شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

سقوط بی شکوه آقای گیل


سقوط بی شکوه آقای گیل

حتی اگر چشم خود را بر «منجی در صبح نمناک», «از پشت شیشه ها», «باغ شب نمای ما», «آهسته با گل سرخ» و ببندیم, حضور «لبخند باشکوه آقای گیل» در تاریخ ادبیات نمایشی ایران کافی است که بی درنگ بگوییم اکبر رادی فخر تئاتر ایران است

▪ سپاس بی محل

حتی اگر چشم خود را بر «منجی در صبح نمناک»، «از پشت شیشه ها»، «باغ شب نمای ما»، «آهسته با گل سرخ» و... ببندیم، حضور «لبخند باشکوه آقای گیل» در تاریخ ادبیات نمایشی ایران کافی است که بی درنگ بگوییم اکبر رادی فخر تئاتر ایران است.

اما از آغاز اجرای «لبخند باشکوه آقای گیل» ستاره بی سوی اقبال رادی چنان درخشید که داوطلبان آزمون کارشناسی ارشد کارگردانی تنها در صورتی از موهبت ادامه تحصیل برخوردار می شدند که می فهمیدند و می دانستند؛کاکتوس در نمایشنامه «کاکتوس» اکبر رادی یعنی چه و جایگاه رادی در نمایشنامه نویسی بعد از انقلاب چیست. این شوک آکادمیک برای صف دویست نفره ای که پشت دروازه تنگ دانشگاه ایستاده بودند، نونواران کهنه پوش تئاتر را بر آن داشت که در وجیزه ای با عنوان «سپاس» از اهدای این هدیه غیرمنتظره به جماعتی دویست نفره قدردانی شایسته ای به عمل آورند که پس از سال گنجاندن یکی از آثار رادی در موارد امتحانی، که به قول آنها جنبه تشریفاتی داشته، سرانجام «کاکتوس» رادی تنها پرسش امتحان بوده است. حال نیازی نیست که سپاس نامه نویسان از این «سورپرایز» به وجد آیند و پس از این همه سال پیشنهاد اهدای دکترای افتخاری به مفاخر دهند. به قولی «همه عمر دیر رسیدیم» و سپاس نامه نویسان امیدوار باشند که با این رویه که در پیش است، چندین سال بعد تنها آثار آنان مانده و میدان تنگ بی رقیب است.

این اتفاق به فاصله کمتر از دو هفته از یادداشت یاراحمدی در سایت ایران تئاتر بود که خبر داد جایزه ادبیات نمایشی به نام «اکبر رادی» به برگزیده مسابقه اهدا خواهدشد و حالا هم چند روزی است خبر عیادت ایمانی خوشخو از اکبر رادی را شنیده اید.

در حال و روز فعلی پیکر نزار ادبیات نمایشی بیش از هر چیز نیازمند کارگردانانی با اعصاب پولادین است. اگر آثاری مثل «لبخند باشکوه آقای گیل» روی صحنه برود و سازوکار نقد و نظر هم به راه و از همه مهم تر سر به راه باشد، دیگر نه نیازی به وجد آمدن از سورپرایز است و نه نیاز به شوک دانشجویان و سپاس نامه نویسی های بی محل (مثل چک بی محل و خروس بی محل) که این کار بیشتر شبیه به چک بی محل کشیدن است.

