چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
سیاره وهم انگیز بورخس
این مقاله به جستوجوی روابط میان اتوفیکسیون و متافیکسیون (فراداستان) در ادبیات معاصر و به ویژه در چارچوب پستمدرنیسم میپردازد. گرچه کتابهای مرتبط با این موضوع عمدتا در حوزه رمان جای میگیرند اما در انتها داستانی کوتاه از نویسنده آرژانتینی خورخه لوئیس بورخس را بررسی میکنیم. در این جستار خواهیم دید که این فراشدها در پیرنگهای پیچیدهای روی میدهند که مشتمل بر داستانی خیالی هستند و افزون بر این جنبههایی از شاعرانگی تلویحی این نویسندگان را نیز به نمایش میگذارند. گرد آمدن قراردادهای داستانی متضاد، از خواننده این آثار دوگانه آشناییزدایی میکند و پذیرفتن این تضادها برای خواننده دشوار است. قراردادهای خوانشی در این داستانها میان خواندن یک زندگینامه و تخیل عریان در نوسان هستند. در آثار این نویسنده داستانهایی با پیرنگهای پیچیده مشاهده میشود که در آنها بهطور همزمان مکانیسمهای اتوفیکسیون و متافیکسیون در جریان هستند. در تجربه داستان خواننده و نویسنده به مکالمه میپردازند و نقشهای آنها بهطور متناوب تغییر میکند. گرچه این فراشدها سابقه طولانی در تاریخ ادبیات دارند و جایگاه خاص خود را در نظریه و نقد ادبی پیدا کردهاند اما از طرفی میتوان گفت این «رخدادهای قدیمی» منطبق بر پستمدرنیسم هستند. در حقیقت، تغییر پارادایم مدرنیته، تغییری معرفتی را نیز بهوجود میآورد. سوژه دکارتی با تکیه بر عقل به امکان دستیابی به حقیقت معتقد بود. این سوژه خاستگاههای استعلایی را رد میکرد و بر تناظر میان واژگان و اشیا و وجود دلالتهای یک به یکی میان آنها تکیه داشت. اما با ظهور اندیشمندانی چون مارکس، نیچه، فروید، سوسور و سپس لاکان، دلوز و فوکو، معرفتشناسی ناپایداری ایجاد شد که مفاهیمی از قبیل چندگانگی، فردگرایی، نسبیباوری، وانموده و فانتاسم در ذیل آن جای میگیرند. برخی از این تئوریسینها به جای قطع پیوند با مدرنیته، با شالوده شکنی به بازنویسی مدرنیته میپردازند. جریانهای ادبی موافق نظریات ذکر شده، معیارهای باورپذیری داستان را رد میکنند و مرز میان واقعیت و خیال را کمرنگ مینمایند.
بورخس و کورتاسار نیز که در زمره نویسندگان پستمدرن به شمار میروند به کشف امکانات جدید داستاننویسی، تجربهگری و شالودهشکنی آنها میپردازند.
روایت پستمدرنیستی شاخصههایی مخالف روایت رئالیستی معتبر قرن نوزدهم دارد و عینیتگرایی آن عصر را به چالش میکشد. این دو نویسنده مرزها را نادیده میگیرند و در محدوده «بینابینی» مستقر میشوند. این محدوده، الگوهای از کار افتاده زمان را زیر سوال میبرد و اینچنین تقابلهای دوتایی مانند درون/ بیرون، قبل/ بعد، حاشیه/ مرکز، بالا/ پایین و هرگونه مفهوم مرتبط با تاریخ خطی را به پرسش میکشد.
روایتهای پستمدرن نوعی زمان انشعاب یافته را تصویر میکنند که در زنجیرهای موازی به حرکت در میآیند. این زمانی فیزیکی نیست بلکه گونهای زمان ذهنی است و بر مفاهیمی معرفت شناسانه و روانشناختی دلالت دارد. در میان مفاهیمی چون تمرکززدایی، فردیتگرایی و خودشیفتگی که پستمدرنیسم ایجاد کرده، بورخس مفهوم «پوچی شخصیت» را مطرح میکند که انگاره متن اصیل نویسنده- خالق و هویتبخش ثابت متن- را در هم میشکند. نویسنده پستمدرن هرگز خارج از دنیای داستان به سر نمیبرد، بلکه همواره به درون آن نفوذ میکند و اینچنین در تقابل نویسنده /خواننده، مبدل به خواننده شده و در تقابلهای مولف/ راوی/ پرسوناژ، به راوی و پرسوناژ تبدیل میشود. از نظر بورخس نقشهای متقابل، قابلیت جابهجایی دارند و به خوانندگان خود گوشزد میکند: «جایگاههای ما اندکی با هم تفاوت دارند؛ شرایطی که تو در آن خواننده هستی و من نویسندهام بیاهمیت و حتی اتفاقی است.»
در بازی معروف پستمدرنیسم یعنی از میان بردن مرز میان واقعیت و خیال، بورخس و کورتاسار در روایتهای خود به بازی با طبقهبندی مولف، راوی و پرسوناژ میپردازند و اینگونه در قلمرو اتوفیکسیون(خودداستاننگاری) قرار میگیرند که در داستانهای بورخس این مورد با شخصیت اول دروغینی که با نام خود او معرفی میشود بهوضوح دیده میشود. در داستان کوتاه «تلون، اوکبر، اربیس ترتیوس» شاهد وقوع این مفهوم هستیم. در آثار این نویسنده برگزیده مکانیسم اتوفیکسیون توسط فراشدهای فراداستانیای مانند خودآگاهی، خود ارجاعی، داستان مانندی (la ficcionalidad)، حاد متنیت (la hipertextualidad) و تکنیک داستان در داستان (la mise en abyme) تقویت میشود. و اینچنین گریزی نیست از همصدا شدن با رولان بارت و پرسیدن اینکه: چه کسی در داستان سخن میگوید؟ آیا این صدای قهرمان داستان است؟ یا نویسنده؟ آیا روایت از منظر دانای کل است؟ یا روانشناسی رمانتیک؟
گذشته از استراتژیهای نویسندگی که در ادبیات اتوفیکسیون به کار گرفته میشود- که در شرایط خاصی که ما در حال بررسی آن هستیم با متافیکسیون میآمیزد- توجه کردن به واکنش خواننده ضروری است. چنانکه ذکر شد متنهای اینچنینی در روند شکلگیری خود، قراردادهای رماننویسی و اتوبیوگرافی را در هم میآمیزند، یعنی لحظاتی، متن در حال اکتشاف داستانپردازی در اثر است اما در لحظاتی دیگر با اعترافات زندگی شخصی نویسنده مواجه میشویم یا اینکه نویسنده توضیحاتی فراداستانی اثر را با مخاطب خود در میان میگذارد و ادغام قراردادهای برابرنهادانه (antitetico) به خلق قرارداد جدید خوانشی میپردازد که در آن بهطور همزمان حقیقت، عدم واقعیت، دروغ و رازآمیزی وجود دارند. این نوع متن، خوانندهای پویا نیز میطلبد. خوانشی از داستان «تلون، اوکبر، اربیس ترتیوس» از خورخه لوئیس بورخس: هر روایت (داستان) غیرواقعی، ریشهای در واقعیت دارد هرچند در روند داستان با استعارههایی کاملا ابداعی مواجه شویم. یکی از راههای باورپذیری در این ژانر انطباق هویت نویسنده /پرسوناژ و راوی است. از طریق مکانیسم اتوفیکسیون، نه تنها به واقعنمایی زیادی دست پیدا میکنیم بلکه مرزهای میان واقعیت و داستان از میان برداشته میشوند و به جای قرارداد رمانی و اتوبیوگرافیک، «قراردادی مبهم» جایگزین میشود و اینچنین نویسنده در ساختار تخیلیای که خود او، آن را خلق کرده است وارد داستان میشود و در آنجا شخصیتهایی را به نمایش میگذارد که هویت شخصی آنها باورپذیر است. این فرم داستان ممکن است دو واکنش متفاوت جداگانه یا حتی بهطور همزمان در خواننده ایجاد کند: در یک صورت ممکن است خواننده این موضوع را به عنوان یک نقاب در نظر بگیرد یا اینکه به این باور برسد که زندگی شخصی نویسنده در متن دخالت داشته است.
در این داستان بورخس به عنوان نویسنده پرسوناژ و راوی نقش بسیار با اهمیتی را در پیشبرد وقایع در محل برخورد دنیاهای متفاوت بر عهده دارد. او قهرمان (نقش اول) رویدادهای شگفتانگیز تخیلی است.
ساختار داستان جایی از واقعیت جدا میشود و سرانجام دوباره با واقعیت به پایان میرسد. فضای داستان در آغاز در خیابان گائونا در راموس مخیا میگذرد. و اینجاست که اتوبیوگرافی ظاهر میشود: توجه بورخس به آینهها و دایرهالمعارفها، دوستی او با بیوی کاسارس، هتل آدروگه، جایی که نویسنده و خانوادهاش تعطیلات خود را در آنجا سپری میکردند، دفتر کار نویسنده، و همه دادههای قابل اثبات در دیگر دلالتهای فرامتنی.
و شاید به خاطر همین ارجاعات، نام نویسنده هرگز به طور آشکار جایی ذکر نمیشود. و نیز نام بردن از دیگر نویسندگان همعصر و دوستان نزدیک بورخس با هویت واقعیشان مانند کارلوس ماستروناردی، آلفونسو رییس، نستور ایباررا، اسکیل مارتینز استرادا و... همین امر را خاطرنشان میکند.
همین عناصر بر وجود سیاره وهمانگیز و خیالی بورخس صحه میگذارند و مرزهای میان واقعیت و خیال را هر چه بیشتر در هم میآمیزند. خود بورخس با اشاره به لوگونس میگوید: «فراشدی که عناصر واقعی بسیاری در آن رخنه کرده است، به این تصورات شگفتانگیز و خیالی واقعیت میبخشد: خود لوگونس، نقش اول داستانی است که روایت میکند و در کنش داستان، دوستان او با همان نامهای واقعیشان حضور مییابند.» (باررنچه آ، ۱۹۶۷، ۱۱۹)
ارجاع دیگری که به ایجاد سردرگمی در این روایت کمک میکند، شخصیتپردازی پرسوناژ «هربرتاش» است که نام فامیل او به همان معنای واژه انگلیسی خاکستر «ash» است و وجود او به کل غیرواقعی مینماید:
«در هتل آدروگه، در میان پیچکهای انبوه و در انتهای وهم آلود آینهها، خاطرهای کوچک و رو به زوال از «هربرت اش» مهندس راهآهن جنوب، باقی است. وقتی که زنده بود، مثل خیلی از انگلیسیها از چیزهای غیرواقعی زجر میکشید. اکنون او مرده است، دیگر حتی آن شبحی هم که بود، نیست.»
بورخس نویسنده اعتماد زیادی به خاطرات ندارد. او خاطره را بیهوده و فریبنده مییابد، زیرا واقعیت را انتخاب میکند و گاه آن را تغییرشکل میدهد. پرسوناژ «اش» در داستان همچون وسیله ارتباط با دنیای غیرواقعی است. یازدهمین مجلد تلون، محور و لوایی است میان تاریخی اولیه با تاریخی ثانوی، میان انسانهایی کاملا متعین، باورپذیر و قابل درک و انسانهایی غیرواقعی و خیالی که ادبیات آنها را خلق کرده است. آنچنان که پژوهشهای زبانشناسیک بر این باورند که یادگیری یک زبان، روشی است برای فهم یک دنیا، بنابراین میتوان گفت که شناختن مفهوم جهانی که بورخس نیز در داستانش ارائه میکند همچون کشف دنیایی جدید است. «مردم این سیاره، مادرزادی ایدهآلیست هستند. زبان آنان و مشتقات آن- مذهب، ادبیات، فلسفه، ما بعدالطبیعه- متضمن ایدهآلیسم است.» و در ادامه به توصیفی موشکافانه در مورد زبان آنها میپردازد که مانند هر زبانی بسیار پیچیده است: «مبالغه نیست اگر بگوییم که فرهنگ کلاسیک تلون تنها یک رشته علمی دارد؛ روانشناسی. بقیه رشتهها تحتالشعاع آن هستند. مردم این سیاره جهان را مانند یک سلسله فرآیند ذهنی در نظر میگیرند که در مکان بسط پیدا نمیکند بلکه به توالی در زمان بسط مییابد.» «هر وضعیت ذهنی تقلیلناپذیر است: عمل نامگذاری- یعنی طبقهبندی آن- مستلزم تحریف است.» قطعه کوچکی که از داستان نقل شد، ایده شعر بورخسگونه را تایید میکند، که در جای دیگری آمده است: «من نمیگویم که این گونهای انتقال (جابهجایی) واقعیت است، زیرا واقعیت، کلامی نیست.»
بنابراین عملکرد نویسنده که بر تبدیل امر واقعی به سمبلیک دلالت دارد، پای تحریف را به میان میکشد. این مفاهیم بیانگر رابطه صمیمانه و بحثانگیزی است که در ادبیات میان واقعیت، زبان و بازنمایی برقرار میشود.
میریام دی خرونیمو
ترجمه: نسترن رستمی گوران
توضیح:
قطعههای اشاره شده از داستان «تلون، اوکبر، اربیس ترتیوس» از کتاب «کتابخانه بابل» ترجمه کاوه سیدحسینی برداشت شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست