چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

مناظره پایان ناپذیر بلبل و مورچه


مناظره پایان ناپذیر بلبل و مورچه

فرض این است که شما بیست یا چهل سال پیش این قطعه ادبی را در کتاب دبستانی خوانده اید و همان موقع قضاوتی پیدا کرده اید یا به شما القا کرده اند به انکار یا قبول محتوای آن

حکایت مورچه و بلبل را که در کتاب های درسی خوانده اید. اگر نخوانده اید این بی اطلاعی درازمدت را نمی توان با هیچ توضیح کوتاه مدتی چاره کرد. چون در این ماجرا مساله زمان به شدت مطرح است.

فرض این است که شما بیست یا چهل سال پیش این قطعه ادبی را در کتاب دبستانی خوانده اید و همان موقع قضاوتی پیدا کرده اید یا به شما القا کرده اند به انکار یا قبول محتوای آن. بعد در درازای عمر، بارها به هر مناسبتی این حکایت را به خاطر آورده اید یا باز شنیده اید و در آن تاملی کرده و عبرتی اندوخته اید.

با نقل این مناظره می خواستم داوری دیگرگونی را هم در انبان کنید. حالا که آن را نخوانده اید این شطحیات را هم نخوانید چون فایده یی به حالتان ندارد. هدف من شماتت یک باورمندی سهل انگار به سالیان دراز بود و شما خوشبختانه از عیب باورمندی بری هستید.

- داداش، اینکه نمی شه ما سال دوازده ماه خون دل بخوریم و زحمت بکشیم تا سر سیاه زمستونو راحت باشیم اما تو همین طور واسه خودت بچرخی و آواز بخوانی.

- لابد این کارها که می کنی مطابق فطرت و طبیعتت نیست که برای انجامش احساس زحمت می کنی، من برای آواز خواندن، زحمتی حس نمی کنم، با کمال میل و راحتی این کار را می کنم. زحمت و رنجی که تو می کشی نشانه این است که برای این کار ساخته نشده یی.

- اگر ما زحمت نکشیم که کار شوماها پیش نمی ره، زندگیتون تامین نمی شه - نه اینکه خرج ما را شما می دهید؟ مفت کیسه تان که حاصل دانه کشی تان می شود پر کردن انبارتان، چرا منتش را سر ما می گذارید؟

- بالاخره این دنیا رو زحمت ما می چرخونه.

- البته این شما هستید که با حرص و آزتان دنیا را به گند می کشید، زیاده خواهی در مورچه ها و آدم ها مثل زدنی است.

- ببخشین ما که اینجا بشر نیستیم، مورچه ایم و بلبل. (خنده و استهزا)

- آدمیزاد نظم مورچه را دارد مگر اینکه بی نظمی عمیق بلبل را بفهمد.

- آه از دست شما مورچه ها، وای از این سنت مورچگی.

- داری توهین می کنی داداش، حالا بلبل بودن از کی شده افتخار؟

- قصدم توهین نبود، این حق توهم هست که معترض باشی به شرایط خود و دیگران.

- نه آخه تو فقط به بلبل بودن خودت می نازی، یه آدم بیکاره.

- پای آدم ها را به میان نکش.

- خب، عین آدمای بیکاره.

- این شد یک حرفی. راستش من نه از مورچگی متنفرم، نه به بلبلی افتخار می کنم این دو نوع زندگی، دو نوع بینش است به زندگی.

- من این حرفا سرم نمی شه، فقط اینو می بینم که شما همیشه خدا مورچه ها و موریانه رو از بالا نگاه کردین.

- من این بالا هستم طبیعی است، روی شاخه ام. روی شاخه آزادم، شاخه آزادی.

- حالا چرا تشریف نمی آرین پایین که

- همین بالا هم از دست بچه های دست به تفنگ و قفس بازها ایمنی نداریم.

- پس ما که زیر پای اونا ...؟

- وقتی از سنت مورچگی حرف می زدم، قصدم کوچک کردن شما نبود. از سنت بلبلی هم به همان اندازه می ترسم. اما چیزی را که نمی توانم تحمل کنم این وسط بودن است. خنده آور است وضع مورچه یی که می خواهد بلبل باشد و در پرواز، یا بلبلی که می خواهد هم مورچه دانه اندوز باشد هم پرنده آواز. این موجود جعلی بین زمین و آسمان معلق است، نه این است و نه آن، تکلیفش با خود روشن نیست.

- مثلاً تکلیف تو روشنه؟

- بله، خواندن و خواندن در همه عمر، از شاخه یی به شاخه یی در هوا، گاهی هم از بخت بد در قفس افتادن یا به زمستان بی نوایی مردن. یک سرنوشت که به میل خود اختیار می کنی و حسابت را از سود و زیان روزانه جدا می کنی.

- برای کی می خونی، برای چی؟

- برای همه، برای تو، برای گل، برای پرنده باز، قفس ساز، برای بهار و زمستان.

- این کار تو یه انتحاره، که می دونی خوندن آب و دونه نمی شه.