هادی مرزبان در مصاحبه اخیرش گفته؛ «رادی گفت این نمایشنامه در ردیف آثار توست.» حالا که شاید به گونه ای درخواست یا به بیان بهتر پیشنهاد رادی اجابت شده، اتفاقی است که کمتر در شرایط مشابه رخ داده است. یعنی یک اثر برجسته ایرانی که نمایشنامه نویس آن در حال خلق آثار تازه ای هم هست و هنوز علاقه مندان او ظرفیت مطالعه آثار تازه او را دارند و انتظار هم برای آن می کشند، در سالن اصلی تئاترشهر اجرا شود. خوانندگان آثار رادی و تماشاگران مرزبان به این نکته واقف هستند که اجرای «پایین گذر سقاخانه» چه به لحاظ اجرا و چه به لحاظ متن، در قیاس با اجرای «لبخند باشکوه آقای گیل» هم در اجرا و هم در متن، در این سیر منطقی قرار گرفته که اثر قدرتمند لاجرم توان نهفته بیشتری برای اجرای بهتر دارد. از این نظر اجرای این نمایشنامه در مقامی بالاتر از «پایین گذر سقاخانه» قرار می گیرد. البته اگر مخاطب حوصله کند، حتی اگر چشمان خود را ببندد و فقط به کلمات و شکل دیالوگ نویسی رادی توجه کند یا به اصطلاح فقط شاهد نمایشنامه خوانی اثر باشد، باز هم چیزی از ارزش های آن کاسته نخواهد شد. اما بی انصافی است اگر بگوییم که اجرای مرزبان فارغ از پاره ای ایرادهای فاحش بدتر از اجرای پایین گذر سقاخانه بود. هرچند که در انتهای اجرا، تماشاگران احساس ملال می کردند. این ملال نتیجه مبهم ماندن برخی روابط و ظرایف نمایشنامه بود. برای مخاطبی که این نمایشنامه را خوانده بود و در سالن حاضر می شد، تحمل این ملال که باز تاکید بر مبهم ماندن ظرایف است، آسان تر بود. به هر حال اجرای این اثر در نگاه اول این امکان را برای تماشاگر دارد که ضمن نادیده گرفتن اجرای پیشین بار دیگر به یاد یکی از شاهکارهای رادی، نگاهی دوباره به این نمایشنامه داشته باشد. حالا اگر هم سپاس نامه نویسان از مخاطبان هم بابت رفتن و خریدن و خواندن این اثر متشکر شدند که فبها المراد. اگر هم نه که باید صبر کرد تا روزی که آثار یکی از آنها از موارد امتحان باشد و جایزه هم به نام یکی از آنها اهدا شود.فی المجلس دوراندیشی آنها ستودنی است.

نخستین اجرای «لبخند باشکوه آقای گیل» فروردین ماه ۱۳۵۳ به کارگردانی رکن الدین خسروی بود. سال پیش از این هم انتشارات زمان نمایشنامه را منتشر کرده بود. ناشری که پیش از این «صیادان» و پس از آن «در مه بخوان»، «هملت با سالاد فصل» و «منجی در صبح نمناک» را هم منتشر کرد. دو سال پیش از انتشار این اثر «مرگ در پاییز» و داستان «جاده» منتشر شده بود. بازیگران «لبخند باشکوه آقای گیل» محمدعلی کشاورز، آذر فخر، جمیله شیخی، محمد مطیع، ایرج راد، آهو خردمند، منوچهر رادین و... بودند که سهراب سلیمی کوچک ترین نقش نمایش یعنی نقش طاهر را ایفا می کرد. قطعاً نگارنده پنج سال بعد از آن متولد شده و حق هیچ گونه دعوی درباره آن ندارد اما از انتخاب نقش گیل برای محمدعلی کشاورز، فروغ الزمان برای جمیله شیخی و ایرج راد برای جمشید، محمد مطیع برای داود و سهراب سلیمی برای طاهر به خوبی پیداست که کارگردان دست کم در اولین هنرنمایی خود، نقش ها را به خوبی تقسیم کرده است.

و اما نمایشنامه سه پرده ای آقای رادی. رادی برای هر کدام از پرده های این نمایشنامه عنوانی برگزیده است. پرده اول؛ چنگ در باد، پرده دوم؛ ضربه عجیب و پرده سوم؛ مرده ریگ.

انتخاب این عناوین که در اجرای مرزبان در بروشور و در صحنه به کار نیامده، نشان از این مهم دارد که این نام گذاری ها فارغ از کاربرد صحنه ای در اغلب موارد از سوی نمایشنامه نویسانی به کار می رود که به اثر خود تنها به عنوان نوشته ای برای اجرا روی صحنه نظر ندارند و نمایشنامه از دید آنها یک اثر مستقل ادبی است که توانایی ادامه حیات در کنار سایر آثار ادبی را دارد.

