پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خلاقیت و فرهنگ


خلاقیت و فرهنگ

با نام و یاد خدای بزرگ و مهربان, و با سپاس از جنابعالی و همه دست اندرکاران مجله ی بیناب پیش از این, توفیق آشنایی با مجله بیتاب را نداشتم, و اکنون از آشنایی با این مجله تحقیقاتی خوشحالم متأسفانه نشریات تحقیقاتی در حوزه ی هنر در ایران کم شمارند و مجلات هنری موجود بیش از پرداختن به حوزه ی پژوهش هنر, به اشاعه و نشر آفرینش های هنری اختصاص دارند

● خلاقیت و فرهنگ

▪ نقدی بر رویکرد روانشناختی به خلاقیت

با نام و یاد خدای بزرگ و مهربان، و با سپاس از جنابعالی و همه دست‏اندرکاران مجله‏ی بیناب. پیش از این، توفیق آشنایی با مجله بیتاب را نداشتم، و اکنون از آشنایی با این مجله تحقیقاتی خوشحالم. متأسفانه نشریات تحقیقاتی در حوزه‏ی هنر در ایران کم شمارند و مجلات هنری موجود بیش از پرداختن به حوزه‏ی پژوهش هنر، به اشاعه و نشر آفرینش‏های هنری اختصاص دارند. مقوله خلاقیت از جمله مقولات و موضوعاتی است که در جامعه ما بسیار کم به آن توجه شده است اگرچه میزان فعالیت های خلاقه بسیار است. دو مبحث را باید از هم تفکیک کرد؛ یکی سخن گفتن درباره‏ی خلاقیت، و دیگری خلاقیت به معنای کنش یا رفتار روشنفکران، هنرمندان و به‏طورکلی افراد خلاق است. این که خلاقیت به مثابه یک مبحث مهم در گفتمان فرهنگی جامعه قرار گیرد، هنوز در کشور ما اتفاق نیفتاده و هیچ‏گاه به حد کافی به آن توجه نشده است. حجم دانشی که ما درباره‏ی خلاقیت تولید کرده ایم، بسیار اندک‏تر از آثار خلاقه ماست. منظورم این است که در رسانه‏های ما، در مطبوعات، مدارس، دانشگاه‏های ما انبوهی از متن‏ها تولید می‏شود اما حجم بسیار کمی از آن‏ها درباره‏ی خود خلاقیت است. رسانه‏های دیداری و شنیداری ما هم برنامه‏های تحلیلی تولید می‏کنند ولی این‏که چه مقدار از آن‏ها درباره‏ی مقوله‏ی خلاقیت هست، به طور آشکار می‏توانم بگویم که، بسیار بسیار اندک و ناچیز است. باتوجه به این که خلاقیت به منزله‏ی موتور محرک تاریخ بشر و همچنین به منزله‏ی یکی از عوامل اصلی رضایت از زندگی است، به خوبی می‏توانیم دور بودن خود را از معیارهای یک جامعه‏ی توسعه یافته درک کنیم. بعلاوه‏ جامعه ایران جامعه جوان،‏ رو به رشد و بالقوه خلاقی است و به خلاقیت نیز بیشتر نیازمند است. از اینرو برای شناخت و تحلیل این خلاقیت های بالفعل موجود و رسیدن به راه هایی برای بسط خلاقیت‏ های بالقوه ما ناگزیر نیازمند دانش سیستماتیک درباره خلاقیت هستیم.

مشکل دیگر غلبه رویکرد غیر اجتماعی به مقوله خلاقیت است. بطور کلی رویکرد اجتماعی به هنر – از جمله خلاقیت- در ایران مغفول مانده است و کمتر مجله‏ای می‏شناسیم که هنر را در بستر اجتماع و زندگی فرهنگی لحاظ کند و مباحث و رویکردهایش به هنر را با مسائل فرهنگی و اجتماعی مربوط بداند. از این‏رو، جای خالی مجله بیناب در کشور ما وجود داشت. ارتباط مقوله‏ی هنر با فرهنگ و جامعه موضوع بسیار مهم و در عین حال پیچیده‏ای است که غفلت از آن باعث می‏شود هم هنر و هم مخاطبان هنر و کسانی که در بستر اجتماعی - فرهنگی آفرینش و خلاقیت هنری را انجام می‏دهند آسیب ببیند. با توجه به مطالبی که تاکنون منتشر کرده اید، و بویژه سؤلاتی که برای بحث در این شماره در نظر گرفته اید می توان ”رویکرد جامعه شناسانه“ مجله به مقوله هنر را دید. انشاء الله مجله بیناب در همین مسیر بماند.

اجازه دهید بحث را با یک مقدمه یا درآمدی درباره رویکرد اصلی ما به خلاقیت آغاز کنیم. این رویکرد همان ”رویکرد جامعه شناسانه“ است که شما هم آنرا بوضوح در پرسش هایتان درباره خلاقیت مطرح کرده اید. برای بیان رویکرد جامعه شناسانه ام اجازه دهید به تحلیل سؤلات شما بپردازیم. پرسش‏های هفدگانه شما از ” رویکرد کل‏گرا“ (holistic) از زوایای مختلف به مسئله خلاقیت اشاره دارد. کل نگر از حیث جامعیت در نگاه به عوامل متعدد مؤثر بر خلاقیت و همچنین قرار دادن خلاقیت در بستر کلی یا کلیت اجتماعی آن. اجازه دهید ابعاد مختلفی که شما در پرسش هایتان درباره مسئله خلاقیت دیده به این شکل فهرست کنیم:

▪ عوامل عصب‏شناختی، شیمیایی و زیست‏شناختی خلاقیت،

▪ ساختارهای فرهنگی – اجتماعی و حتی فنی و تکنولوژیکی که خلاقیت در آن‏ها شکل پیدا می‏کند و بر خلاقیت تأثیرگذار هستند،

مجموعه‏ی بستر های تاریخی و نهادهای اجتماعی که برای گسترش یا محدودسازی خلاقیت مؤثر بوده‏اند.

بجز بند اول، سایر عوامل، مجموعه ”عوامل زمینه ای خلاقیت“ یعنی عواملی هستند که خلاقیت را بوجود می آورند. مجموعه این عوامل آن کلیت شکل دهنده خلاقیت را تشکیل می دهند. پیشفرض بنیادین شما در این سؤلات این است که خلاقیت بیشتر یک ”برساخته اجتماعی“ social construct است تا امری فردی و روانشناختی. این رویکرد ارزش انتقادی و روشنگرانه بسیاری در جامعه ما دارد زیرا در جامعه ما رویکرد غالب به خلاقیت، رویکردی روانشناختی است. رویکرد روانشناختی مذکور نه تنها در نزد اهل هنر بلکه در نزد عامه مردم هم بسیار طرفدار دارد چرا که این رهیافت بسادگی قابل فهم است و مسئله خلاقیت را به موضوعی ساده تقلیل می دهد. ژانت ولف بدرستی توضیح می دهد که نظرهای گوناگون خلاقیت همگی فرایند ساختن را نادیده می گیرند و هر نوع توجیهی از تولید را حذف می کنند. ولف تمام کتاب خود را به نقد رویکرد فردی خلاقیت اختصاص می دهد. در این رویکرد خلاقیت اختصاص به خواص و نوابغ دارد. یعنی خلاقیت حاصل نوعی نبوغ فردی است. نبوغ هم امری ذاتی یا موهبتی الهی است. اما رویکرد جامعه شناسانه سعی دارد عوامل فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و فرافردی مؤثر در خلاقیت را بشناساند.

من این رویکرد را توضیح خواهم داد. نکته مورد نظر این است که سؤالاتی که مطرح کرده اید در شناخت خلاقیت بسیار الهام‏بخش هستند و من نیز متأثر از این سؤلات سعی می کنم رویکرد کل نگر و جامعه شناسانه شما را که رویکرد غالب در ”مطالعات فرهنگی“ در شناخت موضوع خلاقیت است در بحث حاضر دنبال کنم. البته پاسخ تمام هفده پرسش شما نیازمند زمان طولانی و نگارش مقالات متعدد است ولی سعی می‏کنم تا حد ممکن به آنها بپردازیم. بعد از این مقدمه اجازه دهید بحث را با ذکر تعریفی از خلاقیت شروع و بعد رویکردهای مختلف به خلاقیت را مطرح سازم و سپس نقش فرهنگ در زمینه خلاقیت را بررسی کنم. شاید تذکر این نکته لازم باشد که ما دو واژه خلاقیت و فرهنگ را در زندگی و زبان روزمره بسیار بکار می بریم. اما این دو واژه برخلاف ظاهرشان بسیار مبهم و پیچیده هستند. در اینجا نیز نمی توان تمام این ابهام را زدود. من نیز روی سخنم بیش از آنکه متوجه خلاقیت یا فرهنگ باشد متوجه ”واوی“ است که واسطه میان آن دو است، یعنی تحلیل عواملی که فرهنگ و خلاقیت را بهم مرتبط می گرداند.

برای تعریف خلاقیت از روش های مختلفی استفاده کرده اند. برخی خلاقیت را از راه مطالعه آثار خلاقه و برخی نیز از راه مطالعه شخصیت و ویژگی های افراد خلاق شناسایی می کنند. در این صورت، خلاقیت نوعی “فرایند ذهنی” است که در افراد دارای بهره هوشی بالاتر از متوسط رخ می دهد. فرد خلاق ویژگی هایی مانند حس کنجکاوی فوق العاده، قدرت تخیل بالا، استقلال رای، اندیشه انتقادی، میل به نوجویی بالا، توانایی در برقرار کردن ارتباط و انتقال ایده ها و امثال اینها را دارد. این نحوه تعریف خلاقیت که نوعی تعریف روان شناختی است‏، تنها توصیفی از برخی ویژگی های انسان خلاق است نه تبیین چیستی، چرایی و چگونگی خلاقیت. این تعریف روان شناختی اگرچه در حیطه هایی می تواند موثر و مفید باشد و بدون تردید در شناخت فرد خلاق می توان از این رویکرد بهره جست اما وجوه فرهنگی و جامعه شناختی خلاقیت را بیان نمی کند. برای مثال، این پرسش مطرح است که چرا در حالیکه همواره به نسبت معینی انسان های خلاق در تمام جوامع وجود دارد، اما برخی جوامع خلاق تر و برخی دیگر کمتر خلاق اند؟ یا در طول تاریخ برخی دوره ها شاهد خلاقیت بیشتر در یک جامعه هستیم اما دوره های دیگر شاهد این خلاقیت نیستیم؟

تجربه‏ی خلاق ملت‏ها یکسان نیست و بنابراین سهم جوامع و فرهنگ‏ها نیز در شکل دادن تمدن بشری برابر نیست. همه‏ی انسان‏ها و همه‏ی جوامع و فرهنگ‏ها در تمامیت آن چیزی که امروزه بدان تمدن انسانی می‏گوییم سهیم‏اند، ولی وقتی که به تاریخ مراجعه کنیم، در می‏یابیم در دوره‏های مختلف سهم فرهنگ‏ها و ملت‏های مختلف متفاوت بوده است.

مثلا تا قرون هشتم هجری قمری که مصادف با قرون وسطی و عصر تاریکی و سیاهی در اروپا بود، ملت‏های مسلمان سهم بیشتری در توسعه‏ی هنری، علمی و فرهنگی تمدن بشری داشتند. اما از آن به بعد، یعنی از رنسانس تاکنون شاهد هستیم که به تدریج موتور محرک تاریخ - که همان خلاقیت بشر باشد - در میان کشورهای اسلامی به تدریج کاهش می‏یابد و در عوض در سرزمین اروپا این موتور قوت پیدا می‏کند. در اروپا و غرب نیز شاهد نوعی نابرابری در سهم این ملت ها در تمدن مدرن امروزی وجود دارد. یونان و رم باستان روزگاری مهد علم و دانش و نوآوری بوده است. رنسانس به معنای بازگشت اروپا به این دوره تمدن ساز غربی است. اما امروزه یونان این جایگاه تاریخی را در تمدن مدرن ندارد. ایران‏، هند،‏ مصر و چین باستان نیز روزگاری مهد تمدن بشری بوده اند. هنوز بشر قادر به شناخت پدیده های تمدنی بازمانده از آن دوران مانند اهرام فراعنه‏ مصر‏ یا دیوار چین نشده اند. ایرانیان باستان افتخار تإسیس نخستین امپراطوری دنیا را دارند. تإسیس دولت و سازمان حکومت نوآوری بسیار بزرگی در تاریخ تمدن انسانی بوده است. کشاورزی‏ دامپروری و بسیاری از تکنولو›ی های دیگر در منطقه بین النهرین و خاورمیانه امروز پدید آمده است. اما در قرون اخیر یک جابجایی تمدنی رخ داده است. دیگر شرق آن جایگاه نوآورانه اش را از دست داده است.

این جابجایی ناشی از عوامل متعددی است و نشان می دهد که نسبت تنگاتنگی بین نوع فرهنگ‏ها و میزان توانایی افراد برای بروز خلاقیت وجود دارد. این تجربه های تاریخی نشان می دهند هیچ فرهنگ، جامعه و ملتی نیست که به طور مطلق از بروز خلاقیت ناتوان باشد، بالقوه همه ملتها مستعد و توانا هستند و این فرهنگ و مجموعه شرایط سیاسی‏، اقتصادی و اجتماعی است که در دوره های مختلف اجازه بروز میزان معینی از خلاقیت را می دهد یا مانع از آن می شود. بنابر این این‏گونه نیست که بعضی از ملت‏ها چون باهوش‏ترند، خلاق‏ترند و بعضی ملت‏ها از حیث ژنتیکی فاقد خلاقیت هستند. این طرز تلقی‏ نگاهی غیرعلمی، نادقیق و نژادپرستانه است. همه‏ی انسان‏ها از موهبت و توانایی برای خلاقیت و نوآوری جهت رفع نیازهایشان برخوردارند. تمام بحث برمی‏گردد به تمهیدات فرهنگی، اجتماعی و تجربه‏ی تاریخی ملت‏ها برای بروز و شکوفایی خلاقیت‏ها.

علاوه بر نکته فوق الذکر، نقد دیگر تعریف و رویکرد روانشناختی خلاقیت این است که این رویکرد‏، دایره خلاقیت را به عده ای اندک شمار نوابغ هنری و علمی و در عین حال قلمروهای خاص علمی و هنری محدود می سازد. یعنی زندگی روزمره و انسان های معمولی و بسیاری از فعالیت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی را از دایره خلاقیت بیرون می گذارد. مهمتر از این نکات‏، مسئله‏ ناتوانی رویکرد روان شناختی در تبیین ریشه ها و علل اجتماعی خلاقیت است. این رویکرد بعد اجتماعی خلاقیت را نادیده می گیرد یا سهم قابل توجهی در فرایند خلاقیت به نهادها و عوامل اجتماعی نمی دهد. بسیاری از جامعه شناسان امروز این رویکرد را نادرست می دانند. ژانت ولف در کتاب «تولید اجتماعی هنر» استدلال می کند نهادهای اجتماعی در تولید هنر تأثیر قاطع دارند و این نهادها هستند که تعیین می کنند که چه کسانی هنرمند شوند، چگونه هنرمند شوند، و چگونه هنر خود را تحقق بخشند و در دسترس همگان قرار دهند. به اعتقاد ژانت ولف این سازمان های اجتماعی تولید هنری بوده اند که قرنهای متمادی به گونه ای روشمندانه زنان را از شرکت در تولید هنری برکنار داشته اند.

پیر بوردیو جامعه شناس فقید فرانسه که در جامعه شناسی فرهنگ نظریه پردازی بزرگ است این نکته را نشان داد که عمل هنری عملی مشروط است که به وساطت رمزهای زیباشناختی یعنی ناخودآگاه فرهنگی، نهادها و فرایند ایدئولوژیک، اجتماعی و مادی صورت می گیرد. سوای مباحث نظری جامعه شناسان باید گفت شرایط اجتماعی جهان معاصر تلقی فردی از خلاقیت را نمی پذیرد. در حالیکه ما در شرایط تغییرات پر شتاب دوره حاضر نیازمند تطبیق خود با تازه های صنتعتی و اجتماعی هستیم و تنها راه اینکار بسط تصور خلاق همگان و مشارکت همه افراد در فرایندهای نوآوری است. خلاقیت دیگر نمی تواند تنها به تولید یک شیء یا شکل هنری تازه محدود شود بلکه کاربست خلاقیت برای حل هر مشکل در هر زمینه ای باید قابل تصور باشد. ما باید ارزش خلاقیت اجتماعی را همطراز خلاقیت علمی و هنری بدانیم زیرا بخش مهمی از زندگی ما حاصل خلاقیت های عملی و اجتماعی بوده است. تأکید من در اینجا بیشتر بر این نکته است که خلاقیت را نمی توان تنها در افراد جست بلکه خلاقیت فرایندی است در درون نهادها، ارزش ها، باورها، و نظام های سیاسی و اقتصادی معین. تجربه تاریخی ملت ها نشان داده است که جامعه بازتر، کثرت گراتر، پر تحول و پویاتر، توسعه یافته تر، ثروتمندتر، فردگرا، عقل گراتر، دموکراتیک تر، مشارکت جو تر، و پاسخگوتر از خلاقیت های بیشتری برخوردار بوده است تا جوامعی که اینگونه نبوده اند. من این نکات باز مورد توجه و بحث بیشتر قرار خواهم داد.

بهر حال، اگر ما از منظر اجتماعی به خلاقیت نگاه کنیم، خلاقیت را می‏توانیم «فرایندهای اجتماعی تولیدِ ایده‏های تازه، مفید و ارزشمند به منظور ارائه‏ی محصولات، خدمات و رویه‏ها به وسیله‏ی افراد و گروه‏ها در شرایط معین تاریخی و جغرافیایی» تعریف کنیم. در این تعریف خلاقیت را تنها به خلاقیت هنری و علمی و افراد خلاق را تنها به هنرمندان و دانشمندان محدود نکرده ایم و همچنین آنرا امری فردی یا قائم به فرد ندانسته ایم. بهتر است برای فهم گستره خلاقیت گونه های مختلف خلاقیت را از یکدیگر تفکیک کنیم.

بطور کلی، ما می‏توانیم خلاقیت را به سه دسته طبقه‏بندی بکنیم:

۱) خلاقیت هنری ((Art creativity : خلاقیتی در آثار هنری مانند فیلم، نقاشی، تئاتر و چیزهای دیگر بروز پیدا می‏کند.

۲) خلاقیت‏ عِلمی: خلاقیتی که در فناوری های تولید محصولات مختلف یا در زمینه‏ی پژوهش‏ها گوناگون علمی تبلور می یابد. خلاقیت‏های علمی گاهی به نوآوری در تکنولوژی و صنعت منتج می‏شود و گاهی هم نمی‏شود و فقط به صورت یک نظریه ( (theoryباقی می‏ماند.