- حرفت را می فهمم، اما تو حرف مرا نمی فهمی.

- داداش، باش با هم بریم، بازم که اوج گرفتی.

- ما با همیم، تو سعی می کنی مرا از جنس دیگر بدانی، چون مثل تو نیستم.

- این زندگی که ما داریم اصله، شما چند تا تو این زندگی ساز مخالف می زنین.

- ما می خواندیم، برای خودمان و شما. فقط خودمان را نمی دیدیم و حساب انبار را.

یک روز بلبل - مورچه یی که هم بلبل بود هم مورچه، در دشت مورچه خورت، برخورد به موجودی که نه بلبل بود و نه مورچه و در واقع هیچی نبود و این هیچ نبودن به او از نظر منطقی این تصور را می داد که چیزی باشد؛ چون هیچ به منزله عدم است و صرف عدم نبودن، خود نوعی وجود می تواند باشد. اگرچه به نظر می رسد که هیچی بودن اندکی بهتر از هیچی نبودن است.

پس این دو موجود غریب که یکی ترکیب دشواریابی است و یکی ترکیبی است احتمالی، به هم برخوردند. یکی از شمال می آمد و می خواست به جنوب غربی برود و این دیگری (نه هیچ) جایی نمی خواست برود و همین جا ایستاده بود و این ایستادن طولانی او بود که امکان دیدار و برخوردش را با دیگری و دیگران میسر می کرد. نه هیچ را حالا می توان همه چیز تصور کرد؛ کوهی در میان دشت، رودی، هوایی ساکن، ابری، گلی و انسانی، حتی جن و پری. چیزی که از مایه نبودن امکان باشندگی می گیرد می تواند به هر شکلی درآید.

بلبل - مورچه که ترکیب نادری شده بود از مورچه و یک پرنده هرز ه گرد که تنها هنرش آواز خواندن برای دل خود است آمد جلو. همین جا راوی آواز خواندن بلبل را به خاطر عشق گل انکار می کند، البته گل هم می تواند مثل خار یا انواع عنکبوت ها و گوسفندان از آواز او لذت ببرد، می بینیم که بلبل بیشتر از آنکه روی بوته گل سرخ باشد روی شاخ درخت است اگر در قفس نباشد. - باری این بلبل ولگرد به محض برخورد به چیزی که می توانست هر چیز باشد از یک کوه بلند تا یک جن بو داده، تنها کاری که کرد همان بود که همیشه برای ایجاد جاذبه ستایش در ذهن دیگران بدان دست می زد؛ زد زیر آواز آن هم در چهارگاه. (اینجا فعلاً از ویژگی مورچانه یی این موجود دورگه حرفی نزنیم بهتر است.)

عجیب این است که مخاطب او - نه هیچی که می توانست هر چه باشد - خود را به صورت قفسی ساخت، همان دم آدمی شد کنار قفس نشسته به گوش کردن، همزمان به صورت قطره اشکی درآمد روی گونه یی مهتاب رنگ به خاطر یادآوری عشقی نارسیده بدان. مرد بی قرار گریان در گوش بلبل نجوا کرد که؛ طبق سنت ادبی و مشکلات خاص اجتماعی او در حالت عاشقانه یی قرار دارد و فراق را تجربه می کند.

همه می دانند در روابط بشری عشق مهم است، پس او عاشق شده. اما چون معشوقی در کار نیست و این کار یک طرفه و در خیال انجام گرفته پس احتمال وصال جسمانی میسر نیست. لاجرم همه اش فراق است و شکایت از دوری از معشوق مثالی با مختصری اشک و آه عارفانه. بلبل به او اشاره کرد که اتفاقاً برای ادامه آوازش به مخاطبی با این حالت ناکام و محزون بیشتر نیاز دارد و او نباید از این حالت، «پرشکایت گریان»، به در آید. براساس این توافق بود که آنها در برخورد تاریخی شان خود را در یک حالت محزون گریه دار منجمد کردند و قصه شان تا حالا برای ما به یادگار مانده و یک سرمشق ابدی شده است.

مورچه یی را که آواز می خواند به رادیو دعوت کردند نه به خاطر آوازش که آوازی هم نداشت، بلکه به خاطر نوآوری و سنت شکنی اش در زندگی موران. او مدت ها بود که دوروبر زندگی و کار بلبل ها کندوکاو می کرد نه مثل یک محقق، بلکه مثل یک مفتش.

