دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مغلوب گفتمان غالب نبود


مغلوب گفتمان غالب نبود

اینكه چرا شریعتی آن موقع می گفت كه ما اسلام را باید در این مثلث بشناسیم اندیشه مان باید در این مثلث شكل گیرد كسانی كه با این اندیشه مخالف بودند نیروهای كاملاً سیاسی پراگماتیست بودند كه در آن دوره به اصلی فرعی كردن ساده تضادها معتقد بودند

رضا علیجانی را می توان از جمله پژوهندگان آرای شریعتی دانست كه مومنانه و منتقدانه به سراغ شریعتی یكی از جوان ترین و در عین حال تاثیرگذارترین روشنفكران قرن رفته تا در یك مواجهه تاریخی و اندیشمندانه او را بازخوانی كند. این گفت وگو تلاشی است از انتقال این تجربه.

●می دانیم كه در دهه ۴۰ و ۵۰ در میان روشنفكران، ماركسیسم گفتمان رایج بود و در میان جوانان دلبری می كرد. با آغاز جنبش مسلحانه در دهه ۵۰ یك توافق نانوشته بین سازمان مجاهدین و فدایی ها ایجاد شد كه این گروه ها كه دو ایدئولوژی متفاوت داشتند، از نقد ایدئولوژیك یكدیگر در سطح جامعه پرهیز كنند، با این گمانه كه در زمانی كه مشی غالب مبارزه مسلحانه بود، این كار می توانست اختلاف این گروه ها را دامن زده و موجب كشمكش هایی فیمابین آنها شود، همچنین آثاری چون ریزش نیروی بدنه این گروه ها را در پی داشته باشد، و در نهایت موجب سوءاستفاده دشمن مشترك یعنی ساواك شاه شود. (این كه این گروه ها چقدر به این توافق پایبند بودند را بررسی نمی كنیم). اما درست در چنین شرایطی شریعتی شروع به نقد ماركسیسم در سخنرانی ها و كلاس های درس خود می كند و به نوعی این توافق نانوشته را نادیده می گیرد. شما این حركت شریعتی را در چه راستایی بررسی می كنید؟

من این توافق را نشنیده ام. ولی این واقعیتی است كه در آن دهه برخی از مبارزینی كه مشی رادیكالی هم داشتند از نقد ماركسیسم پرهیز می كردند. این سوی ماجرا هم سنتی ها و بنیادگراها با نفرت و تضاد با ماركسیسم برخورد می كردند.

اما الان هم جریاناتی كه آن زمان نقد ماركسیسم می كردند با نام جریان چپ شناخته می شوند. یعنی كسانی كه موضع گیری عدالت خواهانه دارند ولی از منظر سنتی حركت كرده اند. (ممكن است بعضی از آنها بعد از دوم خرداد تحولاتی در درونشان اتفاق افتاده باشد مثل مجاهدین انقلاب). و هم به شریعتی چپ گفته می شود و هم به گرایشات مذهبی كه آن موقع مشی رادیكالی داشتند.

●اما یك تفاوتی اینجا هست كه چپ لزوماً در دهه ۵۰ به ماركسیست بودن و گرایش ماركسیستی داشتن تلقی می شد. و در آن دهه شریعتی نقدی را به ماركسیسم شروع می كند به طوری كه به راست روی متهم می شود چه اتفاقی افتاده كه شریعتی پس از گذشت چند دهه از راست روی كه مجاهدین و فداییان او را بدان متهم می كردند به عنوان یك چپ مذهبی شناخته می شود؟ سئوال دیگر اینكه شریعتی سخنی به این مضمون دارد كه كسی كه می خواهد اسلام را بشناسد باید با ماركسیسم آشنا باشد، برخی از مذهبی ها از این سخن برآشفتند و آن را به عنوان گرایش به الحاد و ماتریالیسم تلقی كردند. منظور واقعی شریعتی چه بود و امروز چه كاركردی دارد؟