۳) خلاقیت‏ اجتماعی یا عَملی ( .(Practical creativity

از این سه نوع و گونه خلاقیت، خلاقیت علمی و خلاقیت هنری بیشتر مورد توجه همگان است و کاملاَ شناخته شده هستند، اما خلاقیت عملی یا اجتماعی کمتر توجه ما را بر می انگیزد. از اینرو اجازه دهید این مقوله را بیشتر توضیح دهم. خلاقیت عَملی و اجتماعی عرصه‏ای بسیار وسیع و گسترده‏ای است که تمام اجزاء زندگی روزمره‏ی ما را در برمی‏گیرد و تمام کنش‏های ما را شامل می شود. این کنش ها از کارهای معمول که برای تأمین نیازهای زیستی خود انجام می‏دهیم تا کارهای پیچیده در روابط اجتماعی‏مان را دربر می گیرد. گاهی می‏بینیم فردی در رفتار، طرز نگاه و سخن، به گونه‏ای جذاب و گیرا عمل می‏کند. این جذابیت و گیرایی که فرد در برقراری ارتباط دیگران با خودش بروز می دهد، محصول توانایی های ذهنی و مجموعه‏ای از عادت‏های درونی شده‏ی است که فرد را قادر می‏سازد در هر موقعیت ارتباطی خودش را به شیوه‏ای مناسب تطبیق دهد. به عبارتی دیگر، این فرد در رفتارهایش دارای خلاقیت است و می‏تواند در هر موقعیتی، متناسب با آن موقعیت رفتار کند. باتوجه به تنوع و کثرت موقعیت‏های زندگی فرد، فرد خلاق هر لحظه موقعیتی تازه برای بروز نوآوری دارد. مثلا یک خانم خانه‏دار هنگام آشپزی، تزیین منزل، آراستن خود، تربیت فرزندان، معاشرت با همسر، و هر موقعیت دیگر می تواند نوآوری داشته باشد. برای مثال تزیین منزل را در نظر بگیریم. خانم خانه دار می تواند با کم کردن یا افزودن اقلامی به خانه، یا جابجایی اشیاء درون خانه، با استفاده از روش‏ها و تکنیک‏های مختلف، ”راهبردی خلاق“ برای مدیریت منزل به کار گیرد.

مثال فوق را می‏توانیم بسط دهیم و از محیط خانه به یک سازمان اداری برویم. در یک سازمان اداری، مجموعه‏ی راهبردها، خطمشی‏ها و سیاست‏هایی که برای افزایش بهره‏وری و کارایی سازمان یا ارتقای خدمات آن سازمان توسط مدیر یا مدیران به کار می‏رود، همه‏ی نوعی خلاقیت عَملی است. به همین دلیل امروزه بحث ”خلاقیت در مدیریت“ بسیار اهمیت یافته است. باتوجه به ورود هر روزه فن‏آوری‏های جدیدی، رقابت برای در دست گرفتن بازار گسترش پیدا کرده است و مرتبا شدیدتر و دشوارتر می‏شود. از سوی دیگر، هزینه‏ها نیز روزبه‏روز افزایش پیدا می‏کند. لذا همه‏ی سازمان‏ها، کارخانجات و نهادها ناگزیرند از راهبردها، خطمشی‏ها و سیاست‏گذاری‏های نوین و نوآورانه استفاده کنند. آن‏ها مجبور شده‏اند که به عنصر خلاقیت بیشترین بها را بدهند تا بتوانند با دگرگونی‏های جدید روزآمد شوند و با حداقل هزینه‏ها محصولات یا خدمات خودشان را عرضه بکنند. به همین دلیل می‏کوشند تا حداکثر کارایی را از منابع انسانی خود به دست بیاورند. بنابراین، چه یک بانوی خانه‏دار یا مدیر یک سازمان کوچک، یا رئیس کارخانه‏ی بسیار بزرگ مانند ایران خودرو، همه به خلاقیت در مدیریت نیازمندند.

خلاقیت عِلمی، خلاقیت هنری و خلاقیت اجتماعی یا عَملی هر کدام یک سطح و وجهی از کلیت زندگی اجتماعی ما را تحت پوشش قرار می‏دهند. ما بدون داشتن خلاقیت علمی نمی‏توانیم زندگی مادی بهتری داشته باشیم و قادر به حل مشکلات مختلف نخواهیم بود. همین‏طور بدون خلاقیت عَملی و اجتماعی نمی‏توانیم یک سازمان را به خوبی مدیریت کنیم. یک هنرمند نیز تا خلاقیت نداشته باشد، قادر نیست با سایر هنرمندان که آن‏ها نیز آثاری تولید می‏کنند و در معرض انتخاب مصرف‏کنندگان قرار می‏دهند، رقابت کنند. من در اینجا برای ارائه بیان روشن و عینی مثال های در سطح خرد و میانی روابط اجتماعی از خلاقیت عملی ارائه کردم. در یک سطح کلان، دموکراسی، پارلمان، بوروکراسی، قانون، روش های گسترش مشارکت مردم در تمام عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و دهها مثال دیگر، مصادیقی از خلاقیت های اجتماعی انسان در سطح ساختاری در دوره مدرن بوده است. اگر بخواهیم اهمیت خلاقیت اجتماعی را دریابیم باید مثلاً ابداع نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی یا نظام اداری بوروکراسی را با اختراع انرژی بخار یا ابداع اینترنت و رسانه های جمعی مقایسه کنیم. سهم کدامیک در پیشرفت جامعه انسانی بیشتر بوده است؟ بگمان من سهم دموکراسی و بورکراسی بسیار بیش از تمام نوآوری های فنی است زیرا بدون وجود نظام سیاسی و اداری عقلانی بشر قادر به سامان دهی و انتظام بخشی زندگی خود نبود و بخشی از نوآوری های علمی‏ فنی و هنری مرهون وجود نظام های دموکراتیک است. اگر به پراکندگی جغرافیای اختراعات و ابداعات و نوآوری های فنی و تکنولو›یک نگاه کنیم می بینیم کشورهایی که دارای حکومت های دموکراتیک هستند از لحاظ صنعتی و علمی نیز پیشرفته ترند. در زمینه هنر نیز این امر صدق می کند. بنابر این دموکراسی ابداعی مهمتر از ابداعات صنعتی بشر است. من دموکراسی را مهمترین ابداع اجتماعی انسان در طول تاریخ می دانم.

با در نظر گرفتن اهمیت خلاقیت اجتماعی و این بحث که خلاقیت مقوله ای نیست که منحصر به عده ای خاص یا نوابغ باشد، اکنون می توان پرسید چه رابطه ای میان فرهنگ یک جامعه و خلاقیت وجود دارد؟ منظور ما از فرهنگ در اینجا نظام معنایی نمادین است که بصورت ارزش ها و باورها تبلور می یابد. هر جامعه ای تلقی ویژه از خلاقیت دارد که می توان آن را فرهنگ خلاقیت نامید. فرهنگ خلاقیت، نظام باورها، ارزش‏ها و معانی است که امکان بروز و شکوفایی توانایی‏های بالقوه‏ی انسان را فراهم می‏کند و این الگوها، ابزارها و روش‏های بستری را برای افراد یک جامعه فراهم می‏کند که یا همه آن‏ها بتوانند کنش خلاقه و تجربه‏ی خلاقه داشته باشند یا آن که کناره بگیرند و آن را به نابغه‏ها بسپارند.

پرسش فرهنگ و خلاقیت بطور واضح تر این است چه رابطه ای بین ارزش ها، باورها و نظام معانی یک جامعه و گسترش یا محدود سازی نوآوری و خلاقیت در آن جامعه وجود دارد؟‌ بطور گذرا به این موضوع اشاره هایی داشتیم. اجازه دهید در اینجا موضوع را تفصیلی تر بحث کنیم. می دانیم و می بینیم که فرهنگ‏ها و جوامع کنونی جهان از حیث نسبت شان با خلاقیت یکسان نیستند. همین باعث شده است که بارها از خودمان بپرسیم چرا بعضی جوامع به خلاقیت بیشتری دست پیدا می‏کنند و بعضی‏ نه؛ بعضی فرهنگ‏ها خلاق‏ترند و بعضی‏کمتر. برخی این موضوع را ناشی از مدرنیته و ویژگی های آن می دانند. رابرت رد فیلد انسان شناس کلاسیک آمریکا معتقد است جوامع سنتی (یعنی جوامع ماقبل مدرن) ارزش بیشتری به ”تقلید“ می دهند و ”نوآوری“ در این جوامع با سرزنش یا مقاومت اجتماعی شدید روبرو می شود. در حالیکه جامعه جدید یا مدرن نوآوری را یک ضرورت و نیاز می بیند. دکتر رضا داوری در مقاله ای با عنوان «خلاقیت و فرهنگ» [۱] استدلال می کند که خلاقیت ویژگی عمده عصر جدید است، زیرا انسان مدرن مسؤلیت اداره عالم و رسیدگی به تمام تدبیر زندگی را خود عهده دار شده است. به اعتقاد داوری جامعه سنتی نظم کم و بیش طبیعی یا الهی داشته است و انسان سنتی تصور نمی کرده است که عقل آدمی در قوام زندگیشان دخالت داشته باشد. اما جامعه جدید غربی با این ایده که انسان محور همه چیز است و خود او باید با اتکاء به قوای عقلی و نوآوری هایش جامعه و تاریخ را بسازد شکل می گیرد. از اینرو جامعه جدید جامعه خلاقیت است. به اعتقاد داوری جامعه جدید محصول مجموعه افراد نوآور نیست بلکه جامعه جدید روح و نظامی دارد که اقتضای آن نوآوری است. از اینرو به اعتقاد او نوآوری هماهنگ شدن با آهنگ جامعه جدید است و اشخاص نوآور صرفاً مناسب و در هماهنگی با آن نوآورند. از دیدگاه داوری مشکل کشورهای در حال توسعه مثل ایران این است که «نمی توانند از بهره برداری و میوه چینی رویگردانند». یعنی می خواهند صرفاً از میوه های تمدن جدید خوشه چینی کنند و خود بخلاقیت نپردازند.

