چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
نظریه یگانگی اخلاق و سیاست
با تامل در آثار و نوشتههای تاریخی سیاسی و نیز بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی دورههای مختلف میتوان گفت که از آن تاریخ که سیاست، با هدف تدوین برنامههای زندگی اجتماعی انسان و تدبیر امور، آغاز به کار کرد و روابط قدرت شکل گرفت، همواره صاحبان و اربابان قدرت که تابع و فریفته جاذبه قدرت فرمانروایی بودند، به شیوههای گوناگون قدرت را در مسیر امیال و اهداف خود به پیش بردند و جامعه را به انحطاط و نابودی کشاندند. اخلاق نیز در این عرصه وارد شد و عامل اساسی این زوال را انحطاط و گسست اخلاقی دانست. صاحبان قدرت نیز همواره با ملامتها و اندرزهای اخلاقی مصلحان خیراندیش و اندیشمندان و روشنفکران اخلاقگرا روبهرو بودند و اخلاق گرایان همیشه از صاحبان قدرت انتقاد کرده، توصیههای اخلاقی را برای بهبودی زندگی انسان، در عرصه اجتماع ارائه میکردند. بر این اساس، نظریهها و دیدگاههای خاصی درباره چگونگی ارتباط سیاست با اخلاق و نحوه تعامل آن دو با یکدیگر ارائه شده است. یکی از نظریههای موجود در این خصوص "نظریه یگانگی اخلاق و سیاست" است(۱).
طبق این نظریه اخلاقْ سیاست فردی و سیاستْ اخلاق جمعی است. اخلاق و سیاست هر دو از شاخههای حکمت عملی و در پی تأمین سعادت انسان هستند. تا آنجا که طبق نظر خواجه نصیرالدین طوسی، سیاست فنی معرفی میشود که "برای تحقق زندگی اخلاقی پرداخته شده است"(۲). بنابراین، نمیتوان مرز قاطعی میان اخلاق و سیاست قائل شد و هر یک را به حوزهای خاص منحصر ساخت، همچنین این دو نمیتوانند ناقض یکدیگر باشند. از جمله وظایف سیاست پرورش معنویِ شهروندان، اجتماعی ساختن آنان، تعلیم دیگر خواهی و رعایت حقوق دیگران است و این، چیزی جز قواعد اخلاقی نمیباشد. فرد در حیطه زندگیِ شخصی، همان فردِ در عرصه زندگیِ اجتماعی است. گرچه میتوان از اصولی که حاکم بر جمع و قواعد زندگی جمعی است نام برد، چنان نیست که این اصول بر خلافِ اصولِ حاکم بر زندگی فردی باشد؛ برای مثال، همیشه فردِ آزاد مسئول رفتار خویش است. این مسئولیت در حالت جمعی - گرچه ممکن است کمی ضعیفتر باشد - نیز وجود دارد و کسی نمیتواند مدعی بیمسئولیتی در جمع شود و نتایج رفتارش را به عهده نگیرد.
این دیدگاه، نظام اخلاقی را در دو عرصه زندگی فردی و اجتماعی معتبر میشمارد و معتقد است که هر آنچه در سطحِ فردی اخلاقی میباشد، در سطح اجتماعی و سیاسی نیز چنین است و هر آنچه در سطحِ فردی و برای افراد غیراخلاقی باشد، در سطح اجتماعی و سیاسی و برای دولتمردان نیز غیراخلاقی است؛ برای نمونه، اگر فریبکاری در سطح افراد اعمال بدی است، برای حاکمیت نیز بد به شمار میرود و نمیتوان آن را مجاز به نیرنگبازی دانست. اگر شهروندان باید صادق باشند، حکومت نیز باید صداقتپیشه کند، از این رو هیچ حکومتی نمیتواند در عرصه سیاست، خود را به ارتکاب عمل غیر اخلاقی مجاز بداند و مدعی شود که این کار لازمه سیاست بوده است. از این منظر، اخلاق مقدمه سیاست و درآمد آن به شمار می رود و سیاست، وسیله تحقق و اجرای فضایل اخلاقی است. نگاه افلاطون و ارسطوبه دو مقوله اخلاق و سیاست، این گونه بوده است، چراکه آنان معتقد بودند که:
" بین دولت و جامعه یا اقتصاد و سیاست یا اخلاق و سیاست یا دین و سیاست و یا فرهنگ و سیاست، فرقی نیست. انسان، یعنی شهروند، هر فعالیت جامعه یا شهروندان جامعه دارای ماهیت سیاسی است. شهروند فقط از راه فعالیت سیاسی به استعدادهای خویش تحقق می بخشد و تنها به برکت سیاست به مرتبه انسانی دست می یابد"(۳).
کانت میکوشد این نظریه را بر اساس قاعده اخلاقی مطلق یا بایسته تأکیدی(۴) خود تبیین کند. از این منظر، تنها آن فعلی اخلاقی خواهد بود که عمومیت یافتن آن مشکلی ایجاد نکند و به اصطلاح خود شکن نباشد. طبق این اصل، برای نمونه، خشونت یا فریبکاری هنگامی اخلاقی است که به صورت قاعدهای عام درآید و در عین حال مشکلی پیش نیاورد. وی با اعتقاد به "سازگاری سیاست با اخلاق مطابق با مفهوم استعلایی حقوق عمومی" این اصل را چنین به کار میگیرد: "هر ادعایی در خصوص برخورداری از یک حق، میباید واجد صفت عمومیت باشد"(۵) لذا هنگامی میتوان سیاستمداران را مجاز به عملی دانست که پیشاپیش این حق، برای همگان پذیرفته شده باشد(۶).