فكر می كنم آن انتقاد به شریعتی بیشتر از موضع نیروهای اكتیو سیاسی و مشی های چریكی بود. اما همان زمان افرادی در درون روحانیت و سنتی ها شریعتی را به لحاظ اندیشه چپ زده می دانستند ولی الان وضعیت فرق می كند. یعنی گفتمان آن موقع با گفتمان حالا خصوصیتش فرق می كند. شریعتی تنها نمی گفت كه فقط باید با ماركسیسم آشنا بود، با اگزیستانسیالیسم هم می گفت باید آشنا بود. جمله كاملش در درس های اسلام شناسی حسینیه ارشاد این است كه من اسلام را در مثلث اسلام، ماركسیسم واگزیستانسیالیسم می فهمم. نمی گفت من اسلام را در نسبت با ماركسیسم می فهمم. اما از این تبصره كه بگذریم به نظر من دو نوع چپ مذهبی را باید از هم تفكیك كنیم. هر دو را با یك نام خواندن شناخت ما را از پدیده ها و از واقعیت آشفته می كند. مثلاً الان جریان های لائیك آزادیخواه را در ایران باید تفكیك كنیم برخی با گرایش عدالت خواه و برخی بدون این گرایش هستند و تنها آزادیخواهند. در جبهه اصلاح طلبان پس از دوم خرداد تا دوران اخیر هم همین صف بندی را می توانیم ببینیم. با همین دقت می توان عدالت طللبان دهه ۴۰ و ۵۰ را هم طیف بندی كرد. به نظر من از همان هنگام دو نوع چپ مذهبی در ایران وجود داشت كه در سه حوزه با هم اختلاف داشتند. یكی در حوزه روشنفكری تعریف می شود، دیگری به كار تئوریك اهمیتی بنیادی نمی داد. آنها با مسائل تئوریك و فرهنگی هم استراتژیك برخورد می كردند. ایدئولوژی را چندتا كتاب می دانستند كه باید تدوین كنیم بعد برویم عمل كنیم.

یعنی یك كار فكری كه باید مستمر انجام شود وجود نداشت و اساساً به بسترسازی فكری و سنت فكری و كار تئوریك قائل نبودند و خودشان را هم روشنفكر نمی دانستند و تا امروز هم كلمه روشنفكران را به عنوان یك كلمه منفی به كار می برند (یعنی ذهنی هستند و فقط حرف می زنند). در حالی كه شریعتی به كار فكری اهمیت می داد و از جمله در كار فكری اش به نقد ماركسیسم هم می پرداخت. اما آنها صرفاً كار سیاسی و انقلابی می كردند و خیلی به تئوری بها نمی دادند، در حد تدوین چند كتاب و اینكه كتاب ها باید آموزش داده شوند و به كتاب به عنوان مانیفست نگاه شود. نكته دوم اینكه عدالت خواهی در جریان چپ دو گرایش دارد با درون مایه آزادیخواهی و دموكراتیك و بی درون مایه آزادیخواهی و دموكراتیك كه شریعتی به نظر من از نوع اول است. سومین نكته هم در خط مشی است. شریعتی مشی دیگری داشت و گروه های چپ مذهبی هم مشی دیگری.

اما اینكه چرا شریعتی آن موقع می گفت كه ما اسلام را باید در این مثلث بشناسیم اندیشه مان باید در این مثلث شكل گیرد. كسانی كه با این اندیشه مخالف بودند نیروهای كاملاً سیاسی پراگماتیست بودند كه در آن دوره به اصلی- فرعی كردن ساده تضادها معتقد بودند. آنها تضادهای جامعه را تقلیل می دادند به یك تضاد و همه شكاف های دیگر را فرعی تلقی می كردند این مشكل را الان هم داریم. مسئله زنان، كارگران و قومیت ها و... یك سری شكاف ها هستند و مسئله استبداد و آزادی، دموكراسی و اقتدارگرایی هم شكاف های دیگری است. آیا در كنار این شكاف؛ شكاف های دیگر هم باید فعال باشند یا نه؟ من اصلاً نمی خواهم از تعبیر اصلی، فرعی استفاده كنم و می گویم جنبش عام و جنبش خاص. به نظر من جنبش های خاص هم باید فعال باشند. ولی صف بندی جنبش عام را هم به هم نزنند. در آن دوره یك نوع ساده سازی وجود داشت كه نه تنها در نقد ماركسیسم كه در نقد روحانیت هم مطرح می شد. در این تفكر شریعتی با نقد روحانیت و ماركسیسم در واقع در خدمت دربار قرار می گیرد. اما آیا تجربه عملی واقعاً این طوری بود؟ یعنی نیروهایی كه شریعتی آزاد می كرد جذب دربار می شدند! نه. بسیاری از آنها جذب جنبش های اجتماعی فعال و حتی مشی های رادیكال می شدند. و شاید از این نظر یعنی ناتمام و بی مدل بودن استراتژی خاص شریعتی، بیشتر قابل نقد باشد.

●اگر بخواهیم برویم در حوزه اندیشه، شریعتی را باید در چه دسته ای قرار داد؟

اگر بخواهیم برویم در حوزه اندیشه من فكر می كنم چپ و شریعتی را در دو حوزه اندیشه و عمل به طور جدا باید تحلیل كرد. در اندیشه، شریعتی روشنفكر بود. جریانات چپ دیگر روشنفكر به این معنا نبودند. شریعتی آكادمیسین نبود پراگماتیست و اكتیو سیاسی به این معنا نبود. بین این دو قرار می گرفت. آكادمیسین ها دغدغه اجتماعی ندارند و پراگماتیست ها و اكتیوهای سیاسی دغدغه تئوریك. شریعتی روشنفكر دوبعدی بود. شریعتی همین تعبیری كه آقای ملكیان می گوید است: «روشنفكر باید به دنبال تقریر حقیقت و تقلیل مرارت باشد.» این روشنفكر دوبعدی نه لزوماً یك رهبر و یك اكتیو سیاسی است و نه یك فیلسوف و جامعه شناس. شریعتی خودش را در این بستر تعریف می كرد. در این راستا، آن موقع گفتمان غالب روشنفكری جهان ماركسیسم بود پس شریعتی باید نسبتش را با این گفتمان غالب مشخص بكند.

●شریعتی اینجا یك میان بری می زند می گوید جریان چپ مذهبی در ایران از مزدك شروع می شود یعنی می خواهد بگوید ذهنیت چپ بودن در ایران یك ذهنیت تاریخی، معنوی و دینی است و به نوعی نسبت به ماركسیسم راه فرعی باز می كند و یك الگوی جدیدی را ارائه می دهد كه هم آن مفاهیم را دربربگیرد و هم جهت گیری طبقاتی داشته باشد. این جهت گیری به لحاظ مذهبی است نه طبقه بندی ای كه ماركسیسم بدان قائل است در این میان آیا سوژه ناپدید نمی شود؟

این را باید ببریم در یك چارچوب كلی تری كه اساساً برخورد شریعتی با اندیشه چپ و ماركسیسم چه ویژگی هایی داشت. یكی اینكه اولاً شریعتی به این مواجهه معتقد بود. یعنی مرزش با دیگر جریان ها روشن بود. دوم اینكه با این اندیشه آشنایی داشت و تحلیل می كرد.

●آیا شریعتی یك ماركسیسم شناس آكادمیك بود؟

ممكن است یك متخصص ماركسیسم شناس نباشد ولی در حدی كه بتواند صاحب نظر باشد و نظر بدهد بود. مثلاً می گوید ما سه نوع ماركسیسم در جهان داریم. او می آید دوره های زندگی ماركس را طبقه بندی می كند. شریعتی راجع به محورهای اساسی ماركسیسم بحث می كند بعضی را انكار می كند بعضی را نقد می كند و با بعضی هم همسویی دارد مثلاً روی ماتریالیسم یا دیالكتیك و یا تحلیل طبقاتی بحث می كند. او در مورد ماتریالیسم تاریخی ماركسیسم یا اقتصادمحور بودنش بحث دارد. روی سوسیالیسم یا الیناسیون بحث دارد، روی تقلیل انسان به یك كسی كه فقط سائقه های اقتصادی رویش تاثیر دارد بحث دارد. پس شریعتی هم آشنایی دارد و هم تحلیل می كند. اما ویژگی مهم اش این است كه اولاً شریعتی اعتقاد به برخورد انتقادی داشت، دوماً نسبت به ماركسیسم آشنایی داشت؛ سوماً شریعتی نه در اندیشه و نه در احساس، مغلوب گفتمان غالب نشد.

●اما متدش را به نوعی از ماركسیسم گرفته اینگونه نیست؟

من معتقدم نیستم متد را از ماركسیسم گرفته. در جاهایی تاثیر گرفته مثلاً در رابطه با دیالكتیك یا تحلیل طبقاتی، ولی همان جا هم برخوردش با ماركسیسم برخورد انتقادی است.

●دیالكتیكی كه از متن ماركسیسم بیرون می آید و شریعتی قائل به آن است و همچنین واژه هایی مثل سانترال دموكراسی در مبانی اندیشه شریعتی از چه خاستگاهی جز ماركسیسم می تواند بیرون آمده باشد؟

كلمه سانترال دموكراسی در ادبیات شریعتی وجود ندارد و بیشتر در ادبیات تشكیلاتی مطرح بود. ولی در دیالكتیك، تحلیل طبقاتی و سوسیالیسم هم شریعتی موضع مستقل و خاص خودش را دارد. او سیر دیالكتیك را در تاریخ اندیشه بشر می شناسد. دیالكتیك از شكم ماركسیسم كه درنیامده، یك متد قدیمی است. و حتی شریعتی داعیه اش این است كه دیالكتیك از شرق به یونان رفته. دیالكتیك شریعتی هم بیشتر گورویچی است تا ماركسی. او می گوید دیالكتیك در افلاطون و هگل هم وجود دارد. در سارتر و ماركس هم بوده. اما شریعتی دیالكتیك را بیشتر با قرائت گورویچی قبول دارد. بنابراین دیالكتیك شریعتی با دیالكتیك ماركسی كه البته ما با وجه ساده سازی شده اش هم آشناییم فرق دارد. ما یك بدشانسی تاریخی داریم و آن اینكه از هر اندیشه ای نوع نامرغوب و ضایعاتی اش را در ایران داریم. ماركسیسم، قرائت استالینیستی روسی اش می آید. در ایران ما با این قرائت روبه روییم. همین حالا هم لیبرال دموكراسی ای كه در ایران تبلیغ می شود از بنجل ترین نوعش است. در حالی كه لیبرالیسم هم در جهان، انواع مختلفی دارد، در حالی كه این لیبرالیسمی كه ما داریم در نهایت به امنیت و لذت می رسد تا معنویت و تولید. شریعتی هم سعی می كند بگوید غیر از این جنس بنجل جنس های دیگر هم وجود دارد. مثلاً می گوید سه نوع ماركسیسم وجود دارد؛ ماركسیسم عامیانه، ماركسیسم دولتی و ماركسیسم خود ماركس.

او می گوید اینها با هم فرق دارند. اما شریعتی حتی نوع ماركسیسم ماركسی را هم نقد می كند. ولی جایی هم تاثیراتی می پذیرد و این تاثیر پذیرفتن را هم معتقد است كه اموری بشری هستند نه امری الزاماً ماركسیستی. شریعتی روی شناختی كه از ماركس دارد می گوید ماركس مبتكر نیست ماركس یك مولف قوی و هوشمند است. می گوید ماتریالیسم را از فوئرباخ گرفته، دیالكتیك را از هگل، طبقه را از سن سیمون، سوسیالیسم را از اوئن و پرودون. ماركسیسم یك تالیف زیبا و هوشمندانه است از تركیب اینها. شریعتی همچنین می گوید سوسیالیسم یك آرمان بشری است. او عرفان، برابری و آزادی را مطرح می كند، می گوید برابری یك آرمان بشری است كه ما در همه جای جهان و از جمله در ایران قدیم هم داشته ایم. چون امری وجودی و اجتماعی است و امری نیست كه ماركس ابداع كرده باشد. حس عدالت خواهی همیشه در بشر بوده، چون او در واقعیت جامعه همیشه با ستم و تبعیض مواجه بوده است بنابراین آرمان عدالت خواهی در ذهن بشر نقش بسته و ریشه هایش را در تاریخ ایران و تاریخ شیعه هم نشان می دهد. اما شریعتی بخش های بنیادی از ماركسیسم را كه قبول ندارد كاملاً نقد می كند مثل ماتریالیسم، اقتصادمحوری، تحلیل كردن انسان و جامعه و تاریخ و...

هاشم باروتی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.