جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
تهرون جای قشنگیه اما
«پل چوبی» (مهدی کرمپور) و انیمیشن «تهران ۱۵۰۰» (بهرام عظیمی) که در جشنواره سیام فجر به نمایش درآمدند نگاه بسیار مهربانانهای به تهران و تحولات آن دارند...
در فیلم «تهران، تهران» چه داریوش مهرجویی با اپیزود سرخوشانهاش و چه مهدی کرمپور با نگاه انتقادیاش به وضعیت اجتماعی شهر، هر دو تهران را به عنوان یک کلانشهر میبینند و شهر را به عنوان کاراکتر اصلی اثرشان پذیرفتهاند
نه فقط در سینمای ایران، که در فیلمهای دیگر نقاط جهان هم، معمولا دیدگاه مثبتی در قبال شهر وجود نداشته است. طبیعت همیشه زاینده بوده و شهر، مصرفکننده. طبیعت منبع آرامش بوده و شهر، منشأ دردسر و خطر و مشکل. بنابراین اصلا عجیب نیست که چنین نگاهی را در سینمای ایران هم مشاهده میکنیم. بخصوص در جامعه شهری ایران که در قرن اخیر، با ورود فزاینده مظاهر مدرنیته روبهرو بوده و به خاطر محکم بودن و جا افتادن آداب و رسوم سنتی، هیچگاه به طور کامل نتوانسته پدیدهای به نام مدرنیته را به درستی درک کند. یکی از مظاهر مدرنیته، همین پدیده سینما بود که در بدو ورود با مخالفت شدید قشر سنتی ایران روبهرو شد. بنابراین، تقابل میان سنت و مدرنیته یکی از مهمترین بحثهای فیلمهای ایرانی در طول تاریخ بوده است. این مهم را از اولین فیلم سینمایی در دسترس ایران، «حاجی آقا آکتور سینما» (اوانس اوگانیانس) که در سال ۱۳۱۱ ساخته شد، مشاهده میکنیم. جالب این است که اوگانیانس در آن فیلم، به تمامی طرف مدرنیته را گرفته (و شاید یکی از دلایل شکست سنگین تجاری فیلم در زمان اکران هم همین بود)، در حالی که نگاهی به تاریخ سینمای ایران نشان میدهد که وضع غالب در فیلمهای ایرانی، دقیقاً برعکس بوده است. بیشتر فیلمهای ایرانی، مدرنیته را (که نمادش در سالهای اخیر، معمولاً برجهای سر به فلک کشیده شهر بوده است) به شکلهای مختلفی به نفع سنتهای کهن ایرانی کنار زدهاند. مهمترین و پیچیدهترین فیلم در این زمینه شاید «هامون» (داریوش مهرجویی) باشد. فیلمی که شخصیت اصلی آن اعتقاد دارد که مردم کشورهای صنعتیشده شرق آسیا، مثل یک مشت سوسک و مورچه در گرداب تکنولوژی دست و پا میزنند و مهمترین سوالش این است که «به سر عشق چی اومد». اما در نهایت به اقدام جنونآمیز انتهای فیلم میرسد. جایی که به زنش شلیک میکند تا شاید مثل ماجرای حضرت ابراهیم (ع) و حضرت اسماعیل (ع)(که مطالعه روی آن تز دکترایش است)، بتواند از طریق قربانی کردن زنش، او را مجددا به دست بیاورد! دیگر نمونه مهم این تقابل، «زیر پوست شهر» (رخشان بنیاعتماد) است. خانه قدیمی که شخصیتهای اصلی فیلم در آن سکونت دارند، تنها پناهگاه آنها و تنها بهانهای است که همه آنها را (بهرغم نگرشهای کاملاً متفاوتشان) کنار هم جمع میکند و اقدام پدر خانواده در فروش خانه و تلاشهای پسر خانواده برای مهاجرت به ژاپن، آن چیزی است که این خانواده را از هم میپاشد. در میان فیلمهای مستند هم به نظر میرسد چنین نگاهی غالب است. از فیلمهای مستند قدیمی مانند «تهران، پایتخت ایران است» (کامران شیردل) گرفته تا فیلمی مثل «تهران انار ندارد» (مسعود بخشی). در این میان معدود فیلمهایی بودهاند که بین سنت و مدرنیته، بیشتر طرف دومی را گرفتهاند. مثل «شوکران» (بهروز افخمی) که به وضوح میتوان فهمید نگاه فیلمنامهنویسان میان زن سنتی و زن مدرن، به دومی نزدیکتر است.
عده دیگری از فیلمسازان، بدون این که طرف یکی از این دو جنبه را بگیرند، به مشکلات شهری مثل تهران اشاره کردهاند. از دید این فیلمسازان، تهران شهری با ظاهری شیک و مدرن است و هیچ مشکلی هم تا اینجا وجود ندارد. اما مسئله این است که این همه پیشرفت ظاهری شهر، به هیچ وجه باعث نشده تا مردم شهر، به آدمهای بهتری تبدیل شوند. فیلمی مثل «پارکوی» (فریدون جیرانی) نمونه بارز چنین نگاهی به شهر تهران است. همین سال گذشته، فیلم «سعادتآباد» (مازیار میری) را داشتیم که شخصیتهایی را با ظاهری کاملاً مدرن به تصویر کشید تا در نهایت نشان دهد که همه آنها تا گردن در لجن فرو رفتهاند. در این دسته، شاید بتوان فیلمهای شهری زندهیاد رسول ملاقلیپور را تند و تیز ترین فیلمها دانست. از «کمکم کن» تا «نسل سوخته» و از «قارچ سمی» تا «میم مثل مادر»، مدام تصویر شهری را میبینیم که هر چند همه بارقههای امید در آن نابود نشدهاند، اما شهری است پر از زشتی و خباثت. شهری که به سادگی در آن به آدمها خیانت میکنند و پشت پا میزنند.
برخی از کارگردانان دیگر هم هستند که نگاه یکه و منحصر به فرد خود را به تهران دارند. بهرام بیضایی از جمله کارگردانان مطرحی است که معمولا «گذشته» را به صورتی اساطیری به تصویر کشیده است. حداقل در دو فیلم او («کلاغ» و «شاید وقتی دیگر») مسائل و مشکلاتی که در زمان حال ایجاد شدهاند، دقیقاً با بازگشت به گذشته و اصل خود است که حل میشوند. هر چند بیضایی در «سگکشی» نشان میدهد نگاهش پیچیدهتر از این است که به وضوح طرف یکی از دو قطب را بگیرد. جایی که نگاه آن حجرهدار سنتی به گلرخ کمالی همانقدر ابزاری و خطرناک است که نگاه مرد به ظاهر مدرنی که در کار کامپیوتر است. زندهیاد علی حاتمی هم کارگردانی بود که نگاه منحصر به فردش به شهر تهران را پس از مرگش، دیگر در سینمای ایران ندیدیم. حاتمی به فرهنگ و آداب ایران دوران قاجار علاقه زیادی داشت و به سبکی شخصی و شاعرانه، زندگی آن دوران را به تصویر میکشید. اما شاید بتوان گفت تهران در سینمای هیچ کارگردانی به اندازه مسعود کیمیایی اهمیت نداشته است. از زمان «قیصر»، کیمیایی تعلق خاطرش را به بافت سنتی تهران (چه از لحاظ معماری و چه شخصیتپردازی) نشان داد. با گذر زمان و تغییر ارزشها، فیلمهای کیمیایی بیش از پیش حالت نوستالژیک و غمخوارانه پیدا کردند. بهترین نمونهاش «رد پای گرگ» است که داستان مردی را به تصویر میکشد که به خاطر گناهی نکرده، به زندان میرود و زمانی که بعد از بیست سال به تهران بازمیگردد، شهر خاطراتش را کاملاً تغییر یافته میبیند. در حالی که او هنوز به همان عقاید قدیمیاش فکر میکند. این نگاه غمخوارانه برای ارزشهای سنتی از دست رفته، در اکثر فیلمهای سالهای اخیر کیمیایی به چشم میخورند. حتی در آخرین ساختهاش، «جرم» که هم داستانش در دهه پنجاه میگذرد و هم شخصیت اصلیاش به جای افسوس خوردن، خودش دست به کار میشود نیز میتوان رد پای این نگاه را ردیابی کرد.قرار نیست هیچ کدام از نگاههایی که در این مقاله بیان شد را به طور کل رد کنیم. همانطور که اشاره شد، چند تا از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران، آنهایی هستند که بیشتر به سنت توجه کردهاند تا به مدرنیته. اما چیزی که خلأ آن در طول تاریخ سینمای ایران حس شده، نگاهی بوده که سینمای ایران را به تعادل برساند. نگاهی که تمرکز بیشتری به پیشرفتهای تهران داشته باشد و این را هم در نظر بگیرد که اگر قرار بود همیشه در همان فضای سنتی باقی بمانیم، خیلی از امکانات امروزمان را نداشتیم. نگاهی که مثل «شوکران» از زاویه دید متفاوتی به ماجرا نگاه کند.این وسط فیلم «تهران، تهران» را هم نباید از یاد برد. چه داریوش مهرجویی با اپیزود سرخوشانهاش و چه مهدی کرمپور با نگاه انتقادیاش به وضعیت اجتماعی شهر، هر دو تهران را به عنوان یک کلانشهر میبینند و شهر را به عنوان کاراکتر اصلی اثرشان پذیرفتهاند.
در جشنواره سیام فجر هم دو فیلم داشتیم که نقش تهران در آنها بسیار برجسته بود: «پل چوبی» (مهدی کرمپور) و انیمیشن «تهران ۱۵۰۰» (بهرام عظیمی). هر دوی این فیلمها نگاه بسیار مهربانانهای به تهران و تحولات آن دارند. در «پل چوبی»، تحولات سیاسی سالهای اخیر ایران، فرصتی است برای شخصیت اصلی تا اتفاقاتی که در این سالها برایش افتاده را با دقتی بیشتر از نظر بگذراند و بتواند به تعادلی در زندگیاش برسد. در «تهران ۱۵۰۰» هم برای یکی از معدود دفعات در تاریخ سینمای ایران، سنت و مدرنیته به جای تقابل، در یک راستا قرار میگیرند و به نوعی همجواری میرسند تا «تهران ۱۵۰۰» به یک فیلم کاملاً امید بخش تبدیل شود. آیا این شروعی برای نگاه مهربانانهتر و واقعبینانهتر سینمای ایران به تحولات ناگزیری است که در زندگی ما رخ میدهند؟
سید آریا قریشی
۱) معروفترین جمله فیلم «دختر لر» (اردشیر ایرانی) که بخش مهمی از نگاه سینماگران ایرانی به شهر تهران، از همین دیالوگ پیداست!
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
عراق دانشگاه تهران انتخابات حسن روحانی مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت دولت سیزدهم چین رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی
ایران بارش باران تهران هواشناسی یسنا هلال احمر روز معلم آتش سوزی پلیس معلم سیل شهرداری تهران
سهام عدالت قیمت خودرو قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو سایپا کارگران ارز
عمو پورنگ لیلا بلوکات سریال موسیقی پردیس پورعابدینی تلویزیون عفاف و حجاب صداوسیما مسعود اسکویی سینمای ایران سینما
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه حماس ترکیه نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل گوگل تبلیغات ناسا دبی
خواب فشار خون کبد چرب