در قرن بیستم واسلاوهاول، مهاتماگاندی، نلسون ماندلا و حضرت امام خمینی(ره) معتقد بودند که سیاست در اخلاق ریشه دارد و کوشیدند براساس دیدگاه خود عمل کنند و موفق هم شدند. واسلاوهاول، متفکر و مبارز چکسلواکی که پس از فروپاشی نظامِ کمونیستی به ریاست جمهوری کشورش رسید، مهمترین وظیفه جهان امروز را اخلاقی کردنِ سیاست دانسته، مینویسد: "تجربه و مشاهدات من تأیید میکند که در سیاست، اِعمالِ اخلاق امکانپذیر است، با این وصف انکار نمیکنم که پیمودنِ این راه همواره آسان نیست و هرگز ادّعا نکردهام که آسان بوده است"(۷). وی پس از کسب قدرت میگوید: "یک چیز به نظر من قطعی میرسد و آن عبارت است از: مسئولیت من برای تأکید هر چه بیشتر بر منشأ اخلاقی همه سیاستهای راستین و تکیه کردن بر اهمیت ارزشها و معیارهای اخلاقی در تمامی زمینههای حیات اجتماعی"(۸). وی در جای دیگر تصریح میکند: "این نکته به هیچ صورت حقیقت ندارد که سیاستمدار باید دروغ بگوید... لزوم دروغگویی و دسیسهچینی برای سیاستمدار، سخنی است کاملاً بیاساس که از سوی کسانی که میخواهند - به هر دلیل - موجب دلسردی دیگران از علاقهمندی به امور اجتماعی بشوند، عنوان میشود و اشاعه مییابد"(۹).وی نه تنها پایبندی به اخلاق را لازمه سیاست میداند، که آن را اساس توفیق در این راه میشمارد و بر آن تأکید میکند.
دومین کسی که با این دیدگاه به عرصه سیاست پای نهاد و در این راه نیز کشته شد، اما اصول خود را زیرپا نگذاشت، مهاتما گاندی بود که استقلال و اقتدار امروزین کشور هندوستان، محصول مجاهدات اوست. وی در فعالیتهای سیاسی خود تنها بر صداقت و اصل عدم خشونت تکیه کرد و با همین سلاح نیز به کسب استقلال هند موفق شد و حتی حاضر نشد در برابر دشمنان انگلیسی از اصولِ اخلاقی خود دست بشوید و قواعِد اخلاقی را با قواعد رایج در سیاست عوض کند. او بر این باور بود که در سیاست، هدف وسیله را توجیه نمیکند و هر وسیلهای باید خود، توجیهگر خویش باشد. ایشان در برابرِ کسانی که وسیله را وسیله میدانستند، میگفت: "من میگویم وسایل بالاخره همه چیز هستند و وسایل شما هرگونه باشد، هدف شما هم به همانگونه خواهد بود؛ دیواری نیست که وسایل را از هدفها جدا سازد. بدیهی است که خالق، به ما توانِ آن را داده است که وسایل را زیر نظارت خود بگیریم - آن هم البته تا میزانی محدود - اما برای نظارت بر هدفها امکانی نیست. تحققِ هدفها با وسایلی که برای وصول به آنها بهکار میرود، متناسب خواهد بود. این، قضیهای است که هیچ استثنا نمیپذیرد"(۹).
نلسون ماندلا نیز بر نظریه یگانگی اخلاق و سیاست پای میفشرد. وی چون با نژادپرستی حاکم بر آفریقای جنوبی به مبارزه برخاست، از حقوق اجتماعی خود محروم شد و در نهایت، حدود سیسال را در زندان گذراند، اما پایداری او و همفکرانش ثمر داد و در نهایت، نژادپرستی از آن خِطه برافتاد. ایشان هنگامی که به مقام ریاست جمهوری کشورش رسید، اعلام کرد جنایاتی را که در حق سیاهپوستان صورت گرفته نمیتواند فراموش کند، اما میتواند آنها را ببخشد. ماندلا در طول حاکمیت خود، پایبند اصول اخلاقی خود بود و پس از پایان دوران ریاست جمهوریاش، به شکلی مسالمتآمیز از سیاست کناره گرفت.
امام خمینی نیز از کسانی است که تلاش کرد نظریه یگانگی اخلاق و سیاست را بر اساس اصول اسلامی استوار سازد. به اعتقاد وی، سیاست و اخلاق دوجنبه مکمل از یک پیکره هستند(۱۰)
از نظر امام خمینی، در اسلام، اخلاق و سیاست به طور همزمان مورد توجهند. از سویی برای عمل به قوانینی چون عدالت و رفع و دفع ظلم و جور، وجود مجری و تشکیل حکومت ضروری است و از سویی دستگاه های حکومتی و مسئولین موظف به مراعات اخلاق اسلامی هستند. امام خمینی، کسب قدرت و ایجاد حکومت را وسیلهای برای رسیدن به غایات مطلوب و رساندن انسانها به سعادت میداند. او گرچه قدرت را ذاتاً خیر و کمال میداند، اما معتقد است اگر قدرت ریشه در هوای نفس داشته باشد، مذموم خواهد بود.
علی خانی
پی نوشتهادر دفتر روزنام ه موجود است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست