سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

عقل سرخ


عقل سرخ

سهروردی از معدود اندیشمندان و فلاسفه ایرانی اسلامی است که افزون بر نوشته های فلسفی حکمی خاص و خالص, نوشته هایی داستانی تمثیلی هم به رشته تحریر درآورده است نوشته هایی که از روزگار نگارش شان در سده ششم هجری تا امروز بسیار مورد توجه اهل تحقیق و حکمت و ادب بوده است

سهروردی از معدود اندیشمندان و فلاسفه ایرانی - اسلامی است که افزون بر نوشته‌های فلسفی - حکمی خاص و خالص، نوشته‌هایی داستانی - تمثیلی هم به رشته تحریر درآورده است. نوشته‌هایی که از روزگار نگارش‌شان در سده ششم هجری تا امروز بسیار مورد توجه اهل تحقیق و حکمت و ادب بوده است. سهروردی میان حکمای ایرانی چند شاخصه‌ ویژه دارد:

۱) او را در ۳۸ سالگی به فتوای علمای ظاهرگرا و صلب‌اندیش به قتل رساندند و به تعبیری «شهید» کردند: «شیخ شهید».

۲) با وجود کم‌شماری سن و سال، آثار کوچک و بزرگ فراوانی از او به یادگار مانده و تنوع خاصی هم در این آثار به چشم می‌خورد: از حکمت اشراق تا قصه‌های کوتاه تمثیلی.

۳) سهروردی در کنار ابن‌سینا به عنوان دو پایه‌ اساسی جریان‌های فلسفی اسلامی به حساب می‌آیند: یکی پدیدآورنده و گسترنده‌ حکمت مشاء میان مسلمانان و دیگری بنیانگذار و نظریه‌پرداز حکمت اشراق.

۴) او ظاهرا نخستین کسی است که حکمت ایران باستان را با تفکر اسلامی و فلسفه یونانی به هم پیوند می‌زند و از دل این مثلث بارورِاندیشگانی، جریانی بدیع به نام «حکمت مشرقی» ایجاد می‌کند.

۵) فلسفه و تصوف که اغلب با یکدیگر سر ناسازگاری داشته‌اند، برای نخستین‌بار بطوری ریشه‌یی در آثار سهروردی به هم پیوند می‌خورند و فلسفیدن از محض تفکر ریاضی‌وار رها شده و به دل و درون و واردات قلبی و روحانی و تجلی و حضور و نور توجه می‌کند. این امر نه تنها حکمت اشراق را بلکه بعد از این تمام جریان فلسفه ایرانی - اسلامی را به تصوف گره زد تا جایی که می‌بینیم بزرگ‌ترین فلاسفه اسلامی، خود جزو بزرگان تصوف و عرفان هم بوده‌اند: مانند صدرالمتالهین.

۶) حکمت سهروردی چنانکه پژوهشگران گفته‌اند و خود او هم اذعان کرده، برآمده از مسائل شخصی زندگی او و رویاها و تجلی‌هایی است که خود او آنها را دریافت کرده. نمونه‌اش رویایی است که او می‌گوید که «ارسطو» را در آن دیده و در آن پرسش و پاسخ مفصلی میان او با معلم اول درگرفته است و شیخ اشراق در این مجال توانسته از سرآمد همه حکمای مشایی دنیا، پاسخ بسیاری از پرسش‌های بنیادین و گره‌گشای خود را بگیرد. اما از اینها که بگذریم، رساله‌های تمثیلی سهروردی خود «گونه» ادبی خاصی در ساحت اندیشه حکمی هستند که البته پیش از خود معدود نمونه‌هایی داشته‌اند. ابن‌سینا، چنانکه می‌دانیم، در آخرین نوشته‌هایی که از او به‌جا مانده، بویژه در «حی‌ابن‌یقظان» گرایشی اشراقی می‌یابد. سهروردی آغاز کار خود را از پایان راه نیمه‌تمام ابن‌سینا بنیان می‌گذارد و مدعی است آغاز رساله «قصه الغربه الغربیه» درست از همان جایی است که رساله ابن‌سینا تنها با اشاره‌یی به آن به پایان رسیده. پس عملا می‌بینیم که سهروردی راه خود را جدای از راه ابن‌سینا نمی‌بیند و نمی‌داند، بلکه بر آن است که ادامه منطقی راه ابن‌سینا طریقی است که او پیش گرفته و در حقیقت یعنی ادامه حکمت مشاء - چنانکه موسس آن داشت پیش می‌برد - لاجرم به حکمت اشراق سهروردی می‌انجامیده است.

اما نخستین رساله از شش رساله رمزی و تمثیلی سهروردی با نام «عقل سرخ» که تنها حدود ۱۰ صفحه است، شرح گلایه‌یی است از غم دوری و غربت. دوری از معشوق و جایگاه راستین و ازلی «آدمی».

رساله با پرسش و پاسخ آغاز می‌شود: «دوستی از دوستان عزیز، مرا سوال کرد که: مرغان زبان یکدیگر دانند؟ گفتم: بلی دانند.» و آنگاه آغاز می‌کند به توضیح تمثیلی داستان خلقت انسان تا رسیدن او به زمین و گرفتار شدنش در قفس تن. او می‌گوید که در ابتدا پرنده‌یی بوده و بال و شوق پرواز داشته اما آرام آرام بعد از بسته شدن بال‌ها و چشم‌ها پرواز از خاطرش رفته است. گویی اساسا یادش رفته که پرنده‌یی است و به دیاری برتر و والاتر تعلق دارد.روزی در صحرایی با پیری روبرو می‌شود: پیری که جوان می‌نماید و موی سر و محاسنش سرخ است. این پیر سرخ‌مو چنانکه از عنوان رساله هم برمی‌آید، همان عقل است. عقلی که به دست همان کسی گرفتار آمده که راوی هم گرفتار بندهای گران اوست. پیر به او می‌گوید: «من نخستین فرزند آفرینشم». (یادآورنده‌ «نخستین آفرینه‌ خداوند عقل بود.») آنگاه پیر که سیاح است و عجایب‌ها دیده، از عجایب هفتگانه‌یی سخن می‌گوید: کوه قاف، گوهر شب‌افروز، درخت طوبی، ۱۲ کارگاه، زره داوودی، تیغ بلارک، چشمه زندگانی. در پرسش و پاسخی که میان راوی و پیر سرخ‌مو ادامه می‌یابد، پیر معنای هر یک از هفت عجایب و چگونگی راه یافتن به آنها را برای راوی بازمی‌گوید و به او نشان می‌دهد که در حقیقت این زمین و این زندان تن و این حواس پنج‌گانه ظاهر و باطن و چهار عنصر و همه آنچه که به عالم ماده ارتباط می‌یابد، منزلگاه حقیقی او نیستند و او به جایی دیگر، به مکانی برتر، به یک لامکان تعلق دارد و تنها باید به حافظه‌اش، به دل و درونش رجوع کند تا بیابد که اصل او از کجاست. به او می‌گوید که فراموش کرده اهل کدام سرزمین است و می‌فهماند که در ظلمات اسیر است و راه نجات از ظلمات یافتن آب حیات است. اما خود ظلمات جایی نیست جز خود او و گرفتاری در عالم جسم و ماده. تنها راه نجات و ترقی بیرون رفتن از ظلمات است. اگر بخواهی و پیش بروی به نور می‌رسی که اصل و سرمنشأ راستین توست.

محمد میرزاخانی