بگمان من مقوله خلاقیت در ارتباط با مقوله نیاز شکل می گیرد و کلید فهم خلاقیت نیز تأمل در مقوله نیاز است. خلاقیت هم مکانیزمی برای حل مسائل، رفع نیازها و بهبود شرایط زندگی انسان است و هم خود نوعی نیاز است. ما برای تأمین نیازهای خودمان کار و تلاش خلاقه می‏کنیم. آبراهام مزلو، روان‏شناس معروف، نیازهای بشر را به چند گروه تقسیم کرده است که از نیازهای جسمانی شروع می‏شود تا نیاز به خود شکوفایی ختم می‏گردد. در واقع، نیاز به خود شکوفایی همان نیاز به خلاقیت و آفرینش‏گری هست.

همان‏طوری که نیاز به آب، هوا، مسکن، امنیت، داشتن ارتباط فردی و اجتماعی برای ما مهم است و به حیات ما بستگی دارد، نیاز به خلاقیت و نوآوری هم مهم است. خلاقیت در واقع، آن گروه از نیازهای ما را تأمین می‏کند که هویت انسانی ما را شکل می‏دهند. وگرنه، حیوانات هم به آب، هوا، امنیت، سرپناه و چیزهایی دیگر احتیاج دارند؛ حتی بسیاری از حیوانات هم به زندگی گروهی و جمعی نیاز دارند. اساسا کمتر موجود زنده‏ای هست که مطلقا تنها زندگی کند. بنابراین آن نیازی که انسان بودن ما را تعریف و ما را از سایر موجودات متمایز می‏کند، همین خلاقیت است که درواقع مسیر پاسخگویی به نیاز خود شکوفایی و در عین حال روش تأمین سایر نیازهای ماست.

خلاقیت نه تنها خصلت تمایز بخش و هویت بخش ماست، بلکه از بُعد اجتماعی و فرهنگی نیز ما را به یک مسیری خاص و شیوه ای معین از زندگی کردن و زیستن هدایت می‏کند. همه‏ی ما در زندگی روزمره‏ی خود با آدم‏هایی مواجه شده‏ایم که از ثروت اقتصادی کافی بهره‏مند هستند و به‏راحتی می‏توانند نیازهای زیستی خودشان را تأمین بکنند. این افراد مرفه برخوردار از مسکن، بهداشت، آموزش و پرورش و تحصیلات دانشگاهی هستند و حتی از روابط فردی و اجتماعی گسترده‏ای هم بهره‏مندند، ولی از زندگی ناراضی هستند. گاهی بی آنکه خود بدانند چرا ناراحت و افسرده اند. یکی از علل و شاید مهمترین عامل این ناخرسندی و نارضایتی عدم پاسخگویی به “نیاز خودشکوفایی, و ابراز خویش در آنهاست. تأمین نیازهای زیستی و اجتماعی نمی‏تواند به تنهایی منجر به رضایت از زندگی بشود. اهمیت مقوله‏ی خلاقیت هم در همین‏جاست. درواقع، اگر شما بتوانید همه‏ی نیازهای یک فرد را تأمین کنید، باز هم تضمینی وجود ندارد که لذت و رضایت کامل از زندگی را برای او بتوانید فراهم بکنید. اما عکس این قضیه صادق نیست. یعنی شما ممکن است کسانی را پیدا بکنید که درآمد کافی یا خانه‏ی مناسبی ندارند، حتی از امنیت لازم برخوردار نیستند اما برای این که بتوانند خودشان را ابراز و بیان کنند، حاضرند جانشان را به خطر بیندازند. در زمینه‏های مختلف اجتماعی می‏توان از این افراد یافت. در بین هنرمندان نیز کسانی هستند که در رشته‏های مختلف هنری نقاشی، مجسمه‏سازی، تئاتر، فیلم و موسیقی و... چنین‏اند. ممکن است این ابراز خویشتن در قلمرو ادبیات باشد و یک نویسنده حاضر باشد که علی‏رغم نداشتن امکانات زیستی خوب، جانش را بدهد اما بتواند که آزادانه مقاله یا کتابی بنویسد و دیگران آن را بخوانند. ما بسیاری از آدم‏ها در طول تاریخ داشته‏ایم که از تأمین و ارضاء نیازهای زیستی شان گذشته اند و به حداقل‏های زندگی اکتفا کرده اند، از اجتماع بریده اند، جان خودشان را به خطر انداخته اند برای اینکه آن‏چه به ذهنشان خطور کرده به عنوان نکته‏ای نو، انتقادی و بدیع ابراز بکنند.

البته، فقط اقلیتی از انسان‏ها از سایر نیازهایشان می‏گذرند تا به خود شکوفایی برسند. ولی نکته‏ی مهم این است که این اقلیت رنج کشیده، بیشترین رضایت را از زندگی دارند و اغلب زندگی خودشان را بسیار شرافتمندانه و افتخارآمیز و انسانی توصیف می‏کنند و با افتخار به سر چوبه‏های دار می‏روند یا با افتخار در تبعید زندگی می‏کنند. به تعبیر دیگر، خلاقیت مقوله‏ای است که کیفیت زندگی ما را تأمین می‏کند و رضایتمندی از زندگی ما تابعی از میزان شکوفایی استعدادها و خلاقیت‏هاست. به همین دلیل، انسان‏ها بعد از این که نیازهای مادیشان تأمین شد میل به تأمین نیازهای معنوی و خودشکوفایی در آن‏ها رشد می‏کند و برای برخی نیز تإمین نیازهای مادی اولویت ثاویه آنهاست.

من البته رابطه بین مدرن شدن و خلاقیت را می پذیریم. بیان این نکته که خلاقیت با نیاز ارتباط دارد به معنای نفی نظریه مدرنیته و خلاقیت نیست. در واقع مدرنیته نیازهایی را ایجاد کرد که ضرورت خلاقیت و آفرینشگری در درون آن قرار داشت. در عین حال خلاقیت به مثابه یک نیاز در نتیجه تحولات مدرنیته بود. شرح دقیق رابطه مدرن شدن و خلاقیت نیازمند بررسی های دقیق و طولانی است. من در اینجا به برخی نکات بصورت کلی و اجمال اشاره می کنم. به هر مقداری که جامعه مدرن‏تر می‏شود و انسان اهمیت بیشتری پیدا می‏کند، فردگرایی و فردیت نیز اهمیت پیدا می‏کند، به همان نسبت هم مقوله‏ی خلاقیت برجسته می‏شود. خلاقیت تبلور و تجسم فردیت انسان است زیرا که در جهت پاسخ‏گویی به نیاز ابراز خویشتن است. ارزش‏های فردگرایانه از رنسانس به بعد به تدریج در اروپای غربی اهمیت پیدا کرد و سپس جامعه‏ای مدرن در آن‏جا شکل گرفت. بنابراین، در یک جامعه‏ی مدرن میان فردگرایی و خلاقیت ارتباط معنادار وجود دارد.

در جامعه‏ای که ارزش‏های جمع‏گرایا غلبه دارد، تلاش اصلی در آن جامعه متوجه فرد نیست؛ در چنین ساختار فرهنگی - اجتماعی‏ای اساسا مقوله‏ی رشد استعدادها و شکوفاکردن و ابراز خود در مرحله‏ی ثانویه قرار می‏گیرد. به لحاظ آسیب‏شناختی جامعه‏ی ایران، روشنفکران ما که کار حرفه‏ایشان بحث کردن درباره‏ی مسائل فرهنگی اجتماعی است، مقوله‏ی خلاقیت را کمتر مورد توجه قرار می‏دهند که به نظر من یکی از علت‏های مهم آن به شرایط تاریخی و ساختار فرهنگی اجتماعی که ما در آن قرار گرفته‏ایم برمی‏گردد؛ منظورم آن است که هنوز فردیت به حد کافی در میان ما رشد نکرده است. ولی هر چقدر که جامعه‏ی ما مدرن‏تر شود و مسئله‏ی رشد استعدادهای فردی اهمیت بیشتری پیدا کند، توجه ما به درک اهمیت خلاقیت‏ها هم بیشتر می‏شود.

در فرهنگ‏های سنتی، همانند ما، انسان خلاق، جامعه و محصولات مصرفی، کلیت یک پارچه‏ای را تشکیل می‏دهند و از یکدیگر تفکیک شده نیستند. به همین دلیل این نکته انتقادی را مطرح کردم که وقتی خلاقیت را به مثابه‏ی مقوله ای فردی نگاه می‏کنیم، خودبه‏خود سراغ ابعاد روان‏شناختی آن می رویم و مسإله ما می شود این که چگونه می‏توانیم انسان نابغه تربیت کنیم یا چگونه استعدادهای درخشان را شناسایی کنیم، یا چگونه استعدادهای درخشان را پرورش بدهیم و دیگر به فکر اصلاح ساختارهایی که مانع بروز خلاقیت، عمومی شدن آن و تغییر نگرش نسبت به نوآوری یا کاهش مقاومت در برابر نوآوری نخواهیم بود. در نتیجه نگاه فردی و روان شناسنانه به خلاقیت تمام نظام برنامه‏ریزی محدود می‏شود به این که سراغ نوابغ و استعدادهای درخشان و پرورش آن‏ها برویم. این نگاه نخبه‏گرایانه از نکات آسیب‏شناختی خلاقیت در کشور ماست. این رویکرد ما به مقوله‏ی خلاقیت در یک‏صد سال اخیر است و همین رویکرد است که بر سیاست‏گذاری‏های کلان فرهنگی اجتماعی ما در خصوص آموزش و پرورش، بودجه‏های تحقیقاتی و به طور کلی امور فرهنگی تأثیر می‏گذارد و به اَشکال مختلف در تنش‏های اجتماعی ما، و مهم‏تر، در خانواده‏های ایرانی تأثیر شدید می‏گذارد. شاید نقش خانواده ها و تإثیرات آن بیش از عوامل دیگر باشد. چون اولین بستری که خلاقیت را برای فرد فراهم می‏کند نهاد خانواده و سپس اجتماع است.

وقتی که رویکرد یک جامعه و ارزش‏ها و باورها و نگرش‏های یک جامعه نسبت به مقوله‏ی خلاقیت یک رویکرد روان شناسانه است، این رویکرد را در خانواده و تربیت فرزندان هم می‏بیند. با این حساب، خانواده‏ها و پدر و مادرها ممکن است که در اثر همین رویکرد روان‏شناختی به این جمع‏بندی برسند که بچه‏ی آن‏ها از استعداد کافی برخوردار نیستند. درنتیجه‏ی همین تلقی و برداشت، چه بسا این بچه ها از این که یک تربیت خلاقه‏ای پیدا بکنند محروم شوند. اما اگر پدر و مادرها به این آگاهی برسند که خلاقیت صرفاَ یک بحث روان‏شناختی نیست که صرفا به استعداد ارتباط داشته باشد بلکه به تجربه‏ی خلاقه‏ی فرد بستگی دارد، آن وقت دایره‏ی تجربیات خلاقانه‏ی فرزندانشان را توسعه می‏دهند. در این رویکرد، همه‏ی انسان‏ها قادرند تجربیات و کنش‏های خلاقه، محصولات خلاقه و ذهن خلاقه‏ای داشته باشند.

این دو رویکرد، درواقع دو روش تربیتی متفاوت به‏وجود می‏آورد. رویکرد نخبه‏گرایانه، خلاقیت را از یک طرف به نبوغ فرد محدود می‏کند و از طرف دیگر خلاقیت را به عرصه‏های معینی از هنر یا علم محصور می سازد و اجازه نمی‏دهد که هر فرد، در هر شرایطی خودش را شکوفا نماید. در حالی که رویکرد دیگر، خلاقیت را منحصر به فرد یا گروه نخبگان نمی‏داند بلکه خواهان گسترش آن در تمامی عرصه‏های اجتماع و توسعه‏ی مشارکت همگان برای کسب تجربه‏ی خلاقانه است. ما باید به تفاوت‏های ماهوی و نتایج دو رویکرد مذکور به هنگام بررسی شرایط خلاقیت فرهنگی و فرهنگ خلاقیت در جامعه‏ی خودمان تأمل بیشتری بکنیم.

همان‏طور که گفتیم وقتی که ویژگی فرهنگ‏ها را بررسی می‏کنیم، در می‏یابیم که برخی فرهنگ‏ها، خلاقیت را دامن می‏زنند و بعضی از فرهنگ‏ها کمتر این امکان را فراهم می‏کنند. درواقع، این‏جا نوعی آسیب‏شناسی فرهنگی مطرح است. در این آسیب شناسی فرهنگی باید ببینیم در کجا و توسط چه ارزش‏هایی برای تجربه‏ی خلاقه مانع ایجاد می‏شود. این موانع فرهنگی باعث می‏شوند که هر چه آموزش و پرورش و دانشگاه را گسترش دهیم یا سازمان‏های بزرگ و عریض و طویل به اسم مراکز آفرینش‏های خلاقانه ایجاد کنیم، باز قادر به تربیت انسان خلاق و فضای مشوق خلاقیت را نشویم.

نکته‏ی آسیب‏شناختی دیگر درباره‏ی آفرینش خلاقه در جامعه‏ی ما این است که در حوزه‏ی سیاست‏گذاری و برنامه‏ریزی برای خلاقیت اهمیت لازم را قائل نیستند. پس از خانواده، آموزش و پرورش و نهادهایی مانند دانشگاه و آموزش عالی و بعد مؤسسات فرهنگی به اَشکال مختلف در خدمت توسعه معنوی انسان هستند تا انسان بتواند خودش را شکوفا و توانایی‏های بالقوه‏اش را بالفعل کند. این نهادها برای رسیدن به چنین هدفی با موانع و مشکلاتی مواجه هستند، از جمله‏ی این که اساسا روش‏های ما در حوزه‏ی آموزش و پرورش و آموزش عالی و مؤسسات فرهنگی، معطوف به خلاقیت نیست بلکه متمایل به محفوظات و یادگیری طوطی وار است. دانش‏آموز آموزشگاه‏های ما به فردی که انبار فرمول ها و محفوظات است تبدیل می‏شود و نه کسی که جسارت بیان خویش در جهت خود شکوفایی داشته باشد.

اگر جسارت و لذت بیان خویشتن و تفکر انتقادی و تحلیلی در درون دانش‏آموز و دانشجو شکل نگیرد، اساسا امکان نوآوری فراهم نیست. درواقع این نحوه تفکر، جسارت نقد و پرسش کردن داشتن گونه ای از سرمایه‏ی فرهنگی است که بخشی از این سرمایه را خانواده باید در فرد ایجاد کند و بخشی را آموزش و پرورش، بخشی هم بر عهده‏ی آموزش عالی است.

تاخانواده، آموزش و پرورش و دانشگاه ما نتوانند این سرمایه‏ی فرهنگی را در فرد ایجاد کنند، طبیعتا انسان‏هایی که از این خانواده، مدرسه، دانشگاه بیرون می‏آیند، انسان‏هایی نیستند که عشق به هنر، عشق به علم و عشق به آفرینش‏گری را در خودشان اندوخته، پرورش داده و ایجاد کرده باشند. درواقع از آموزش و پرورش که مهم‏ترین نهادی است که عشق به علم و هنر را می‏تواند ایجاد کند، باید پرسید که روش‏های تعلیم و تربیت به کار گرفته شده تا چه حد لذت الگوهای خلاقه را به دانش‏آموزان می چشانند؟ در اینجاست که اهمیت نظام‏های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی در زمینه خلاقیت معلوم می‏شود زیرا نهادهایی که متولی برنامه‏ریزی کلان برای کشور یا هر جامعه‏ای هستند نسبت به فراهم کردن زمینه‏های خلاقیت و بروز توانایی‏های بالقوه‏ی افراد جامعه مسؤول هستند.

به نظر من اساسا، خلاقیت به عنوان محور اصلی توسعه برای سازمان‏های برنامه‏ریز کشور ما تعریف نشده است و همین باعث شده است که ما گرچه در نیمه قرن نوزدهم با افتتاح دارالفنون به دانشگاه‏های دنیای مدرن رو کردیم، اما هنوز بعد یک قرن و نیم قادر نشده ایم نقشی مهم در تولید علم در دنیای مدرن پیدا کنیم. درواقع ما خیلی پیش‏تر از کشور ژاپن مدرن شدن یا امروزی شدن را شروع کردیم اما به اندازه‏ی ژاپنی‏ها مدرن نشده ایم. در زمان عباس میرزا، نایب‏السلطنه، اولین کاروان معرفت به انگلستان فرستاده شد تا دانش‏های جدید را فرا بگیرند، و به ما منتقل کنند. از آن هنگام تا به امروز ما چندین میلیون فارغ‏التحصیل دانشگاهی داشته ایم، واقعا این خیل انبوه دانشگاهیان چه مقدار نوآوری و خلاقیت از خود بروز داده اند؟ اصلاحات می‏جی در ژاپن در ۱۸۶۷میلادی شروع شد و ما قبل از آن اصلاحات را در کشور خود شروع کرده بودیم. اما امروز ژاپن کشور شماره دو جهان است و ما در جدول شاخص‏های توسعه‏ی اقتصاد اجتماعی، رده‏ی سی‏ام یا سی و یکم را قرار داریم. این مقایسه ساده نشان می دهد که شاخص‏های توسعه‏ی آموزش و پرورش، دانشگاه‏ها، خانواده‏ها، رسانه‏ها و موسسات فرهنگی و مجموعا نهادهای برنامه‏ریزی کشور ما به مقدار کافی خلاقیت را موضوع اصلی و محوری برنامه‏های خودشان قرار نداده‏اند.

این نکته را باید در نظر داشت که بی توجهی به خلاقیت یکی از علل توسعه نایافتگی است و تمام ملل کمتر توسعه یافته تا حدودی از این بیماری رنج می برند، و یکی از علل بی توجهی به خلاقیت نیز نوع رویکرد روان شناختی است. رویکردی که خلاقیت را محدود و منحصر به هنر و علم و عده محدود نخبگان محدود می سازد، فقط مربوط به ایران نیست بلکه سابقه‏ای دیرینه دارد و در بسیاری از دولت‏ها و ملت ها وجود داشته است. همانطور که گفتیم به‏طورکلی در فرهنگ‏های غیرمدرن این نگاه وجود داشته و هنوز هم وجود دارد که انسان خلاق را به هنرمند یا به نوابغ علمی محدود و منحصر ‏کند. این نگاه، رمانتیک است. نگاه رمانتیک، هنر و خلاقیت را به طور کلی یک راز و امر مقدس و یک موهبت الهی می‏داند و در پناه یک نگاه مابعدالطبیعی به تولید هنری و فکری می‏نگرد. در دنیای باستان، افلاطون را باید نماینده‏ی چنین رویکرد مابعدالطبیعی به هنرمند دانست. نگاه او به هنرمند آن است که هنرش باید مظهر اخلاق سعادتمندانه باشد، یعنی هنرمند باید بیان‏کننده‏ی ارزش‏های اخلاقی مثبت باشد و به تعبیر امروزی، هنر باید در خدمت آرمان‏های ایدئولوژیک قرار بگیرد. نگاه رمانتیک به خلاقیت، به خصوص به خلاقیت شعری آن‏گونه است که به تعبیر یکی از محققان “آدم گمان می‏برد یگانه روش این است که هنرمند در حالت الهام منتظر بماند تا روح آسمانی شعر به شکل یک کبوتر یا طاووس بر او فرود آید.” آرنولد هاوزر در کتاب «تاریخ اجتماعی هنر» (۱۹۶۸) اظهار می دارد که این نحوه تلقی از خلاقیت و خلاقیت هنری در رنسانس به بعد بوجود آمد. در این دوره خلاقیت هنری به شخصیت هنرمند منصوب شد و اینکه شخصیت هنرمند از سنت، نظریه و قواعد برتر است و نبوغ موهبتی الهی است یعنی نیروی خلاق منحصر به فرد و ذاتی است. جامعه‏ی رنسانس در پرتو سرشت پویای خود در چارچوب رقابت در مقایسه با فرهنگ اقتدارطلب قرون وسطی امکانات فردی بهتری را عرضه می‏کرد. به هرحال، مفهوم آفرینش در سنت مذهبی مسیحیت و همه‏ی ادیان الهی یک مقوله‏ی متافیزیکی و از صفات خداوند است. هاوزر ثابت می کند فرایند کار هنری تا پایان قرن پانزدهم هنوز هم به اشکال جمعی انجام می شد. از آن پس است که حرفه هنری رفته رفته خود را از صنعتگری جدا می سازد.

از رنسانس به بعد با ظهور دنیای مدرن پارادوکسی در اندیشه‏ی بشری ایجاد شد. این پارادوکس چنین است که از یک طرف به فردیت و انسان‏گرایی اهمیت می‏دهد که درنتیجه، آفرینش‏گری به جای این که یک پدیده‏ی ماوراءالطبیعی باشد، معطوف به انسان‏هاست تا انسان از طریق نوآوری کردن، زندگی را با نیازها، عقاید و خواسته‏هایش متناسب بسازد. از سوی دیگر، زمینه‏های عینی و اجتماعی تولید هنر به تدریج شناخته شده است. بر این اساس، هر اثر هنری، صرفا محصول خواست یا نیاز آفریننده‏اش یعنی هنرمند نیست بلکه جامعه نیز در پدیدآوردن آن مؤثر است. درواقع، پارادوکس مدرنیته نسبت به آفرینش هنری در همین ویژگی دوگانه قرار گرفته است.

برخلاف دوره‏ی رنسانس، در همه‏ی جوامع پیش از مدرن چه غربی و چه شرقی، مانند جامعه‏ی ایران، هنر پاره‏ای از زندگی اجتماعی بود و به اَشکال مختلف در درون سبک زندگی ( (life style تنیده شده بود. برای مثال، فرش ایرانی به عنوان هنر ایرانی و خلاقیت یک هنرمند اثری تزییناتی برای نصب روی دیوار نبود، بلکه فرش روی زمین پهن می‏شد و کاربرد صرفا تزئینی و زیباشناختی نداشت بلکه استفاده‏ی عملی داشت بنابراین، فرش با جامعه و با شیوه‏ی زندگی ایرانی و به عبارت دیگر با فرهنگ ایرانی مرتبط بود اما از هنگامی که جامعه‏ی ایران از یک جامعه‏ی سنتی به سمت مدرنیته گذار پیدا کرده است، فرش ایرانی بیشتر حاصل خلاقیت یک فرد هنرمند شده است و آن کاربرد پیش از مدرنیته را به تدریج از دست داده است.

انتقادی دیگری که به نگاه رمانتیک و قدسی به خلاقیت وجود دارد، این است که شیوه‏های مختلف بروز خلاقیت را در نظر نمی‏گیرد و فقط به خلاقیت هنری توجه دارد، در حالی که همان طور گفتیم شیوه بروز خلاقیت گونه های مختلف دارد و می تواند مثلا در یک گفت‏گو یا در کاری جمعی و گروهی پدید ‏آید. خلاقیت حتی در هنرها هم همیشه انفرادی نیست که با دیدگاه رمانتیک‏ سازگار افتد. برخی از هنرها مانند نقاشی فردی‏اند، برخی هم جمعی‏اند مانند سینما و تئاتر یا مثلا موسیقی‏ای که گروهی می‏نوازند، یا گروهی می‏خواند. در این هنرها خلاقیت به طور دسته‏جمعی صورت می‏گیرد. از اینرو یک فعالیت گروهی هم ممکن است برای بروز خلاقیت هنری مجالی داشته باشد. البته تصنیف آهنگ را آن موقع که آهنگساز نت موسیقی را می‏نویسد، خلاقیتی انفرادی است اما به هنگام اجرا، نیازمند کار جمعی و خلاقیت گروهی است. در زمینه‏ی هنر نمایش این مثال بهتر نمایان است زیرا نمایشنامه‏نویس همانند یک نویسنده، خلاقیت فردی دارد اما نمایش که در حد نمایشنامه خلاصه نمی‏شود، بلکه نمایش وقتی نمایش است که اجرا شده باشد و اجرا به هر حال خلاقیتی گروهی است و از بازیگران تا طراح صحنه، لباس و موسیقی در ایجاد خلاقیت مشارکت دارند و نمی‏توان فقط کارگردان را به عنوان خلاق شناخت.

گذشته از این تفاوت‏ها، شکل‏گیری هرگونه خلاقیت به سه شرط یا محور نیاز دارد که در مجموع، شرایط خلاقیت را می‏سازند. این شروط عبارتند از فضای فرهنگی - سیاسی - اجتماعی که مشوق خلاقیت باشد، برانگیزاننده، مولد و حمایت‏کننده‏ی فرد خلاق باشد و بسترساز و زمینه‏ساز بروز خلاقیت گردد. شرط دوم، وجود یک سنت یا به تعبیر دیگر پارادایم معرفتی، گفتمان، اپیستمه یا یک رژیم معرفتی است. و شرط سوم، وجود انگیزه‏های فردی است. یعنی فردی وجود داشته باشد که اراده کند خودش را ابراز کند. اگر این محور نباشد، یعنی اراده‏ی معطوف به ابراز خود وجود نداشته باشد، درواقع هیچ‏گونه خلاقیتی امکان‏پذیر نیست. بنابر این، شرط سوم، رکن اساسی برای خلاقیت است.

در قلمرو هنر و علم، چنانچه که به این سه شرط یا سه محور خلاقیت توجه کنید، در می‏یابید که دو تای آن‏ها کاملا بیرون از قلمرو فردی هنرمند هستند و درواقع به اجتماع باز می‏گردند. البته شرط سوم یعنی انگیزه تا حدود زیادی به شخص هنرمند مربوط است. تازه این را هم باید نسبی بدانیم و باز هم تاریخ، اجتماع و فرهنگ در ایجاد یا نفی انگیزه هنرمند دخالت دارند، اما به هر حال ممکن است که انگیزه‏های فردی برای ابراز خویشتن را بتوانیم موضوعی انفرادی بدانیم؛ در این‏جاست که روان‏شناسی می‏تواند به ما کمک کند. درواقع، روان‏شناسی فقط به ما کمک می‏کند که جهت این فرآیند خلاقیت را بشناسیم تا بفهمیم که سازوکار خلاقیت چگونه در فرد اتفاق می‏افتد. مثلا این که تعاملات شیمیایی در دستگاه عصبی فرد چگونه اتفاق می‏افتد، ولی روان‏شناسی نمی‏تواند تبیین کند که چگونه در یک سنت زیبایی‏شناسی و در یک فضای فرهنگی، اجتماعی اثری هنری خلق شده است. هر یک از شروط سه گانه مزبور اهمیت و نقش خاص خود را دارند. این‏جا روان‏شناسی می‏تواند به ما کمک بکند، حتی بحث هوش که تا حدود زیادی به روان‏شناسی مربوط است و متخصصان این علم آزمون‏هایی برای اندازه‏گیری هوش دارند که می‏توانند به کار بردند و قابل اعتماد هستند، اما خلاقیت صرفا وابسته به هوش سرشار نیست. درواقع بسیاری از افراد خلاق لزوماَ دارای هوش فراوان و فوق‏العاده‏ای نیستند، و همچنین لزوماَ کم هوش هم نیستند. من نمی‏خواهم نقش هوش را نفی کنم اما نقش آن در خلاقیت به آن میزان که در بدو امر تصور می رود نیست. مثلا ممکن است فردی مانند موتسارت در دوران کودکی‏اش اثر موسیقیایی بسیار زیبا را بنوازد، در عین حال نویسندگان بزرگی هم داشته ایم که در چهل سالگی‏ نویسندگی را شروع کرده اند. از اینرو، می بینیم که میزان ضریب هوشی می تواند نقش مهمی ایفا نکند، بلکه وجود انگیزه‏ی فرد برای بیان خویشتن و وجود شرایط و ساختارهای فرهنگی و اجتماعی است که می تواند باعث بروز خلاقیت در سنین مختلف و در افراد و حوزه های گوناگون گردد.