شکل تشریح ویژگی های شخصیت های نمایشنامه هم دلیل دیگری است که می توان برای اثبات این مدعا اقامه کرد. نمونه آن معرفی طوطی است؛ «... تر و ترد و زیبا، با طراوت روستائیانه، کلفت». قریب به یقین این شکل معرفی که برای بازی گرفتن از بازیگران نوشته شده، با دقت و ظرافتی ادبی انجام شده است. مابقی اثر هم پیرو همین لطایف و ظرایف است. و همین لطایف و ظرایفی که حالا سهل از آن حرف می زنیم، در اجرای اثر بزرگ ترین مانع برای صراحت و حاضر و آماده کردن و جویدن لقمه برای دهان مخاطب است. نثر رادی در توضیح صحنه هم پیرو همین قاعده است. در دیالوگ پردازی ها هم قاعدتاً این نگرش حاکم است. حتی وقتی که محتوا و فحوای کلام کاراکتر ها شعار زدگی دارد، باز هم شنیدن شعارهای آنها بدون خروج از چارچوب گوشنوازی نیست. وقتی که کاراکترها منویات و علایق خود را غلو آمیز در قالب حدیث نفسی آشکار می کنند، باز هم خواننده خود را با زبانی پریشان و کلماتی هرز مواجه نمی بیند. آهنگ و ریتم نهفته در کلام و حفظ این ویژگی نهفته در دهان و حرکات و سکنات بازیگران باز هم شاخص دیگری برای دشوار بودن کارگردانی این اثر است.

حتی در بخشی از نمایشنامه رادی انتظار اجرای دقیق و بعدی از لایه های بسیار درونی کاراکتر را دارد که قطعاً هر کارگردانی برای به تصویر کشیدن دستور صحنه رادی یا نیاز به خلاقیت بسیار یا در نهایت رسیدن به بن بست و گذشتن از خیر آن دارد. یکی از دستور صحنه های دشوار رادی در این نمایشنامه برای عیان کردن درونیات فروغ الزمان است. فروغ الزمان چنان که رادی گفته «چهل ساله، مجرد، استاد کرسی روانشناسی دانشگاه» است. اثر مبین جزئیات بیشتری درباره اوست.

یکی از دشوار ترین صحنه های نمایشنامه برای کارگردانی، لحظه ای است که مهرانگیز مشغول کشیدن فیگور طاهر است و فروغ الزمان از دور به طاهر خیره شده و او که سراسر نمایشنامه آنها و هم قشران آنها را حیوان خطاب می کند، مسحور به زیبایی طاهر شده و کششی غیر افلاطونی در دستور صحنه آمده که در سکوت باید اجرا شود. اجرای چنین صحنه ای بدون شک دشوار است.

صورت بازیگر چندان وضوح لازم را ندارد، حرکات اضافه هم ژرفنای کنش را لوث می کند، پس چاره چیست؟ قطعاً حرکت موزون فرزانه کابلی با یک پارچه بنفش گرداگرد طاهر، حق مطلب را در این اثر و تاکید نویسنده بر عقده های درونی فروغ الزمان را به زیبایی تصویر نکرده است. البته یافتن راهی غیر از این هم چندان سهل و ساده به نظر نمی رسد.

درباره تعارض اجرا و نمایشنامه مثال های دیگری هم هست که به تفصیل خواهد آمد، اما درباره اجرا ذکر این نکته ضروری است که خواندن نمایشنامه زوایای تاریکی از اجرای اثر را روشنی خواهد بخشید، چون همان طور که این صحنه اغراق آمیز اجرا شده، برخی کنش ها هم مبهم باقی مانده اند.

▪ سالن اصلی تئاتر شهر؛ ۱۳۸۶

متن و اجرای مرزبان در پاره ای موارد همراه با تغییراتی جزیی است. گاهی کلمه ای اضافه شده یا حذف شده است. یکی از این نمونه های کوچک در گفت وگوی فروغ الزمان و جمشید است.

