سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

سلام دون کیشوت به دنیا


سلام دون کیشوت به دنیا

«سروانتس» نابغه ادبیات و اسپانیایی هم عصر شکسپیر با اثر فوق العاده خود, «دون کیشوت دلامانکا» در سال ۱۶۰۲ گشایش گر رمان مدرن بود

«سروانتس» نابغه ادبیات و اسپانیایی هم عصر شکسپیر با اثر فوق‌العاده خود، «دون کیشوت دلامانکا» در سال ۱۶۰۲ گشایش گر رمان مدرن بود. این اثر به بسیاری از زبان های دنیا ترجمه شده است. دون‌کیشوت پس از انجیل، پر تیراژترین کتاب در سطح جهان به شمار می‌رود. هوش و نبوغ سروانتس به عنوان نگارنده ماهیت و ذات انسان نه تنها توسط بسیاری از نویسندگان بزرگ از«فلوبر» گرفته تا«داستایوفسکی» به تأیید رسیده است، بلکه اندیشمندان و متفکران مشهوری چون«زیگموند فروید» با ارایه برخی از کشفیات روانشناختی خود به اثر سروانتس اعتبار بخشیده اند. رمان‌‌نویس، نمایشنامه‌نویس و شاعر اسپانیایی و خالق دون‌کیشوت، مشهورترین چهره در ادبیات اسپانیا به شمار می‌رود. اگرچه عظمت سروانتس مدیون آثاری چون «شوالیه دِلامانکا» یا همان دون کیشوت و«اینجنیوسو هیدالگو» است، اما دیگر آثار ادبی وی نیز در خور توجه است. از قرار معلوم، شکسپیر نویسنده بزرگ انگلیسی هم عصر سروانتس، کتاب دون‌کیشوت را خوانده بود، ولی بعید به نظر می‌رسد که سروانتس حتی نامی از شکسپیر شنیده باشد.

سروانتس بر خلاف شهرتش، فقیر زیست و بسان فرزانه‌ای مرد. میگوئل سروانتس زندگی سخت و پر ماجرایی داشت. او در دهکده کوچکی در نزدیکی مادرید به نام «آلالادی‌هنارس» و در خانواده‌ای نه چندان ثروتمند بدنیا آمد. مادر وی«لئونوردی کورتیناس» هفت بچه بدنیا آورد که سروانتس فرزند چهارم وی بود. پدرش«رودریگودی سروانتس» یک جراح و داروساز بود. بیشتر کودکی سروانتس در سفر از شهری به شهر دیگر گذشت، زیرا پدرش در جستجوی کار بود. پس از تحصیل در مادرید بین سالهای ۶۹-۱۵۶۸ تحت تعلیم «خوان لوپز دی‌‌هویوس» در خدمت فردی به نام «خولیو آکواوتیا» - که بعدا در سال ۱۵۷۰ به سمت کاردینالی برگزیده شد- به روم نقل مکان کرد. در همان سال در ناپل به نظام پیوست. او به عنوان یک نظامی اسپانیایی در جنگ دریایی«لپانتو» (۱۵۷۱) شرکت کرد. وی در این جنگ، جراحتی برداشت و تا آخر عمر از ناحیه ‌دست چپ ناتوان گشت. سروانتس به شدت به نقشی که در این پیروزی مشهور داشت، افتخار می‌‌کرد و نام «جانباز لپانتو» بر وی نهاده شد.

پس از آنکه در شهر مسنیا در سیسیل سلامت خود را بدست آورد و پیشه نظامی خود را ادامه داد، در سال ۱۵۷۵ به همراه برادر خود «رودریگو» در کشتی «ال‌سول» اسپانیا مشغول کار شد. این کشتی توسط دزدان دریایی‌ که تحت فرمان«آرنوت مامی» بودند، تسخیر شد و این دو برادر به عنوان برده به الجزایر برده شدند. برادرش در سال۱۵۷۷ با پرداخت فدیه آزاد شد. دزدان دریایی فکر می‌کردند که سروانتس اسیر با ارزشی است، زیرا او نامه‌هایی به همراه داشت که توسط اشخاص مهم نوشته شده بود. سروانتس مدت۵ سال را به عنوان برده سپری کرد، تا اینکه خانواده‌ او توانستند پول کافی برای پرداخت وجه آزادی او فراهم کنند. در طول این مدت، او چندین بار اقدام به فرار کرد، اما هیچگاه موفق نشد. سروانتس در سال ۱۵۸۰ در برابر پرداخت ۵۰۰ اسکود از سوی خانواده‌اش آزاد شد.

او به مادرید بازگشت و به چندین کار موقت و کم درآمد دولتی مشغول گردید. اولین نمایشنامه وی «لوس‌تراتوس دی آرگل» نام دارد که در سال ۱۵۸۰ به رشته تحریر درآمد. این نمایشنامه براساس تجربیات او به عنوان یک اسیر نوشته شد. در سال ۱۵۸۴ با دختری به نام «کاتالینا دی سالازری پالاسویس» که ۱۸ سال از او جوانتر بود، ازدواج کرد. کاتالینا دختر یک رعیت و روستایی متمکن بود. سروانتس از یک بازیگر زن هم صاحب دختری به نام «ایزابل» بود. این هنرمند «آنا فرانکا دی روخاس» نام داشت. دختر او، ایزابل به عنوان خدمتکار خانوادگی مشغول به کار بود، اما روش زندگی دخترش نگرانی شدیدی برای سروانتس به همراه داشت. مادر و دو خواهر مجردش از دیگر اعضای خانواده‌اش به شمار می‌رفتند. در دهه ۱۵۸۰ همسر خود را ترک کرد. در طی۲۰ سال پس از آن، زندگی بی سروسامانی داشت و در این مدت به عنوان عامل خرید ناوگان جنگی اسپانیا و مأمور جمع‌‌آوری مالیات مشغول به کار بود.سروانتس حداقل ۲ بار در سالهای ۱۵۷۹ و ۱۶۰۲ به خاطر عدم همخوانی حساب‌های مالی و کسری موجودی به زندان افتاد. عموماً سروانتس را فرد صادقی می‌دانستند، اما وی قربانی شغل نامناسب خود شد. بین سال‌های ۱۵۹۶ تا ۱۶۰۰ در شهر«سویل» اسپانیا زندگی کرد و از سال ۱۶۰۴ به شهر«وایادولید» - که «فیلیپ سوم» دادگاه خود را در آن تشکیل داد - عزیمت کرد.

سروانتس از سال ۱۶۰۶ بطور دایم در مادرید اقامت گزید و بقیه زندگی‌اش را در آنجا سپری کرد، اما وضعیت اقتصادی او همچنان اسفبار ماند. پس از آنکه «گاسپاردی ازپلتا» که یک اشراف‌زاده بود، بطور مرگباری در خیابان مقابل منزل سروانتس زخمی شد، سروانتس و زنانی که در خانه‌اش بودند، به اتهام دخالت در مرگ آن اشراف‌زاده زندانی شدند. پس از آنکه «آلنسو فرناندز دی آولاندا» داستان ضعیفی در مورد دون‌کیشوت نوشت، سروانتس در پاسخ به این داستان، بخش دوم آن را نوشت که در سال۱۶۱۵منتشر شد. وی در ۲۳ آوریل سال ۱۶۱۶ یعنی ۳ روز پس از آنکه توانست رمان دوم خود به نام «ماجراهای پرسیل و سگسیموندا» را تکمیل کند، درگذشت. سروانتس یادداشت های ادبی خود را در«آندالوسیا» و در سال ۱۵۸۰ آغاز کرد و حدود ۲۰ تا۳۰ نمایشنامه نوشت که تنها ۲ نمونه از آن باقیمانده است. اولین اثر وی «گالاتی» نام داشت که در سال ۱۵۸۵ عرضه شد.

این اثر که داستانی منظوم از کشیشان قرون وسطی است، مورد توجه چندانی قرار نگرفت و سروانتس هرگز آن را ادامه نداد. سروانتس در نمایشنامه خود به نام «ال تراتودی آرگل» که در سال ۱۷۸۴ به چاپ رسید، به زندگی بردگان مسیحی در الجزایر پرداخت. بلند پروازانه‌ترین اثر منظوم او«ویاژدل پارناسو» (۱۶۱۴) نام دارد که اثری تمثیلی است. این اثر گرچه مروری بر شاعران هم عصر سروانتس می باشد، ولی تا حدود زیادی کسالت‌آور است. سروانتس خود نیز به این تشخیص رسیده بود که بهره‌ای از هنر شعر نبرده است. نسلهای بعدی از وی به عنوان یکی از بدترین شاعران دنیا یاد کرده‌اند. «داستان‌های اسطوره‌ای» (۱۶۱۳) مجموعه‌ای از داستانهای کوتاه است و شامل بهترین آثار نثر وی در مورد عشق، آرمانگرایی، زندگی آزاد(کولی‌وار)، دیوانگان و سگهای سخنگو است.