یادداشت هایش نشان می دهد که وسوسه عمده اش این بوده که روشن شود؛

چرا بلبل ها آواز می خوانند؟

چرا از این هنر استفاده مادی نمی برند، مثلاً کنسرت فردی و جمعی با فروش بلیت؟

چرا هیچ مورچه یی در قفس نیست اما بلبل ها در قفس هستند و آیا اسارت مادام العمر آنها نتیجه آواز خواندنشان است یا دلایل امنیتی دیگر دارد که بر مورچه ها معلوم نیست آیا این میزان دشمنی را که مورچه ها نسبت به بلبل دارند و حاصل حسادت است، می توان تعمیمش داد به سایر موجودات اعم از گوسفندها و گرگ ها و چوپانان و پادشاهان؟

هنر بلبل ها چرا برتر از کار گنجشکان و کلاغ ها است در حالی که آنها هم آواز می خوانند؟ اگر قناری هم به خاطر آوازش در قفس است مثل بلبل، طوطی دیگر چرا؟ نکند صدا که بلند می شود قفس هشیار و آماده می شود، اما عرعر خر و زوزه گرگ و عوعو چی؟

چند نکته دیگر هم در یادداشت هایش بود که طرح آنها آسیب رسان بود به نظم عمومی، عفت عمومی و حماقت عمومی و هر چیز عمومی دیگر که همیشه تاریخ، انگار مستعد و آماده است برای منحرف شدن.

مورچه آنارشیست که مدت ها از عمر گرانبهای خود را صرف این مطالعات ناپیدا کرانه کرده بود به جایی رسید که عملاً هیچ چاره یی برایش باقی نماند جز این که خود وارد معرکه بشود و با خواندن آواز بلبلی تن به تجربه های ناشناخته دهد و ببیند آواز خواندن یعنی چی و تا کجا؟ البته کمی دلش شور می زد که اگر در قفس اسیر شد نتواند صاحب دلان را بر سر ذوق آورد، اما در رادیو بود که فهمید که او در این دغدغه ها تنها نبوده است. رادیو را مورچه گرفته بود، همه جا سیاه و قهوه یی شده بود از مورچه های کارگر و اسبی و پردار حتی مورچه های آدمخوار. عده یی مثل او دعوت شده بودند هر یک به دلیلی و رابطه یی.

دیگران که دیده بودند مورچه ها گهگاه به راهی نامعهود می روند دنبال آنها راه افتاده بودند. میدان «صداسازی» پر بود از مورچه های نر و ماده، هزاران هزار درهم و برهم، با پارچه نویس ها و پرچم های رنگارنگ در دست یعنی که «حالا نوبت ماست.»

مورچه آنارشیست که تمامی اعتبارش را در کناره گیری متکبرانه از جامعه مورچه ها و مخالفت با اخلاق ذلیل پرور و همسان ساز آنها کسب کرده بود، از این موقعیت نه تنها سوءاستفاده نکرد و چندی دوروبر میدان ارگ نماند، بلکه برای ماندگار شدن در تاریخ بلبل ها و رسیدن به تجربه نهایی و درونی، با تمهیدی انتحاری خود را در مسیر بلبلی گرسنه قرار داد.

- می خواهید با این ادا و اطوار وانمود کرده که تافته های جدا بافته شده اند بلبل ها، روشنفکران و هنرمندان در برابر صفوف فشرده عوام صحنه پرکن؟

- اصلاً این طور نیست، حالا چرا نوع حرف زدنت عوض شده؟

- آخه شما با همین جور حرف زدن بوده که مارو ترسوندین و از میدون به در کردین.

- شاید این طور باشد. شاید هم نه. علت غیظ مورچه یی ات را اول صبحی نمی فهمم.

- یعنی این که یه خط این وسط کشیدین، این طرف ماییم و اون طرف شما.

- ما بودیم شما را ترک کردیم یا شما بودید که ما را طرد کردید؟

- دیدی بازم قلنبه بافی کردین کدوم ترک، ترک چی؟ اون یکی چی بود؟

- طرد. حالا بگذریم. ما هیچ وقت شما را ترک نکردیم، هدف ما اصلاح امور شما بود، تغییر وضعیت شما، یعنی بهتر شدن وضع شما از این که دچارش هستید.

- این به شما چه مربوطه.

- خب، ما می خواستیم بگوییم که آنها همه شان به شما دروغ می گویند اما

- اما شما راستشو می گین؟

- ما می خواستیم این وسط خود شما بدانید چه کسی راست می گوید و به فکر شماست و چه کسی از شما در جنگ و مالیات و انتخابات بهره برداری می کند.

- اما همتون از دم تا فرصت کردین تو کاسه ما گذاشتین، با هم چه فرقی دارین؟

- عزیزم تو بحث را از ماجرای مورچه و بلبل می کشانی به سیاست و نقد اجتماعی.

- فکر کردی که مورچه همیشه یه مورچه می مونه، خلایق دیگه هشیار شدن.

- امروز سرحال نیستی، بگذاریم برای یک روز دیگر.

- حالا که کم میاری؟

- ما مخلص شما هم هستیم اما یک نفر به تو چیزهایی گفته که ذهنت

- اگه هر چی تو بگی من کوتا بیام، این می شه گفت وگو؟

- ما همیشه اقلیت بوده ایم که

- اقلیتی که پدر اکثرشونو درآورده.

- اکثرشونو؟

- اکثرمونو.

- می تواند برعکس باشد.

- می تونه برعکس باشه.

- چی؟

- همه چی (مورچه خندان دور می شود و بلبل حیران به جای می ماند.)

جواد مجابی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.