پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تأملاتی درباره ژورنالیسم و آکادمیسم


تأملاتی درباره ژورنالیسم و آکادمیسم

آکادمی همانگونه که از تاریخ آن روشن است چه خود را به ریشه و پیشینه یونانی رومی این واژه استناد دهیم باغ افلاطونی و شاگرد پروری هایش با تحقیر همیشگی اش نسبت به دوموس مردم, و باور همیشگی اش به حق حاکمیت ذاتی برای فیلسوفان و

در جامعه گویی رسم شده است که وقتی برخی افراد یا گروه ها با انتقادی از سوی اصحاب رسانه مواجه می شوند، ترجیع بند سخنانشان این است که «روزنامه نگاران کمتر توان بیان مسائل کارشناسی را دارند» و این امر مدام این سخن را به گوش می رساند که فلان نوشته «ژورنالیستی یا سطحی» است. به زعم این افراد، گویی هر آنچه در صفحات روزنامه ها نوشته می شود «کم مایه» است و مشخص نیست سخن پرمایه کجا بیان می شود؟ نویسنده مقاله حاضر که خود هم استاد دانشگاه و هم نویسنده صفحات اندیشه برخی روزنامه هاست، کوشیده با عرضه تاملاتی در پایگاه اینترنتی اش و با نگاهی به تاریخ فلسفه، مهمترین سررشته های تعامل ژورنالیسم و آکادمیسم را بررسی کند.

نگاهی تاریخی به سرعت نشان می دهد که ژورنالیسم و آکادمیسم خط سیرهای بسیار متفاوت (اگر نگوییم متضاد)ی داشته اند که به کارکردهای اساسی آنها مربوط می شده است. با این وجود بسیاری از دانشگاهیان، حضوری فعال و تعیین کننده در عرصه رسانه ها داشته و برعکس بسیاری از نام های مطرح در این عرصه نیز همزمان و یا پس از دوره ای از کار حرفه ای در مطبوعات، روانه دانشگاه شده اند. نام های آشنا در این زمینه بسیار زیاد و بسیار متنوع هستند: رابرت پارک، در آمریکا در فاصله دو جنگ جهانی از روزنامه نگاری به سوی دانشگاه رفت و تبدیل به یکی از بزرگ ترین چهره های بنیانگذار جامعه شناسی شهری در دانشگاه شیکاگو و یکی از کلاسیک های جهانی در این زمینه شد.

حجم آثار مطبوعاتی مارسل موس، انسان شناس فرانسوی و از بنیانگذاران اصلی این علم در جهان، چندان کمتر از آثار علمی او نیست و یک جلد کامل از مجموعه سه گانه این آثار را تشکیل می دهد. در دوران معاصر چهره های بارزی چون کلیفورد گیرتس (انسان شناس)، مانوئل کاستلز و آنتونی گیدنز (جامعه شناس)، ادوارد سعید ( منتقد ادبی) و اکبر احمد(انسان شناس متخصص جهان اسلام) در حوزه زبان انگلیسی؛ فیلسوفانی چون میشل فوکو، ژاک دریدا، ژان بودریار، ژیل دلوز، میشل سر، در کنار پیر بوردیو (جامعه شناس)، کلود لوی استروس، مارک اوژه و فرانسواز هریتیه (انسان شناس) و... در حوزه زبان فرانسه؛ اندیشمندانی چون گابریل گارسیا مارکز، بارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس، اوکتاویو پاز، خورخه بورخس و... ( انسان شناسی و ادبیات) در حوزه زبان اسپانیایی و بسیاری دیگر که ذکر نام آنها در اینجا ضروری نیست، چهره هایی هستند که چه در حوزه آکادمی و چه در حوزه رسانه ها و مطبوعات حضوری پر رنگ و تاثیر گذار داشته اند.

در عرصه اجتماعی و علمی دانشگاه های پراهمیت و مشهوری چون هاروارد، ییل، شیکاگو، .... در آمریکا، کمبریج و آکسفورد در بریتانیا، کلژ دو فرانس و پاریس در فرانسه به همان اندازه در تربیت نخبگان اجتماعی- اقتصادی و سیاسی و قرار دادن آنها در راس تصمیم گیری ها موثر بوده اند که رسانه هایی چون بی.بی.سی و سی.ان.ان یا مطبوعاتی چون واشنگتن پست و نیویورک تایمز در آمریکا، تایمز و گاردین در بریتانیا، و لوموند و فیگارو در فرانسه.

با این وصف گویی این دو جهان، جهان هایی ذاتا متفاوتند که باید با حلقه ای به یکدیگر متصل شوند، حلقه ای که ظاهرا باید بر آن نام «روشنفکری» گذاشت. زمانی که مارکس، سردبیری روزنامه نویه راینیشه تسوایتونگ را برعهده گرفت و مقالات سرسختانه اش را منتشر کرد و این کار را بعدها نیز به عنوان نماینده روزنامه نیویورک دیلی تریبون(۱۸۶۱-۱۸۵۲) ادامه داد، و یا امیل زولا، نامه معروف خود «من متهم می کنم» را درباره یهودستیزی و فساد در ارتش فرانسه در جریان پرونده دریفوس در مطبوعات به چاپ رساند و ناچار به تحمل تبعید شد و شاید حتی در همین رابطه نیز به طرز مشکوکی درگذشت.

زمانی که مارسل موس و ژان ژورس در روزنامه اومانیته علیه سیاست های جنگ طلبانه قلم می زدند و یا زمانی که همتایان راست گرای آنها همچون شارل مورا و لئون دوده در نشریه «عمل فرانسوی» در حمایت از سیاست های نژادگرایانه و علیه دریفوس قلم فرسایی می کردند و موریس بارس و ادوارد درومون باز هم در جناح راست، مطبوعات را بهترین وسیله برای پیشبرد رویکرد های پوپولیستی خود می دانستند؛ زمانی که آلفرد سووی جمعیت شناس معروف فرانسوی برای نخستین بار در مجله نوول ابسرواتور واژه «جهان سوم» را برای پرده برداشتن از واقعیت نابرابری اقتصادی در جهان ابداع کرد و این واژه تاثیری تعیین کننده در ادبیات بعدی توسعه و شاید در تاریخ داشت؛ زمانی که در دهه ۱۹۶۰ ژان پل سارتر و سیمون دوبووار نسخه های روزنامه مائوئیستی «آرمان خلق» را برای مقابله با ممنوعیت آن در خیابان ها به فروش می رساندند و دستگیر می شدند، یا زمانی که بریان مگی در دهه ۱۹۷۰ فیلسوفان بزرگ غرب را پای صحبتی خودمانی در تلویزیون بی.بی.سی می نشاند تا میلیون ها نفر به تماشا بنشینند و با ظریف ترین نکات فلسفی آشنا شوند؛ زمانی که دانشگاهیانی چون نوام چامسکی(زبان شناس)، اریک هابسباوم(تاریخ دان)، مارگارت مید و رالف لینتون (انسان شناس)، در بسیار موارد ستون روزنامه ها و مجلات را برای بیان گروهی از مسائل خود بر می گزیدند( و می گزینند)؛ و اگر هر بار روزنامه هایی چون لوموند، لوموند دیپلماتیک، فیگارو، نوول ابسرواتور، لو پوان و... در فرانسه؛ گاردین، تایمز و به ویژه ضمیمه ادبی آن،... در بریتانیا؛ نیویورک تایمز، واشنگتن پست، وال استریت ژورنال و... در آمریکا را می گشائیم با تعداد بیشماری از استادان و متخصصان بزرگ دانشگاهی که تلاش به بیان مطالب خود در حوزه های غیر آکادمیک دارند روبه رو می شویم، بدون شک نباید این امر را اتفاقی دانست.

حلقه پیوند آکادمی و ژورنال بی تردید حلقه ای روشنفکرانه است که سبب می شود تمایل به تاثیر گذاری بر واقعیت بیرونی بر تمایل به حفظ اسرار درونی فایق آید. از همین جا می توان روشنفکر را موجودی به نوعی خارج از محدوده های متعارف دانست. زیرا در حقیقت جایگاه او چه در آکادمی چه در ژورنال مورد اعتراض و چالش است.

آکادمی همانگونه که از تاریخ آن روشن است چه خود را به ریشه و پیشینه یونانی-رومی این واژه استناد دهیم(باغ افلاطونی و شاگرد پروری هایش با تحقیر همیشگی اش نسبت به دوموس - مردم، و باور همیشگی اش به حق حاکمیت ذاتی برای فیلسوفان) و چه به پیشینه کلیسایی این مفهوم (از خلال واژه اسکولاستیک یونیورسیته و تاریخچه دینی این نهاد تا پیش از انقلاب فرانسه) همواره معنایی از انحصار و نخبه گرایی را در خود داشته است. آکادمیسم واژ های که عمدتا به تاریخ هنر و پیروی گروهی از هنرمندان از خط کشی ها و شروط سخت آکادمی های هنری در این دوره استناد دارد، چه در این مفهوم که کاربردی عام تر نیز به خود گرفته است و چه در مفهوم ریشه ای تر خود، گویای نوعی حضور هنجارمند قدرت در عرصه علم و هنر و تلاش آن برای در دست گرفتن و کنترل این پدیده ها به سود خود است.

آکادمی افلاطونی در دوران نوزایی (رنسانس ) ایتالیای قرن چهاردهم بار دیگر پدید آمد اما این بار در شکل و کارکردی کاملا متفاوت. آکادمی جدید در حقیقت بیش از هر چیز تبلوری بود از تمایل اشرافیت اروپایی به رقابت با کلیسا که از قرن سیزدهم با تاسیس دانشگاه ها در بولونی، پاریس، کمبریج و سپس در سراسر اروپا موفق شده بود گام بزرگی در به دست گرفتن دانش به سود خود بردارد. آکادمی ها که به سرعت در اروپا رو به افزایش گذاشتند (به نحوی که در نیمه قرن شانزدهم در ایتالیا بیش از پانصد آکادمی وجود داشت) دارای گرایشی دایره المعارفی و روشنگرانه بودند و در بسیار ی موارد پسوند های سلطنتی (همچون آکادمی سلطنتی یا انجمن سلطنتی ) گویای وابستگی اشرافی آنها بود و نشان می داد که این نهاد ها بسیار نخبه گرا و با هدف بازتولید طبقه اشراف اروپایی پدید آمده بودند و در این راه البته ابایی از دفاع و پشتیبانی مالی و معنوی از هنرمندان و روشنفکران مستقل در برابر کلیسا نداشتند. از اواخر قرن هجده و در طول قرن نوزده انقلاب های بورژوایی تقریبا تمام دانشگاه ها و بخش بزرگی از آکادمی ها را در چارچوب خود گرفت، اما رابطه قدرت با حوزه دانشگاهی و آکادمیک همچنان ثابت ماند و دولت ها بر آن بودند که از این نهادها برای استوار کردن حاکمیت خود و تامین نخبگان مورد نیازشان استفاده برند.

ناصر فکوهی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.