شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

توماس مان و مرگ در ونیز


سال ۱۹۱۲ در زندگی ادبی توماس مان یكی از مهم ترین سال ها است در این سال, توماس مان ۳۷ ساله, دوره نخست نویسندگی خود را كه به طور رسمی از سال ۱۸۹۷ با انتشار مجموعه داستان « آقای فریدمان كوچك» آغاز كرده بود, با انتشار « مرگ در ونیز» به پایان رسانید, و پس ازآن, بعد از چند سال وقفه, دوره دوم پویش ادبی خود را, با انتشار بررسی انتقادی « اندیشه های یك مرد غیر سیاسی» ۱۹۱۸ و نوول « مرد و سگش» ۱۹۱۹ شروع كرد

سال ۱۹۱۲ در زندگی ادبی توماس مان یكی از مهم ترین سال ها است. در این سال، توماس مان ۳۷ ساله، دوره نخست نویسندگی خود را كه به طور رسمی از سال ۱۸۹۷ با انتشار مجموعه داستان « آقای فریدمان كوچك» آغاز كرده بود، با انتشار « مرگ در ونیز» به پایان رسانید، و پس ازآن، بعد از چند سال وقفه، دوره دوم پویش ادبی خود را، با انتشار بررسی انتقادی « اندیشه های یك مرد غیر سیاسی» ( ۱۹۱۸) و نوول « مرد و سگش» (۱۹۱۹) شروع كرد.اهمیت ویژه نوول « مرگ در ونیز» در این است كه در خط مرزی بین این دو دوره قرار دارد و نقطه پایانی است بر نخستین دوره پویش ادبی توماس مان. به بیان دیگر، جلد نخست كتاب دو جلدی « زندگی ادبی» توماس مان با « مرگ در ونیز » به پایان می رسد و پس از آن جلد دوم آغاز می گردد.اگر سال ۱۸۹۵- یعنی سال انتشار نخستین اثر ادبی توماس مان- با عنوان « فرو افتادگان» در نشریه « اجتماع» را سرآغاز حیات ادبی او در نظر بگیریم، « مرگ در ونیز» در هفدهمین سال پویش ادبی او، یعنی در اوج بلوغ فكری اش منتشر شد، و در این دوره ۱۷ ساله، توماس مان، آثار ادبی بس ارزنده ای چون « آقای فریدمان كوچك» ( ۱۸۹۷)، « بودنبروك ها» ( ۱۹۰۱)، « تریستان» (۱۹۰۳)، « تونیو كروگر»(۱۹۰۳) و « والاحضرت» ( ۱۹۰۹) را پدید آورد.توماس مان خود را از آن دسته نویسندگان می دانست كه ( با وجود میل باطنی و تلاش پیگیرانه برای از میان برداشتن قانون توالی زمان و تكامل تاریخمند شخصیت ادبی در ظرف آن، و با وجود تمایل قلبی شدید، برای حضور كامل در هر یك از آفریده های خویش) هیچ اثری از آثارشان، به تنهایی نمی تواند بیانگر تمامیت اندیشه ها و ایده هایشان باشد، بلكه هر اثر جداگانه، تنها بخش كوچكی از هویت ادبی شان را آشكار می كند، و نشان دهنده گوشه ای كوچك از گستره پهناور خلاقیت آنان است.

او خود را از زمره نویسندگانی می شمرد كه مجموعه آثارش در ارتباط با یكدیگر قرار دارند و در یك به هم پیوستگی هماهنگ، به عنوان كلیتی واحد، دارای ترجیع ها و درون مایه های خاصی است كه به وسیله آن ها به رشته وحدت كشیده می شود، هماهنگی می یابد، معنا پیدا می كند، و بیانگر حاصل عمر نویسنده می گردد.به همین دلیل، توماس مان معتقد بود كه برای فهم عمیق هر یك از آثار مهمش، باید آن را در ارتباط با سایر آثار پیش و پس از آن مطالعه كرد، و پیوند های درونی اش را با سایر آثار مربوط به آن در نظر گرفت.از این رو، برای فهم بهتر « مرگ در ونیز»، باید به پیوند های آن با سایر آثار همبافت و همساخت آن، به خصوص « تریستان»، « تونیوكروگر»، « بودنبروك ها» از آثار پیش از آن، و « كوه جادو» از آثار پس از آن، توجهی خاص كرد .

مهم ترین مشخصه های روحی ـ فكری توماس مان در دوره نخست پویش ادبی اش عبارتند از:

بی تفاوتی نسبت به واقعیت های زنده و عینی زندگی اجتماعی، ذهن گرایی و آرمان خواهی در هنر، دوری جستن از سیاست و بی اعتنایی نسبت به تحولات سیاسی ـ اجتماعی، توجه بسیار به ساختار و شكل اثر و ایجاد ساختمان های استوار و مستحكم ادبی، تمایل به آفرینش آثار هنری كه دارای ارزش كلاسیك و حالت معیار باشند، بروز نوعی غرور جوانی درآمیخته با غرور ملی و ناسیونالیسم آمیخته با رمانتیسم، به سر بردن در حال و هوایی شاعرانه و رویا گونه.این دوره از پویش ادبی توماس مان همزمان با سلطنت ویلهلم دوم در آلمان، و مصادف بود با دوران شكوفایی فرهنگی و رونق اقتصادی ـ سیاسی آلمان و افزایش قدرت نظامی و سیاسی این كشور. توماس مان كه در این دوره در اوج دوران جوانی و بلوغ روانی و فكری خود قرار داشت، سرشار بود از رویاهای شاعرانه، حساسیت عالیقدر هنری، نازك طبعی و نازك اندیشی، آرزوهای دور و دراز و آرمان های متعالی. اما، پس از سال ۱۹۱۲، توماس مان وارد دوران تازه ای از زندگی خویش شد كه به طرز چشمگیری از دوره نخست زندگی ادبی او متمایز است، این دوره كه سراسر زندگی بعدی توماس مان را در بر می گیرد، با این نشانه ها مشخص می شود:پرداختن به سیاست و مسائل اجتماعی ـ تاریخی، پختگی فكری و سیاسی، گرایش به اندیشه های فلسفی، به ویژه به فلسفه شوپنهاور و نیچه، توجه به روانشناسی و روانكاوی، به ویژه به نظریات فروید، توجه به واقع گرایی، دوری جویی از ملی گرایی و توجه به نوعی انسان گرایی مثبت جهانی، به خصوص اروپایی.« مرگ در ونیز» درست در نوار مرزی بین این دو دوره مجزا قرار دارد و گذرگاه باریكی است كه این دو سرزمین گسترده را به یكدیگر پیوند می دهد.

بر خلاف آرمانگرایی دوره نخست و واقع گرایی دوره دوم، در این باریك راه بینابینی، توجه توماس مان به طور ویژه معطوف بود به چگونگی و چرایی رشد نطفه های تباهی و انحطاط نهفته در دل كمال گرایی و تعالی طلبی. او كه در این دوره بحرانی گذر، خود دچار نوعی بحران روانی بود و در حالت گذار به سر می برد، شاید هم در حال پوست انداختن و دگردیسی روحی ـ فكری بود، در هر چیز، به خصوص در هر آنچه متعالی و والا بود، نطفه های انحطاط را مشاهده می كرد، در كمال ها نقصان و در والا ها پستی می دید، در زایش ها میرش و در فراز ها فرود را ملاحظه می كرد، و در هر چیز مثبتی ضد منفی آن را در می یافت.در « مرگ در ونیز» نیز، هم چون سایر آثار دوره نخست- به خصوص « تونیو كروگر»- توماس مان به تحلیل تباهی مرگبار روشنفكران دوران خویش و نیهیلیسم فكری ـ عقیدتی آن ها پرداخته است.نفوذ افكار شاعرانی چون گوته و شیلر، فیلسوفانی چون كیركگار ، شوپنهاورو نیچه، نویسندگان اندیشمندی چون داستایوسكی و تولستوی ، روان شناسانی چون فروید ، و موسیقیدانانی چون واگنر، بروكنر و مالر در آثار این دوره توماس مان، به ویژه در « مرگ در ونیز» به روشنی مشهود است، و اندیشه های فلسفی ـ اجتماعی این اندیشمندان به طور بنیادی بر نوشته های دوره نخست پویش ادبی توماس مان اثر گذاشته است.موضوع فروپاشی و از هم گسیختگی، موضوع مورد علاقه توماس مان در آثار این دوره بود. توماس مان علاقه ای وافر داشت كه دریابد، چطور انسانی كمال گرا، دچار انحطاط می شود، در هم می شكند و از درون فرو می ریزد، و چگونه با سر در سیاه چاه بی انتهای تباهی های روحی سقوط می كند. او كنجكاو بود بداند كه ریشه های درونی این فساد در كدام خاك نهفته است و از كدام آبشخور سیراب می شود. او مایل بود بداند كه زوال در كدام گوشه كشت زار جان آدمی بارور می گردد و چه ثمراتی به بار می آورد.

« مرگ در ونیز» همانند « تونیو كروگر» ، « بودنبروك ها » و « تریستان» در هم آمیزه ای است از اندوه و شادی، امید و نومیدی، یقین و تردید، صعود و سقوط، عروج و افول، والایی و پستی، زیبایی و زشتی، كه هر یك از این زوج های متضاد و مكمل هم چون زمینه ای نرمپود و نازكتار در متن و بطن این اثر در هم بافته شده، و در كلیت اثر، چون ذهنبافتی خوش نقش و نگار، ظریف ساخت و ریز نقش متجلی می شود و در وحدت هماهنگ خود، موضوع تضاد هنر با زندگی و گرایش به مرگ را، هنرمندانه، به نمایش می گذارد.ضدیت هنر با زندگی و تقابل ستیزآمیز این دو، كه در « مرگ در ونیز» به اوج اعتلای خود رسیده است، در حقیقت همان تظاهر یاًس آلوده و بدبینانه ای است كه از شوپنهاور و نیچه و معلمان پیشین آن ها سرچشمه گرفته است.در « مرگ در ونیز»، شخصیت اصلی داستان، در جدایی خود خواسته از زندگی و كشش به سوی زیبایی هنری، به آغوش مرگ رانده می شود تا به این ترتیب با اوج بخشیدن به تضاد هنر و زندگی، زشتی و مرگ آلودگی هنر به ظاهر زیبا و زندگانی بخش، آشكار شود.« مرگ در ونیز»، آن طور كه خود توماس مان بیان كرده، در اصل قرار بود داستانی كوتاه باشد برای نشریه« سیمپلیسیسیموس» كه مجله ای بود انتقادی ـ فكاهی، چاپ مونیخ، و در طول تاریخ نشر خود آثار نویسندگان مشهوری را منتشر كرد. اما در عمل، چنین نشد و « مرگ در ونیز» نوولی بلند در ۵ فصل و ۸ بخش شد.توماس مان در سخنرانی خود در آمریكا، در برابر دانشجویان دانشگاه پرینستون، علت این افزایش حجم را توضیح داده و آن را در حقیقت نوعی فریبكاری ناخودآگاه درونی دانسته كه در آفرینش آثار ادبی به آن نیاز داشته تا دشواری های یك آفریده بلند نفس گیر و نیازمند به سخت كوشی و پیگیری طولانی، سست اراده و متزلزلش نكند، و جرات آغاز كردن را از او نگیرد.داستان های دوره نخست پویش ادبی توماس مان دارای طرحی زیركانه و دقیق هستند كه اغلب به وسیله یك پرسش فلسفی داهیانه و موشكافانه شكل می گیرند، و در طی این طرح، ایده ای فلسفی یا نظری بسط و گسترش می یابد.

این طرح شبیه طرح یك سمفونی است كه در فرم سونات گسترده می شود و تم ها و موتیف های آن شخصیت هایی هستند كه به صحنه می آیند و ایده ها و اندیشه ها و حس ها و عاطفه ها را در رفتار و پندار و گفتار خود می پرورانند. و این شیوه پرداخت در « مرگ در ونیز» به كمال می رسد. این داستان همچون سایر رمان ها و نوول های این دوره توماس مان، پایانی حزن انگیز و تراژیك دارد. تم كشاكش میان هنر و زندگی، كه توماس مان در « بودنبروك ها» و « تونیو كروگر» نیز به آن پرداخته بود، در « مرگ در ونیز» به اوج اعتلای خود می رسد، و از این نظر، « مرگ در ونیز» رفیع ترین قله كوهستان آثار توماس مان است.

« مرگ در ونیز» نه تنها افشاگر گوشه های تاریكی از زندگی خصوصی توماس مان است، بلكه برخی از حیاتی ترین ایده های تشریح شده در ادبیات دوره او را نیز بازتاب می دهد و صدایش پژواك صداهای درونی توماس مان، در هم آمیخته با صداهای بیرون او- صدای جهان او و صدای دوران ادبی و فرهنگی او- است.« مرگ در ونیز» داستان زندگی یك نویسنده مسن آلمانی- به نام « گوستاو فن آشنباخ»- متعلق به خانواده ای اصل و نسب دار و متعین از طبقه بورژوای آلمان است. این نویسنده جا افتاده، الگوی كامل و نمونه واری است از نظم و انضباطی سخت گیرانه و تخطی ناپذیر، انضباطی تحمیل كرده بر خود و به ناچار عادت شده، وظیفه شناسی و سنجیدگی كامل رفتار و كردار، اراده ای آهنین و استوار، عزمی راسخ برای سخت كوشی و پویایی ، و رعایت دقیق حد و مرز هر چیز. او بر این باور است كه هنر حقیقی سلاح و پرچمی است برای « مبارزه كین توزانه» با شورهای فاسد كننده و ستیز بی امان با پستی و تباهی روحی.در اوج یك بحران روحی كلافه كننده، و كسل از خستگی روانی – فكری، آشنباخ فرسوده از درگیری های درونی، در پی دیدار با غریبه ای مرموز، ناگهان گرفتار شوق رمزآمیزی برای سفر به مكانی دور دست می شود و تصمیم می گیرد كه مدتی به سفر برود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 7 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.