او کتاب دون‌کیشوت را در زندان آرگانسیل در ایالت لامانکا نوشت. هدف سروانتس در این کتاب، ارایه تصویری از زندگی واقعی و ارایه سبک و روشی است که از طریق آن بتواند- همانگونه که در بخش اول دون‌کیشوت نوشته است- با بیانی ساده، صادقانه و دقیق منظور خود را بیان کند. ارایه گفتگوها و محاوره‌های روزمره در متن ادبی با تحسین مخاطبان عمومی مواجه شد، اما خالق آن تا سال ۱۶۰۵ فقیرماند؛ یعنی زمانی که اولین بخش از دون‌کیشوت عرضه شد. هر چند این کتاب او را ثروتمند نکرد، ولی تقدیر و تحسین‌ بسیاری برایش به همراه داشت. بنابر روایات، روزی فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا مردی را در کنار جاده دید که هنگام خواندن کتابی چنان می‌خندید که اشک از چشمان وی سرازیر بود.

پادشاه با دیدن این منظره گفت‌: آن مرد یا دیوانه است یا مشغول خواندن دون کیشوت. بخش دوم دون کیشوت در سال ۱۶۱۵ منتشر گردید.از این کتاب اغلب به عنوان نخستین داستان مدرن یاد می‌شود که در اصل طنزی با مضمون شوالیه‌گری قرون وسطی است. این اثر از زمان خلق آن تاکنون به صورتهای مختلف تفسیر شده است. برخی اوقات، از آن به عنوان حمله به کلیسای کاتولیک و یا سیاستمداران آن دوران اسپانیا و گاهی به عنوان نمونه‌ای از دوگانگی شخصیت اسپانیایی یاد شده است. سروانتس، خود به تعالی معانی اعتقاد داشت و به مفهوم واقعی برای اسپانیا جنگید، اما پس از تحمل اسارت و بازگشت به اسپانیا متوجه شد که دولت خدمات وی را نادیده گرفته است. تراژدی دون‌کیشوت، تصویری تمام‌نما از جامعه قرن هفدهم اسپانیا ارایه می‌دهد.

شخصیت اصلی داستان، شوالیه مسن اسطوره‌گرایی است که سوار بر اسب پیر خود «روزی‌نانت» بدنبال ماجراجویی است. «سانچو پانزا» ملازم مال‌‌پرست او کسی است که ارباب خود را در همه مراحل شکست و ناکامی همراهی می‌کند. در نهایت، مشخص می‌شود که روابط این دو شخصیت که البته مباحث تند و آتشینی با یکدیگر انجام می‌دهند، بر اساس احترام متقابل بنا نهاده شده است. در چانه‌ زنی‌‌هایی که این دو شخصیت انجام می‌‌دهند، به تدریج با برخی از تمایلات یکدیگر همگام می‌شوند. سانچو گفت : به نظرم، شوالیه‌ها همه این کارها را کرده اند… اما… چرا باید به سرت بزنه؟! آیا بانویی تو را از خود رانده … ؟ دون کیشوت پاسخ داد : دقیقاً همین‌طور است. ببین که چگونه همه وظایف را به خوبی انجام دادم. اما این امر برای یک شوالیه سرگردان دلیل خوبی برای دیوانه شدن است. ارزش آن چقدر است؟ ایده من بی هیچ دلیلی به دیوانگی می‌‌گراید. تأثیرات سروانتس در داستان‌ها و آثار نویسندگانی چون والتر اسکات، چارلز دیکنز، گوستاوفلوبر، هرمان ملویل، فیودور داستایوفسکی و همچنین آثار نویسندگانی چون جیمزجویس، جورج لوییزبورخس به خوبی قابل مشاهده است.