سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

باز باران


باز باران

خدایا باز باران آمد
اکبر بی قرار است
چرا که کفش های خواهرش پاره
برادر نیز تب دارد
درون خانه نمدار
هزاران درد او دارد
زمانی که دعا کردند مردم
برای بارش باران
زمان بارش باران
تمام …

خدایا باز باران آمد

اکبر بی قرار است

چرا که کفش های خواهرش پاره

برادر نیز تب دارد

درون خانه نمدار

هزاران درد او دارد

زمانی که دعا کردند مردم

برای بارش باران

زمان بارش باران

تمام خانه ی آن ها

مثال روز بارانی است

دو چشم مادر و خواهر

و حتی سقف نیز

غمگین و گریان است

دو چشم مادر از سردی این خانه بارانی ست

پدر پا درد دارد« آرتروز»، «واریس»

و پیش پای دردآلود بابایش

کاسه ای لبریز باران است

و مادر با دو چشم اشکبارش

باز می خندد

نگاه مادرش بر کاسه های پر شده از آب باران باز می لغزد

و می گوید:

خدایا شکر

که باران باشد و هرگز نباشد خشکسالی!

دل اکبر پر است از غصه های خانواده

ولی دلخوش شود از شادمانی های یک ملت

به چترش که نگاهی می کند آن نیز سوراخ است

مثل سقف خانه

و سقف خانه بارانی ست

مثل چشمهای سبز اکبر

و راهی شد به سوی مدرسه بی چتر

دلش می خواست مثل مادر و بابا

صورت او نیز زیر باران خیس باشد

تا کسی اشک درون صورت او را نبیند

و فکر می کرد: خدا تدبیرها دارد

اگر دیدی زمان بارش باران کم و کم شد

بدان آن روز خدا یادش به ما بود

نگو رحمت نبود نعمت کجا بود؟

فاطمه کشرانی- دبیرستان طوبی -

منطقه ۱۴

عضو تیم ادبی هنری مدرسه