فروغ الزمان چنانچه در نمایشنامه آمده، به جمشید می گوید؛ «چرا سرمایه نفیستو نمی فروشی»، در اجرا می شنویم که فروغ الزمان می گوید؛ «چرا بوف کور نفیستو نمی فروشی». شاید این نمونه های کوچک با نظرات نمایشنامه نویس باشد، اما حرف در نظارت مولف نیست، بلکه پاره ای تغییرات حتی اگر هم در ویراست های بعدی مولف ذکر شود (یا شده باشد، که نگارنده از این موضوع بی اطلاع است) و به عنوان ویراست نهایی در دسترس مخاطب قرار گیرد، ویراستی در جهت بهتر شدن اثر نیست، بلکه چند نمونه در اجرا هست که به جای برداشتن ابرو موچین به دیده فرو رفته.

این نمونه در گفت وگوی کمیک «تجدد» و «فخری اعظم» هنگام جویای احوال فرزند شدن است. تجدد مسلسل وار از طریق تلفن احوال «پانته آ» را می پرسد. اینکه درس هایش را به موقع خوانده، هوای اتاقش مطبوع هست و... اما در اجرا کارگردان سعی کرده نمک قضیه را بیشتر کند و یک سوال درباره دبلیوسی رفتن اضافه کرده است. نگرانی فخری اعظم و تکرار این نگرانی پس از پایان این صحنه، نه تنها بار کمیک اجرا را زیاد نکرده، بلکه زائده ای ایجاد کرده که در اولین نگاه انتقادی مخاطب را به این نتیجه سرراست خواهد رساند که این نوع طنازی از جنس این نمایشنامه نیست. هم جنس نبودن این رفتار با سایر رفتارهایی که از کاراکترها سر می زند یک نمونه از تغییراتی است که اجرا را از اصل اثر دور کرده است.

مبهم بودن برخی روابط هم یکی از دلایلی است که پیش از این به آن اشاره شد. گاهی اوقات متن مبین برجسته بودن رابطه ای میان کاراکترها است. این روابط اهمیت دارند. مثلاً رابطه طوطی و جمشید که در هاله دیدگاه ابلهانه داود شکلی دیگر به خود می گیرد، دربرگیرنده همه تعارضات روانی فروغ الزمان با خانواده خود و همه احساس مالکیت او به عمارت و حسادت و عقده های سرکوب شده کاراکتری است که روانکاو است و تلویحاً روانکاوی او خبر از میل او به سلطه بر روح و روان دیگران دارد. این برجستگی در اجرا مشهود نیست. در صحنه دیگری از نمایشنامه در دستور صحنه آمده است؛ «داود با تجهیزات شکار وارد می شود.

لحظه ای بر آستانه در می ایستد با لبخند رضایت آمیزی به منظره علیقلی خان و طوطی خیره می شود.» (ص ۶۷) حالا منظره آنها چیست؟ «طوطی جعبه مینای ظریفی از روی عسلی برمی دارد و جلوی علیقلی خان می گیرد. علیقلی خان یک سیگار برگ برمی دارد.» پس از این منظره داود آمده، اعمال بالا از او سر زده و بعد؛ «طوطی متوجه داود می شود و چنانکه گویی غافلگیر شده است، جعبه سیگار از دستش به زمین می افتد. داود تفنگ را از کولش برمی دارد و نشانه می رود. صدای شلیک تیر با طنین دور پخش می شود.»

این یکی از تکان دهنده ترین صحنه های نمایشنامه است که در اجرای هادی مرزبان تقلیل شدید یافته و مخاطب از یک صحنه زیبا محروم شده است. در اجرای مرزبان طوطی گل سرخی به طرف علیقلی خان می گیرد، در همین اثنا داود خنده به لب و موذیانه وارد می شود و درخواست شیر می کند و با لحنی خبیث پس از مکثی طولانی می گوید؛ «... عسلی» که یعنی شیرعسل می خواهم.