همان طور که گفتیم در یک دوره‏ای، تولید علم در جهان اسلام حرف اول بود ولی امروزه این مقام را ندارد. آیا در آن موقع، انسان‏های جهان اسلام باهوش‏تر بودند و حالا کم‏هوش‏تر شده‏اند؟ قطعا پاسخ این نیست، بلکه در یک دوره‏ای، شرایط سیاسی - فرهنگی - اجتماعی خاصی حاکم بود (محور اول) و سنت‏هایی شکل گرفته بود (محور دوم)، که دست به دست هم می‏داد و انگیزه را برای افراد ایجاد می‏کرد (محور سوم). مثلا برای یک فردی مانند ابوریحان بیرونی انگیزه ایجاد می‏کرد که همراه با سلطان محمود غزنوی به هند برود و سختی‏ها و مصائب را تحمل کند تا بتواند کتاب مهم تحقیق ماللهند را – که شاهکاری در انسان‏شناسی و مردم‏شناسی عصر خودش است - بنویسد. یعنی برای فهم علل ظهور نابغه مانند بوعلی سینا یا ابوریحان باید زمینه‏ی تاریخی و اجتماعی- فرهنگی جهان اسلام در آن دوره را بررسی کنیم نه میزان نوبغ و هوش بوعلی سینا و ابوریحان را. اسلام در جهان گسترده شده و سرزمین‏های زیادی را فراگرفته بود و مسلمان‏ها می‏توانستند به هر گوشه‏ی دنیا سیر و سفر کنند. حس کنجکاوی و نوآوری در همه جا پراکنده شده بود. در نتیجه، تمدن اسلامی بسیار پربار و پر رونق شد چنان که – بر اساس گزارشی که دکتر محمدی زمانی مجله دانشکده ادبیان دانشگاه تهران منتشر کرده بود - هنوز هم۴۵۰اثر از کتاب‏هایی که در قرون چهارم و پنجم هجری مسلمانان نوشتند، به عنوان کتاب‏های معتبر علمی در رشته‏های مختلف دانشگاهی مورد توجه هستند و از آن‏ها استفاده می‏شود. در همان شرایط تاریخی جهان اسلام، اروپایی‏ها در یک وضع نیمه متوحشانه زندگی می‏کردند.

بر اساس مطالعه ای نوربرت الیاس در کتاب مشهور “فرایند مدنی سازی” نوشته است اروپایی‏ها در دوره‏ی قرون وسطی در بسیاری از فعالیت‏های روزمره‏ی زندگی خودشان کنترل و خویشتنداری لازم را نداشتند و در میان آن‏ها خشونت به صورت گسترده‏ای رواج داشت. پس آیا می توان گفت اروپایی‏های آن عصر کم‏هوش بودند و امروز هوششان بالا رفته است؟ قطعا این‏گونه نیست، بلکه باید شرایط تاریخی، اجتماعی، فرهنگی دوره‏ی قرون وسطی و سپس رنسانس را در نظر گرفت. عامل هوش تعیین‏کننده چندان جدی نیست و خلاقیت و نوآوری‏های هنری، عِلمی و عَملی در یک جامعه ارتباط مستقیم به هوش مردم آن جامعه ندارد بلکه با سه محوری که پیشتر توضیح دادم پیوستگی تنگاتنگ دارد. لذا شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و به‏طورکلی ساختارهای اجتماعی - فرهنگی است که امکان خلاقیت را فراهم می‏کند.

می خواهم از بحث بالا یک نتیجه گیری نظری ارائه کنم. خلاقیت به مثابه نوعی انتقال تجربه است. ما در تمام اشکال خلاقیت درصدد برقراری نوعی ارتباط برای بیان و انتقال ایده ای هستیم که در نتیجه تجربه ای آن را بدست آورده ایم. تمام اشکال هنرها، صورت ها و روش های ارتباط هستند. یک نقاش، فیلم ساز، صنعت کار، موسیقدان، نوازند، خواننده، هنرپیشه و تمام هنرمندان دیگر درصدد برقراری ارتباط با عده ای از مخاطبان و تإثیر نهادن بر آنها هستند. دانشمندان نیز درصدد بیان یافته ها و ایده های تازه خود می باشند. افراد عادی نیز تلاش می کنند روش رفتاری و گفتاری مناسب و جذابی انتخاب کنند تا مورد توجه و احترام مردم و جامعه قرار گیرند. همه درصدد بیان خود و ایده ها و باورهای خود هستند. ما می خواهیم با ابداع روش هایی آنچه را تجربه می کنیم به دیگران انتقال دهیم. شکل گیری تجربه یعنی تجربه کردن و همچنین انتقال تجربه در خلاء صورت نمی‏گیرد، بلکه مجموعه‏ی شرایط اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سنت‏ها زمینه و بستر این فرایند تجربه کردن و انتقال آن را فراهم می‏کنند. حال اگر از این منظر به خلاقیت نگاه کنیم و خلاقیت را شکل دان، تجربه کردن و انتقال تجربه و یک تجربه‏ی خلاقه بدانیم، برای بروز خلاقیت اولین چیزی که نیاز داریم این است که آدم انگیزه و اراده آن را داشته باشد که بخواهد خودش را برای دیگری بیان کند؛ یعنی آمادگی برای برقراری انتقال تجربه و ارتباط داشته باشد. دوم، این که یک بستری از شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی امکان شکل‏گیری ارتباط آزاد را فراهم سازد؛ و سوم این که یک سنت به عنوان ابزار برقراری ارتباط وجود داشته باشد. به این ترتیب، بار دیگر رسیدیم به همان سه محور خلاقیت که پیشتر توضیح دادم.

در شرایط دموکراتیک و آزادی اندیشه، ارتباطات راحت‏تر صورت می‏گیرد. در نتیجه ما راحت‏تر می‏توانیم تجربیات خودمان را شکل داده و به یکدیگر منتقل بکنیم. زیرا در عین حالی که ما با هم ارتباط برقرار می‏کنیم، تجربه‏های خود را نیز مبادله می‏کنیم که به سرمایه‏ای برای ارتباط بعدی ما تبدیل می‏شود. یکی از تعاریف خلاقیت تعریف ویلیامز است که می گوید خلاقیت مهارتی است که می تواند اطلاعات پراکنده را بهم پیوند دهد. عوامل جدید اطلاعاتی را در شکل تازه ای ترکیب کند و تجربه گذشته را با اطلاعات جدید برای رسیدن به جواب هایی منحصر بفرد و غیر عادی پیوند دهد. از این دیدگاه جامعه ای که دسترسی به اطلاعات در آن سهل تر و آزادتر است، و امکان تولید اطلاعات در آن بیشتر است، افراد امکان بیشتری برای بروز خلاقیت های خود دارند.

به این ترتیب، خلاقیت نیازمند یک موقعیت گفت‏گویی و یک فرآیند ارتباطی است. در یک موقعیت گفت‏گویی که یک گفت و شنید متقابل اتفاق می‏افتد، یک تجربه‏ی خلاقه و نوآورانه ممکن است رخ دهد. خلاقیت در این فرآیند ارتباطی به‏وجود می‏آید. شما اگر در یک موقعیت ایده‏آل برای گفت‏گو قرار داشته باشید، دو طرف گفت‏وگو از لحاظ قدرت برابر و هر دو آزادی ابراز وجود هم داشته باشند و در عین حال هر دو هم به مفید بودن گفت‏گو اعتقاد داشته باشند، آن‏گاه خلاقیت پدید می‏آید. فراموش نکنیم که این جامعه و فرهنگ است که می‏تواند امکان یک موقعیت گفتگویی ایده‏آل را فراهم بکند. برای مثال، در یک نظام کاملا دموکراتیک در مقایسه با نظام کمتر دموکراتیک امکان گفت‏گوی خلاق بیشتر خواهد بود و در نتیجه امکان انتقال تجربه هم بیشتر فراهم است. در یک جامعه‏ی دموکراتیک که امکانات بیشتری از لحاظ اجتماعی - فرهنگی برای انتقال تجربه‏ی وجود دارد، در نتیجه، افراد انگیزه‏ای بیشتری برای ابراز خود دارند. در یک فضای مدرن که فردگرایی رشد می‏کند، افراد خواسته‏هایشان در قیاس با ساختارهای سنتی و ماقبل مدرن بیشتر است و افراد تمایل و انگیزه‏ی بیشتری برای ابراز خویش دارند و آماده‏اند که خواسته‏هایشان را تحقق عینی بخشند.

در این‏جا لازم است که در کنار وجود آزادی از ضرورت عدالت نیز برای تحقق خلاقیت اشاره کنیم. آن موارد از عدالت که بایستی بدان‏ها اشاره کنم قبل از هر چیز عدالت جنسیتی است. در جامعه‏ی مردسالار، جنسیت مذکر عامل تأمین‏کننده‏ایدر شکل‏گیری تبعیض‏آمیز خلاقیت‏هاست. از این‏رو، هر قدر که جامعه به طرف جامعه‏ی مساوات‏طلبانه‏تر و عادلانه‏تر پیش رود و حضور زنان در اجتماع با مردان برابرتر شود و زنان سهم مساوی تری با مردان در تولید علم و هنر یا در خلاقیت‏های عَملی داشته باشند، جامعه از رشد بیشتری در زمینه‏ی خلاقیت برخوردار است. در جامعه‏ی مردسالار امکان و اجازه‏ی بروز خلاقیت‏ها برای برای زنان محدود است. در اینجا نقش فرهنگ در خلاقیت به نحو ملموسی تری دیده می شود.

همچنین در جامعه‏ ی قومیت‏گرا که تبعیض قومی وجود دارد و همه‏ی اقوام در امور اجتماعی و سیاسی از حضور یکسان و برابری برخوردار نیستند، اقوام حاشیه‏ای سهم کمتری در خلاقیت و در نتیجه در تولیدات هنری یا علمی و عَملی دارند. به عبارت دیگر، اقلیت‏های قومی در شکل دادن به تجربه های جدید و انتقال تجربه های شان سهم کمتری دارند، و این امر بدان خاطر نیست که آن اقلیت‏ها و اقوام حاشیه‏ای از هوش یا استعداد کمتری برخوردارند بلکه آن جامعه زمینه و بستر لازم برای این که همگان بتوانند تجربه‏ی خودشان را بسط داده و انتقال دهند فراهم نکرده است.

بنابراین، خلاقیت مقوله‏ ای خنثی نیست بلکه دارای جهت‏گیری‏های سیاسی و ابزاری است. بروز برخی از خلاقیت‏ها ممکن است که منافع و خواسته‏های یک گروه را نسبت به گروه‏های دیگر بیشتر مورد توجه قرار دهد. به همین دلیل باید به مجموعه‏ی روابط قدرت در یک جامعه توجه کرد و به ساختار سیاسی و ساختار قدرت در آن جامعه دقت داشت. از اینرو در مطالعه و شناخت مقوله‏ی خلاقیت باید آن را با توجه به مجموعه عوامل سیاسی و اجتماعی مانند جنسیت، قومیت، تنوعات فرهنگی و به طورکلی زندگی مردم در یک بررسی کرد.

اگر بخواهیم رابطه‏ی فرهنگ و خلاقیت و جامعه را در چند جمله‏ی کوتاه بیان کنیم می توان گفت اولا خلاقیت در درون فرهنگ صورت می‏گیرد و به همین دلیل همان طور که گفتیم در طول تاریخ فرهنگ‏های مختلف به میزان‏های مختلفی امکان خلاقیت را فراهم کرده‏اند. این رابطه، یک رابطه‏ی متقابلی دیالکتیکی است که فرهنگ هم امکان شکل گیری و بروز خلاقیت را ایجاد می‏کند و هم متقابلا خلاقیت، فرهنگ را متأثر می‏ سازد. وی›گی های فرهنگی یک جامعه مانند جمع گرا یا فردگرا بودن، یا میزان فاصله قدرت و وی›گی های دیگر، هر کدام می توانند نوع و میزان خاصی از خلاقیت را ایجاد کنند. برای مثال، در جامعه‏ی فردگرا یا جمع‏گرا، هر کدام به میزان های متفاوتی امکان بروز خلاقیت را فراهم می‏کنند. جامعه‏ای ممکن است بیشتر بر همبستگی یا بر تفرد بیشتر تأکید کند. یا اگر ما جامعه‏ای با ساختار سلسله مراتبی شدید یا بالعکس دارای ساختار برابر خواهانه و مساوات‏جویانه داشته باشیم، هر کدام به نحو متفاوتی افراد را کنترل می‏کنند یا این که برای ابراز خود تشویق می‏شوند؛ در این دوگونه جامعه نیز خلاقیت به نحو متفاوتی رخ می‏دهد. جامعه‏ای که بیشتر به مبادله‏ی دموکراتیک اندیشه‏ها تمایل دارد و همچنین این که نظام‏های آموزشی و نظام‏های یادگیری در جامعه بیشتر به خاطر سپردن متکی نباشد بلکه بیشتر بر روی آزمون و خطا تکیه کند و اجازه دهد افراد از طریق تجربه‏ها یا آزمون و خطای خودشان دانش و تجربه را فرا بگیرند، تمام این ویژگی‏ها روی افزایش و چگونگی بروز خلاقیت تأثیر می گذارد.

در یک عبارت خلاصه، جامعه‏هایی که فردگراترند (البته منظور از فردگرایی خودخواهی نیست بلکه فردگرایی اخلاقی همراه با مسئولیت پذیری اجتماعی است)، برابر خواه‏تر هستند، دموکراتیک‏تر اداره می‏شوند، امکان آزمون و خطای بیشتری به افرادی می‏دهند، نظام آموزشی و تعلیم و تربیتشان امکان تفکر انتقادی را بیشتر فراهم می‏کند، در این‏گونه جوامع، فرهنگ خلاقیت بسیار پربار است و امکان بیشتری برای رشد نوآوری را فراهم می‏کند. و بالعکس، در جوامعی که محافظه کارترند، بر سنت و بازتولید آن بیشتر تأکید می‏کنند، به شدت سلسله مراتبی هستند و فاصله‏ی قدرت ) (power distanceمیان افراد بیشتر است، بر کنترل نفس، سرکوب خواسته‏ها و مهار خویشتن بیشتر تأکید می‏کنند و نظم اجتماعی آهنین اهمیت فوق‏العاده‏ای دارد، در آموزش و پرورش تأکید بیش از حد بر یادگیری طوطی‏وار هست و تفکر انتقادی و تفکر تحلیلی کمتر مورد توجه قرار می‏گیرد، در این گونه جوامع اصولا فرهنگ خلاقیت بسیار کمرنگ است و امکان بروز خلاقیت‏های بیشتر و گسترده‏تر فراهم نیست.

اکنون پرسش این است که برای رشد خلاقیت ها جامعه چه سیاست و فعالیتی باید انجام دهد. این موضوع بحث گسترده ای است اما به نحو اجمال می توان به چند نکته اشاره کرد. با توجه به آنچه گفتیم اولین اقدام تغییر نحوه رویکرد جامعه و برنامه ریزان به خلاقیت است. باید تلاش مقوله‏ی خلاقیت را فقط به هنرمندان و نوابغ محدود نکنیم و نگاه نخبه‏گرا به خلاقیت را کنار بگذاریم. دیگر این که جامعه باید مشارکت بیشتری برای همگان در زمینه‏های مختلف فراهم بکند تا افراد از طریق تجربه کردن خلاقیت های شان را بروز دهند. با افزایش مشارکت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مردم، تجربه‏های افراد بیشتر می‏شود و درنتیجه امکان ایجاد موقعیت گفت‏وگوی خلاقانه بیشتر فراهم می‏گردد. نکته‏ی سوم توجه به کنش‏های خلاق و نوآور و بدیع و اتخاذ سیاست های تشویقی و بهای بیشتر به این نوع کنش ها است. باید به این نکته توجه کنیم که نوآوری و خلاقیت مقوله‏ای تجملی یا برای تولید لذت یا حتی نوعی فضیلت معنوی محض نیست، بلکه خلاقیت دارای ارزش اقتصادی و مادی است. لذا ثبت قانونی یک خلاقیت و نوآوری، میلیون‏ها دلار ارزش دارد. برای همین، اگر درصدد بسط خلاقیت ها هستیم باید نظام مالکیت معنوی و حقوقی آثار هنری، علمی و خلاقیت های اجتماعی بصورت محکم و نظام مند شکل بگیرد تا افراد بتوانند به خاطر نوآوری‏هایشان از حقوق مادی، معنوی و اجتماعی لازم بهره‏مند بشوند.

دیگر این که هر جامعه‏ای اگر بخواهد فرهنگ نوآوری و خلاقیتش را توسعه دهد، باید با مفاهیمی مثل بدعت و نوآوری کفرآمیز برخورد نکند بلکه نوآوری را به مثابه هدفی متعالی، سودآور و مفید بپذیرد. در این صورت، خلاقیت و نوآوری به یک ارزش تبدیل می‏شود و انگیزه و زمینه‏ی بروز خلاقیت در میان افراد بالا می‏رود. تاریخ کشورها و از جمله کشور خود ما شاهد مجازات انبوه شاعران‏، نویسندگان، دانشمندان، اندیشمندان و نوآورانی بوده است که مهمترین جرم آنها نوآوری بوده است. در این شرایط طبیعی است که هر کس تلاش می کند که از نوجوجی و نوخواهی دوری کند.

همان طور که گفتیم خلاقیت در یک نظام معنایی معین شکل پیدا می‏کند، نظام معنایی که اساسا فرد را به رسمیت می‏شناسد. در جامعه‏ای که فرد و زندگی او و تجربه ها‏ی او فاقد ارزش و اهمیت باشد یا انسان و فردیت او از کرامت و حرمت لازم برخوردار نباشد و انسان به خاطر انسان بودنش از ارزش برخوردار نیست، این جامعه نمی‏تواند انسان‏ها را به سوی یک تجربه‏ی خلاقه هدایت بکند. در نتیجه، اگر جامعه‏ای بخواهد به فرهنگ خلاقیت دست یابد، باید از منظر تازه‏ای به مقوله‏ی خلاقیت در حوزه‏های سیاستگذاری، آموزش و پرورش، مدیریت رسانه‏های جمعی و مؤسسات و نهادهای فرهنگی بنگرد. رسانه‏ها نقش بسیار مهمی در توسعه‏ی فرهنگِ خلاقیت دارند زیرا این رسانه هستند که می توانند آگاهی جمعی ایجاد‏ کنند و خلاقیت را به عرصه گفتمانی عمومی بکشانند. یکی از مشکلاتی ما در توسعه‏ی خلاقیت این است که در گفتمان عمومی، یعنی آن شیوه‏ای که مردم درباره‏ی خودشان و درباره‏ی دیگران سخن می‏گویند، خلاقیت از جایگاه چندان مهمی برخوردار نیست. وقتی مردم درباره‏ی زندگی و تجربیات خودشان سخن می‏گویند، عنصر نوآوری، خلاقیت و به اصطلاح بدیع و تازه بودن در رفتار، گفتار یا نوشتارشان چندان مورد توجه نیست. در نتیجه، باید تلاش کرد تا خلاقیت را از طریق رسانه‏های همگانی، آموزش و پرورش و موسسات و نهادهای فرهنگی به یک گفتمان عمومی تبدیل بکنیم.