نوبغ و هوش بوعلی سینا و ابوریحان را. اسلام در جهان گسترده شده و سرزمینهای زیادی را فراگرفته بود و مسلمانها میتوانستند به هر گوشهی دنیا سیر و سفر کنند. حس کنجکاوی و نوآوری در همه جا پراکنده شده بود. در نتیجه، تمدن اسلامی بسیار پربار و پر رونق شد چنان که بر اساس گزارشی که دکتر محمدی زمانی مجله دانشکده ادبیان دانشگاه تهران منتشر کرده بود - هنوز هم۴۵۰اثر از کتابهایی که در قرون چهارم و پنجم هجری مسلمانان نوشتند، به عنوان کتابهای معتبر علمی در رشتههای مختلف دانشگاهی مورد توجه هستند و از آنها استفاده میشود. در همان شرایط تاریخی جهان اسلام، اروپاییها در یک وضع نیمه متوحشانه زندگی میکردند.
بر اساس مطالعه ای نوربرت الیاس در کتاب مشهور فرایند مدنی سازی نوشته است اروپاییها در دورهی قرون وسطی در بسیاری از فعالیتهای روزمرهی زندگی خودشان کنترل و خویشتنداری لازم را نداشتند و در میان آنها خشونت به صورت گستردهای رواج داشت. پس آیا می توان گفت اروپاییهای آن عصر کمهوش بودند و امروز هوششان بالا رفته است؟ قطعا اینگونه نیست، بلکه باید شرایط تاریخی، اجتماعی، فرهنگی دورهی قرون وسطی و سپس رنسانس را در نظر گرفت. عامل هوش تعیینکننده چندان جدی نیست و خلاقیت و نوآوریهای هنری، عِلمی و عَملی در یک جامعه ارتباط مستقیم به هوش مردم آن جامعه ندارد بلکه با سه محوری که پیشتر توضیح دادم پیوستگی تنگاتنگ دارد. لذا شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و بهطورکلی ساختارهای اجتماعی - فرهنگی است که امکان خلاقیت را فراهم میکند.
می خواهم از بحث بالا یک نتیجه گیری نظری ارائه کنم. خلاقیت به مثابه نوعی انتقال تجربه است. ما در تمام اشکال خلاقیت درصدد برقراری نوعی ارتباط برای بیان و انتقال ایده ای هستیم که در نتیجه تجربه ای آن را بدست آورده ایم. تمام اشکال هنرها، صورت ها و روش های ارتباط هستند. یک نقاش، فیلم ساز، صنعت کار، موسیقدان، نوازند، خواننده، هنرپیشه و تمام هنرمندان دیگر درصدد برقراری ارتباط با عده ای از مخاطبان و تإثیر نهادن بر آنها هستند. دانشمندان نیز درصدد بیان یافته ها و ایده های تازه خود می باشند. افراد عادی نیز تلاش می کنند روش رفتاری و گفتاری مناسب و جذابی انتخاب کنند تا مورد توجه و احترام مردم و جامعه قرار گیرند. همه درصدد بیان خود و ایده ها و باورهای خود هستند. ما می خواهیم با ابداع روش هایی آنچه را تجربه می کنیم به دیگران انتقال دهیم. شکل گیری تجربه یعنی تجربه کردن و همچنین انتقال تجربه در خلاء صورت نمیگیرد، بلکه مجموعهی شرایط اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سنتها زمینه و بستر این فرایند تجربه کردن و انتقال آن را فراهم میکنند. حال اگر از این منظر به خلاقیت نگاه کنیم و خلاقیت را شکل دان، تجربه کردن و انتقال تجربه و یک تجربهی خلاقه بدانیم، برای بروز خلاقیت اولین چیزی که نیاز داریم این است که آدم انگیزه و اراده آن را داشته باشد که بخواهد خودش را برای دیگری بیان کند؛ یعنی آمادگی برای برقراری انتقال تجربه و ارتباط داشته باشد. دوم، این که یک بستری از شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی امکان شکلگیری ارتباط آزاد را فراهم سازد؛ و سوم این که یک سنت به عنوان ابزار برقراری ارتباط وجود داشته باشد. به این ترتیب، بار دیگر رسیدیم به همان سه محور خلاقیت که پیشتر توضیح دادم.
در شرایط دموکراتیک و آزادی اندیشه، ارتباطات راحتتر صورت میگیرد. در نتیجه ما راحتتر میتوانیم تجربیات خودمان را شکل داده و به یکدیگر منتقل بکنیم. زیرا در عین حالی که ما با هم ارتباط برقرار میکنیم، تجربههای خود را نیز مبادله میکنیم که به سرمایهای برای ارتباط بعدی ما تبدیل میشود. یکی از تعاریف خلاقیت تعریف ویلیامز است که می گوید خلاقیت مهارتی است که می تواند اطلاعات پراکنده را بهم پیوند دهد. عوامل جدید اطلاعاتی را در شکل تازه ای ترکیب کند و تجربه گذشته را با اطلاعات جدید برای رسیدن به جواب هایی منحصر بفرد و غیر عادی پیوند دهد. از این دیدگاه جامعه ای که دسترسی به اطلاعات در آن سهل تر و آزادتر است، و امکان تولید اطلاعات در آن بیشتر است، افراد امکان بیشتری برای بروز خلاقیت های خود دارند.
به این ترتیب، خلاقیت نیازمند یک موقعیت گفتگویی و یک فرآیند ارتباطی است. در یک موقعیت گفتگویی که یک گفت و شنید متقابل اتفاق میافتد، یک تجربهی خلاقه و نوآورانه ممکن است رخ دهد. خلاقیت در این فرآیند ارتباطی بهوجود میآید. شما اگر در یک موقعیت ایدهآل برای گفتگو قرار داشته باشید، دو طرف گفتوگو از لحاظ قدرت برابر و هر دو آزادی ابراز وجود هم داشته باشند و در عین حال هر دو هم به مفید بودن گفتگو اعتقاد داشته باشند، آنگاه خلاقیت پدید میآید. فراموش نکنیم که این جامعه و فرهنگ است که میتواند امکان یک موقعیت گفتگویی ایدهآل را فراهم بکند. برای مثال، در یک نظام کاملا دموکراتیک در مقایسه با نظام کمتر دموکراتیک امکان گفتگوی خلاق بیشتر خواهد بود و در نتیجه امکان انتقال تجربه هم بیشتر فراهم است. در یک جامعهی دموکراتیک که امکانات بیشتری از لحاظ اجتماعی - فرهنگی برای انتقال تجربهی وجود دارد، در نتیجه، افراد انگیزهای بیشتری برای ابراز خود دارند. در یک فضای مدرن که فردگرایی رشد میکند، افراد خواستههایشان در قیاس با ساختارهای سنتی و ماقبل مدرن بیشتر است و افراد تمایل و انگیزهی بیشتری برای ابراز خویش دارند و آمادهاند که خواستههایشان را تحقق عینی بخشند.
در اینجا لازم است که در کنار وجود آزادی از ضرورت عدالت نیز برای تحقق خلاقیت اشاره کنیم. آن موارد از عدالت که بایستی بدانها اشاره کنم قبل از هر چیز عدالت جنسیتی است. در جامعهی مردسالار، جنسیت مذکر عامل تأمینکنندهایدر شکلگیری تبعیضآمیز خلاقیتهاست. از اینرو، هر قدر که جامعه به طرف جامعهی مساواتطلبانهتر و عادلانهتر پیش رود و حضور زنان در اجتماع با مردان برابرتر شود و زنان سهم مساوی تری با مردان در تولید علم و هنر یا در خلاقیتهای عَملی داشته باشند، جامعه از رشد بیشتری در زمینهی خلاقیت برخوردار است. در جامعهی مردسالار امکان و اجازهی بروز خلاقیتها برای برای زنان محدود است. در اینجا نقش فرهنگ در خلاقیت به نحو ملموسی تری دیده می شود.
همچنین در جامعه ی قومیتگرا که تبعیض قومی وجود دارد و همهی اقوام در امور اجتماعی و سیاسی از حضور یکسان و برابری برخوردار نیستند، اقوام حاشیهای سهم کمتری در خلاقیت و در نتیجه در تولیدات هنری یا علمی و عَملی دارند. به عبارت دیگر، اقلیتهای قومی در شکل دادن به تجربه های جدید و انتقال تجربه های شان سهم کمتری دارند، و این امر بدان خاطر نیست که آن اقلیتها و اقوام حاشیهای از هوش یا استعداد کمتری برخوردارند بلکه آن جامعه زمینه و بستر لازم برای این که همگان بتوانند تجربهی خودشان را بسط داده و انتقال دهند فراهم نکرده است.
بنابراین، خلاقیت مقوله ای خنثی نیست بلکه دارای جهتگیریهای سیاسی و ابزاری است. بروز برخی از خلاقیتها ممکن است که منافع و خواستههای یک گروه را نسبت به گروههای دیگر بیشتر مورد توجه قرار دهد. به همین دلیل باید به مجموعهی روابط قدرت در یک جامعه توجه کرد و به ساختار سیاسی و ساختار قدرت در آن جامعه دقت داشت. از اینرو در مطالعه و شناخت مقولهی خلاقیت باید آن را با توجه به مجموعه عوامل سیاسی و اجتماعی مانند جنسیت، قومیت، تنوعات فرهنگی و به طورکلی زندگی مردم در یک بررسی کرد.
اگر بخواهیم رابطهی فرهنگ و خلاقیت و جامعه را در چند جملهی کوتاه بیان کنیم می توان گفت اولا خلاقیت در درون فرهنگ صورت میگیرد و به همین دلیل همان طور که گفتیم در طول تاریخ فرهنگهای مختلف به میزانهای مختلفی امکان خلاقیت را فراهم کردهاند. این رابطه، یک رابطهی متقابلی دیالکتیکی است که فرهنگ هم امکان شکل گیری و بروز خلاقیت را ایجاد میکند و هم متقابلا خلاقیت، فرهنگ را متأثر می سازد. ویگی های فرهنگی یک جامعه مانند جمع گرا یا فردگرا بودن، یا میزان فاصله قدرت و ویگی های دیگر، هر کدام می توانند نوع و میزان خاصی از خلاقیت را ایجاد کنند. برای مثال، در جامعهی فردگرا یا جمعگرا، هر کدام به میزان های متفاوتی امکان بروز خلاقیت را فراهم میکنند. جامعهای ممکن است بیشتر بر همبستگی یا بر تفرد بیشتر تأکید کند. یا اگر ما جامعهای با ساختار سلسله مراتبی شدید یا بالعکس دارای ساختار برابر خواهانه و مساواتجویانه داشته باشیم، هر کدام به نحو متفاوتی افراد را کنترل میکنند یا این که برای ابراز خود تشویق میشوند؛ در این دوگونه جامعه نیز خلاقیت به نحو متفاوتی رخ میدهد. جامعهای که بیشتر به مبادلهی دموکراتیک اندیشهها تمایل دارد و همچنین این که نظامهای آموزشی و نظامهای یادگیری در جامعه بیشتر به خاطر سپردن متکی نباشد بلکه بیشتر بر روی آزمون و خطا تکیه کند و اجازه دهد افراد از طریق تجربهها یا آزمون و خطای خودشان دانش و تجربه را فرا بگیرند، تمام این ویژگیها روی افزایش و چگونگی بروز خلاقیت تأثیر می گذارد.
در یک عبارت خلاصه، جامعههایی که فردگراترند (البته منظور از فردگرایی خودخواهی نیست بلکه فردگرایی اخلاقی همراه با مسئولیت پذیری اجتماعی است)، برابر خواهتر هستند، دموکراتیکتر اداره میشوند، امکان آزمون و خطای بیشتری به افرادی میدهند، نظام آموزشی و تعلیم و تربیتشان امکان تفکر انتقادی را بیشتر فراهم میکند، در اینگونه جوامع، فرهنگ خلاقیت بسیار پربار است و امکان بیشتری برای رشد نوآوری را فراهم میکند. و بالعکس، در جوامعی که محافظه کارترند، بر سنت و بازتولید آن بیشتر تأکید میکنند، به شدت سلسله مراتبی هستند و فاصلهی قدرت ) (power distanceمیان افراد بیشتر است، بر کنترل نفس، سرکوب خواستهها و مهار خویشتن بیشتر تأکید میکنند و نظم اجتماعی آهنین اهمیت فوقالعادهای دارد، در آموزش و پرورش تأکید بیش از حد بر یادگیری طوطیوار هست و تفکر انتقادی و تفکر تحلیلی کمتر مورد توجه قرار میگیرد، در این گونه جوامع اصولا فرهنگ خلاقیت بسیار کمرنگ است و امکان بروز خلاقیتهای بیشتر و گستردهتر فراهم نیست.
