یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

بهترین فیلم وودی آلن تاکنون


بهترین فیلم وودی آلن تاکنون

درباره جسمین غمگین

وودی آلن از زمانی که نخستین فیلمش را با عنوان «چه خبر تایگر لی‌لی» در سال ۱۹۶۶ ساخت، تاکنون بیش از ۴۰ فیلم بلند کارگردانی کرده است. کیفیت فیلم‌ها هم همیشه یکسان نبوده (چطور می‌توانست باشد؟) اما نتیجه و خروجی کارهای او به شکل ثابتی نامتغیر باقی مانده‌اند.

به رغم لغزش‌هایی در زندگی شخصی، حقیقت این است که هیچ کدام از فیلم‌های او در گیشه موفق نبودند و به فیلم‌های پرفروشی بدل نشدند و او با سرعت به سمت دوران کهنسالی پیش می‌رفت. اجازه بدهید دستاوردهای کلی را اکنون کنار بگذاریم و در عوض از خودمان بپرسیم در چند تا از فیلم‌های کارنامه‌اش، وودی آ‌لن خطر کرده است. چقدر خواسته تکان‌مان دهد؟ چند بار شخصیت‌هایی که او آفریده پس از پایان فیلم همچنان در ذهن ما زندگی خود را ادامه داده‌اند؟

مارین همینگوی، دختری ۱۷ساله در آخرین بخش فیلم «منهتن» واقعا تاثیرگذار بود. روح اسکارلت یوهانسون و همسایه‌اش در فیلم «امتیاز نهایی» گیرنده و ترحم‌برانگیز بود، درست مثل خود زندگی واقعی، یوهانسون تاثیری اغوابرانگیز داشت که معمولا در فیلم‌های آلن به چشم می‌خورند. زنان اغلب در فیلم‌های او باید جذاب باشند اما ما به ندرت می‌توانیم این جذابیت را درک کنیم. آلن آنها را دوست دارد اما خجالتی است یا از شرم و خجالت به مثابه ماسک استفاده می‌کند، همان الگویی که هیچکاک هم از آن استفاده می‌کند. فیلم «جنایت و جنحه» می‌خواهد تصویری تراژیک از آنجلیکا هیوستون و هیولایی از مارتینی لندو بسازد، هرچند که شکل شماتیک ثابت و نامنعطف این حس را منکوب می‌کرد. عذاب و دردی که شارلوت رمپلینگ در فیلم «خاطرات استارداس» متحمل می‌شد را به خاطر دارم، آن هم درست زمانی که او را نگاه می‌کنیم و به لویی آرمسترانگ گوش می‌دهیم که ترانه استارواس را می‌نوازد.

در کل این کارنامه می‌خواهم دو فیلم را کنار بگذارم: «صحنه‌های داخلی» و «سایه‌ها و مه» چون احساسات وودی آلن یا احساساتی که آلن می‌خواست داشته باشد از کار درنیامدند. در کل شخصیت‌های مرکزی این فیلم‌ها و احساسات‌شان چنان نبوده‌اند که در خاطرم بمانند.

اما به هر حال این قضایا از اهمیتی حیاتی برخوردار نیستند. اکثرا موافقند که وودی آلن کمدی می‌سازد و کمدی سینمایی قرار نیست احساسات عمیقی را برملا کند. به همین صورت برادران مارک، لورل و هاردی، ژاک تاتی، باب هوپ و جری لویس ما را می‌خندانند بدون آنکه سنگینی ابدیت را روی شانه‌هایمان حس کنیم، هرچند که لویس گاهی اوقات می‌تواند بسیار عمیق باشد اما آلن ذهنی سنگین و عمیق دارد. از اینگمار برگمن به عنوان الگویش یاد می‌کند و گاهی به نظر می‌رسد حتی در کمدی دنبال چیزی می‌گردد که ماندگارتر و عمیق‌تر از کمدی صرف باشد. شاید برای همین است که شوخی‌هایش گاهی زیادی «خودآگاه» و «بی‌لذت» به نظر می‌رسند. دیالوگ‌ها هم همین حس و حال را دارند و به ندرت حرف‌های فیلم‌ها از قلب‌مان بیرون می‌رود.

و حالا با «جسمین غمگین» روبه‌رو هستیم. فیلمی که برای من بهترین فیلمی است که آلن تاکنون ساخته است. در سطح این فیلم تفاوت چندانی با دیگر فیلم‌های آلن در سال‌های اخیر ندارد. قدم زدنی دیگر در فضای شیک و سطح بالا- لندن، بارسلونا، پاریس و رم- اما حالا بسان فرانسیسکو رسیدیم. اما «جسمین غمگین» تنها به آن نگاه توریستی اکتفا نمی‌کند بلکه رنگ‌های مندرس و شرایط سخت و دشوار را ترجیح می‌دهد. این پس از نیویورک نخستین شهر امریکایی است که آلن به عنوان لوکیشن از آن استفاده کرده است.

در فیلم «آنی هال» باید با توجهی ویژه و حقارت‌آمیز به لوس آنجلس نگاه می‌کردیم. اما «پایان هالیوودی» به‌طور کامل در نیویورک فیلمبرداری شد و در حالی که ادعا می‌شد «شیرین و پست» در شیکاگو فیلمبرداری شده کل فیلم در استودیو آستورا گرفته شده است. آلن هیچ گاه به حقوق برابر همه شهرهای امریکایی اقرار نکرده است. آلن در حالی‌که در تورهای تفریحی خود شهرهای اروپایی را نظاره می‌کرد خود شهرها اهمیت می‌یافتند، «جسمین غمگین» می‌توانست در هر شهری که آدم‌هایش دچار مشکل هستند اتفاق بیفتد. نیاز آلن به شهر سان‌فرانسیسکو بیشتر از نیاز فیلم «سرگیجه» به این شهر نیست. فروپاشی در هر جایی ممکن است اتفاق بیفتد.کم اتفاق می‌افتد که جسمین آبی بپوشد، بیشتر طلایی، سفید و قهوه‌یی مایل به زرد را ترجیح می‌دهد. اما او درب و داغان و درهم شکسته است، در سان‌فرانسیسکو می‌گردد بدون اینکه حتی لحظه‌یی به آن پل معروف نیم‌ نگاهی بیندازد و با خواهرش جینجر به دنبال سر پناهی می‌گردد. همین اسم‌ها به ما می‌گویند که آنها چقدر از هم فاصله دارند و جسمین بلافاصله می‌تواند هر کسی را متقاعد کند که آنها توسط والدین متفاوتی به فرزندی پذیرفته شده‌اند. در همین اول می‌شود گفت آلن دست به کاری زده که تا به حال انجام نداده بود. او وارد بازی طبقات اجتماعی- سیاسی می‌شود. جسمین یک سوسیالیست فقیر و ورشکسته است (که هنوز از طبقه فرا دست پیروی می‌کند، جینجر به‌عنوان مراقب شبانه یک فروشگاه کار می‌کند، دو پسر دارد که هر دو از اضافه‌وزن رنج می‌برند. دوستی ولگرد و عیاش و آپارتمانی در آستانه خرابی. او می‌تواند کلیشه یک مادر تنهای زحمتکش باشد اما بازیگر نقش جینجر سالی هاوکینز شلختگی و دست و دلبازی خوشایندی به فیلم اضافه می‌کند و شخصیت انسانی او را بر پرده به تصویر می‌کشد. جسمین هم نیاز به مهربانی دارد همین‌طور به یک شغل و جایی برای اقامت، چون به نوعی از منهتن نیویورک فرار کرده است. او با هال ازدواج کرده نقش جسمین را کیت بلانشت به عهده گرفته است. با آنکه هنوز فصل سینمایی به پایان نرسیده نمی‌توانم باورکنم که نامزد اسکار نخواهد شد. هیچ بازیگری تا به حال نتوانسته است شخصیتی را تا این حد غیرقابل همذات‌پنداری و در عین حال طبیعی و انسانی بسازد.

اما در حالی که فیلم پیش می‌رود او سوالی را مطرح می‌کند که ماریل همینگوی از وودی آلن در فیلم منهتن پرسید: چی می‌شد اگر کمی به بشریت اعتقاد داشتی.

دیوید تامسون