این صحنه از نمایش با این شکل اجرایی به شدت سانتی مانتال دارد، احساسات تکان دهنده و فارغ از هر نوع سطحی نگری سانتی مانتال که در گل سرخ دادن و غیره خلاصه می شود، پیش درآمدی است برای صحنه پایانی که داود در باغ خودکشی می کند و طوطی از دست می رود. صحنه ای که بحق شاهکار و شایسته همان عنوان است که پیش از این به کار رفت؛ تکان دهنده بودن تنها حالتی است که بر احساس تماشاگر باید غلبه لازم را داشته باشد تا اثر تاثیر لازم را بر روح مخاطب بگذارد. البته بهنام تشکر در نقش داود برای ارائه تصویری صحیح از داود همه تلاش خود را کرده و موفق بوده است. اما گیلانتاج به رغم بازی خوب مهرخ افضلی به عنوان کاراکتر کلیدی نمایشنامه نیست. بیش از حد لوده است در صورتی که لودگی او بایست در ظرفی از ذکاوت انباشته شود. او مدام اخبار بحران را در سطح صحنه منتشر می کند. ظرافت این کاراکتر ایجاب می کرد که با پرهیز از لودگی بحرانی را که او نوید می دهد، بر کل فضای مرده صحنه حاکم شود.

بازیگر بی نظیر این اجرا بدون شک «سعید نیکپور» در نقش «جمشید» است. جمشیدی که در توضیح رادی «سی و پنج ساله، مجرد، دکتر فلسفه» است. او متفکری است که شغل ندارد، خوب تحقیر می کند و به شدت حاضرجواب و با دایره لغاتی گسترده است. کمتر بازیگری توانایی ایفای چنین نقشی را دارد که بتواند بدون استفاده متظاهرانه از عینک و نفس های عمیق و مکث بیجا پس از ادای دیالوگ، تصویری کاملاً صحیح از کاراکتری به این قدرت را ارائه کند. جمشید پیچیده ترین و دشوارترین نقش این نمایشنامه است، البته پس از گیلانتاج که درباره آن گفتیم. جنس پیچیدگی جمشید اما از جنس گیلانتاج نیست، اگر جمشید هم با بازی بد بازیگری اجرا می شد. دیگر تماشای «لبخند باشکوه آقای گیل» هیچ توجیهی نداشت. فروغ الزمان کاراکتر دشوار دیگر این اثر است که بازی فرزانه کابلی حق مطلب را درباره آن ادا نکرده. با این حال می توان به دلیل بیرونی بودن این شخصیت و برون ریزی احساسات زنانه ای که در اثر برای فروغ الزمان پیش بینی شده، اجرای آن را به اندازه گیلانتاج و جمشید دشوار ندانست. در توضیح صحنه پایانی پرده دوم، اکبر رادی باز هم بازیگر قدر را به مبارزه می طلبد. لبخند آقای گیل در انتهای این پرده، که پرده بعد دیگر فاقد حضور فیزیکی است، با توجه به عنوان نمایشنامه می بایست به اسرارآمیز بودن اثر بیفزاید. در پایان این دستور صحنه آمده است؛ «علیقلی خان در حالی که قوز کرده - بی آنکه نگاه کند - رو به ما خیره مانده است؛ و لبخندی همچو نور آهسته آهسته در چهره اش طلوع می کند، لبخندی باشکوه که ما به راز آن پی نبرده ایم و هرگز نیز...» توضیح صحنه با همین سه نقطه تمام می شود. اصراری به کشف راز در میان نیست، نمایشنامه چیزهای سرگرم کننده بسیاری دارد که می توان از خیر این آخری گذشت. اما به هر حال این لبخند باید اوج توانایی بازیگر و کارگردان در ارائه مفهوم کلی نمایشنامه باشد. اگر این لبخند مهم نبود، قریب به یقین اسم نمایشنامه «لبخند باشکوه آقای گیل» نبود. در کارگردانی این صحنه بهزاد فراهانی در نقش علیقلی خان گیل در اسپات لایت روی صندلی قوز نکرده و در حالتی نامتعادل یک لبخند معمولی به لب دارد که هیچ راز سر به مهری در آن نمی بینیم.

علی قلی پور