اکنون پرسش این است که برای رشد خلاقیت ها جامعه چه سیاست و فعالیتی باید انجام دهد. این موضوع بحث گسترده ای است اما به نحو اجمال می توان به چند نکته اشاره کرد. با توجه به آنچه گفتیم اولین اقدام تغییر نحوه رویکرد جامعه و برنامه ریزان به خلاقیت است. باید تلاش مقولهی خلاقیت را فقط به هنرمندان و نوابغ محدود نکنیم و نگاه نخبهگرا به خلاقیت را کنار بگذاریم. دیگر این که جامعه باید مشارکت بیشتری برای همگان در زمینههای مختلف فراهم بکند تا افراد از طریق تجربه کردن خلاقیت های شان را بروز دهند. با افزایش مشارکت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مردم، تجربههای افراد بیشتر میشود و درنتیجه امکان ایجاد موقعیت گفتوگوی خلاقانه بیشتر فراهم میگردد. نکتهی سوم توجه به کنشهای خلاق و نوآور و بدیع و اتخاذ سیاست های تشویقی و بهای بیشتر به این نوع کنش ها است. باید به این نکته توجه کنیم که نوآوری و خلاقیت مقولهای تجملی یا برای تولید لذت یا حتی نوعی فضیلت معنوی محض نیست، بلکه خلاقیت دارای ارزش اقتصادی و مادی است. لذا ثبت قانونی یک خلاقیت و نوآوری، میلیونها دلار ارزش دارد. برای همین، اگر درصدد بسط خلاقیت ها هستیم باید نظام مالکیت معنوی و حقوقی آثار هنری، علمی و خلاقیت های اجتماعی بصورت محکم و نظام مند شکل بگیرد تا افراد بتوانند به خاطر نوآوریهایشان از حقوق مادی، معنوی و اجتماعی لازم بهرهمند بشوند.
دیگر این که هر جامعهای اگر بخواهد فرهنگ نوآوری و خلاقیتش را توسعه دهد، باید با مفاهیمی مثل بدعت و نوآوری کفرآمیز برخورد نکند بلکه نوآوری را به مثابه هدفی متعالی، سودآور و مفید بپذیرد. در این صورت، خلاقیت و نوآوری به یک ارزش تبدیل میشود و انگیزه و زمینهی بروز خلاقیت در میان افراد بالا میرود. تاریخ کشورها و از جمله کشور خود ما شاهد مجازات انبوه شاعران، نویسندگان، دانشمندان، اندیشمندان و نوآورانی بوده است که مهمترین جرم آنها نوآوری بوده است. در این شرایط طبیعی است که هر کس تلاش می کند که از نوجوجی و نوخواهی دوری کند.
همان طور که گفتیم خلاقیت در یک نظام معنایی معین شکل پیدا میکند، نظام معنایی که اساسا فرد را به رسمیت میشناسد. در جامعهای که فرد و زندگی او و تجربه های او فاقد ارزش و اهمیت باشد یا انسان و فردیت او از کرامت و حرمت لازم برخوردار نباشد و انسان به خاطر انسان بودنش از ارزش برخوردار نیست، این جامعه نمیتواند انسانها را به سوی یک تجربهی خلاقه هدایت بکند. در نتیجه، اگر جامعهای بخواهد به فرهنگ خلاقیت دست یابد، باید از منظر تازهای به مقولهی خلاقیت در حوزههای سیاستگذاری، آموزش و پرورش، مدیریت رسانههای جمعی و مؤسسات و نهادهای فرهنگی بنگرد. رسانهها نقش بسیار مهمی در توسعهی فرهنگِ خلاقیت دارند زیرا این رسانه هستند که می توانند آگاهی جمعی ایجاد کنند و خلاقیت را به عرصه گفتمانی عمومی بکشانند. یکی از مشکلاتی ما در توسعهی خلاقیت این است که در گفتمان عمومی، یعنی آن شیوهای که مردم دربارهی خودشان و دربارهی دیگران سخن میگویند، خلاقیت از جایگاه چندان مهمی برخوردار نیست. وقتی مردم دربارهی زندگی و تجربیات خودشان سخن میگویند، عنصر نوآوری، خلاقیت و به اصطلاح بدیع و تازه بودن در رفتار، گفتار یا نوشتارشان چندان مورد توجه نیست. در نتیجه، باید تلاش کرد تا خلاقیت را از طریق رسانههای همگانی، آموزش و پرورش و موسسات و نهادهای فرهنگی به یک گفتمان عمومی تبدیل بکنیم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست