شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه سیاسی


فلسفه سیاسی

افلاطون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و ارسطو نمی خواهد با فرهنگ موجود قطع رابطه بکند

اختلاف فلسفه سیاسی افلاطون از ارسطو را می توان بشرح زیر بیان کرد:

افلاطون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و ارسطو نمی خواهد با فرهنگ موجود قطع رابطه بکند

افلاطون فقط به یک ایده معتقد است و ارسطو به ایده های متعدد، افلاطون متخصصان را در نظر دارد و ارسطو تمام شهروندان را، افلاطون در امر سیاست به فلسفه ماوراء طبیعی (متافزیک) اعتقاد دارد و ارسطو این باور را ندارد ( در وسط عـکس بالا افلاطون با انگشت آسمان را نشان می دهد و ارسطو زمین را )

افلاطون تئوری فلسفی خود و عمل کرد اجتماعی را ادغام می کند و برای ارسطو فلسفه عملی ( practical philosophy) معتبر است

فلسفه سیاسی غرب با سقراط آغاز می گردد. افلاطون که برجسته ترین شاگرد سقراط بود پس از اعدام معلم خود ادعا کرد که آتن منصف و صادق ترین شهروند (سقراط ) را به قتل رساند ، افلاطون ادامه می دهد که در آتن دیگر امکان فعالیت سیاسی وجود ندارد. افلاطون از آتن خارج می شود و شهر خود را در بحث و تفکر می سازد ، شهری که در آن حق و عدالت رعایت می شود. افلاطون با دموکراسی و تعلیم و تربیت آتنی قطع رابطه می کند. محققان یک نظر واحد در باره کتاب Politeia که افلاطون دولت مورد نظر خود را در آن تشریع کرده است ندارند: کتابی است رویائی ( utopia) ، یک ایده آل ، یک نمونه و یا اینکه واقعاً افلاطون به این دولت که در کتاب Politeia نشان داده است ایمان داشته که روزی واقعیت گردد. در هر حال دولت ایده آل افلاطون دولتی است که فیلسوف ها در آن حاکم اند ، دولت پادهشاهان فیلسوف. این دولت افلاطون نقطه مقابل دموکراسی آتنی بود ، در این دولت شاعران دیگر معلمان تعلیم و تربیت شهروندان نبودند. فیلسوفان نقش شاعران را به عهده می گیرند، چرا که به نظر فیلسوف شاعران دروغ گو هستند. موسیقی و اسطوره جای در شهر افلاطون ندارند. افلاطون یک انقلابی است و ارسطو یک فیلسوف. افلاطون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و در صورتیکه ارسطو قصد قطع رابطه با فرهنگ غالب بر جامعه و سیاست روزمره را ندارد. افلاطون نویسنده های تراژدی را از شهر ایده آل خود اخراج می کند و ارسطو نمی خواهد که با شاعران رقابت کند. ارسطو نمایش تراژدی را که شهروندان را وادار به تفکر می کند برای شهر (دولت) مثبت می داند. ارسطو شرائط موجود را قبول دارد ، اما نه بدون انتقاد. ارسطو موارد و پدیده های مثبت را از منفی جدا می کند: آداب و رسوم مثبت و منفی ، قانون اساسی مثبت و منفی. افلاطون یک کلیت منسجم (بسته) می خواهد: شهری (دولتی) با تشکلی منسجم ( centrallized state ) و یک ایده منسجم و واحد ( unity ). افلاطون تک ایده ای را خوب و گوناگونی و کثرت ایده ها ( Pluralism ) را نا مناسب برای یک شهر ایده آل می داند. برای افلاطون شهر مانند یک جسم بسته است، مانند یک خانواده بزرگ. تساوی مابین زن و مرد که افلاطون خواستار آن است به معنی آزادی زنان نیست ( women`s liberty ). قصد افلاطون فسخ خانواده و جذب زنان در شهر ایده آل است - این نظریه افلاطون در باره زنان نتیجه تک تفکری ( oneness- thought ) فیلسوف است. افلاطون همیشه به یک مقوله بسته و واحد می اندیشد و همین طرز تفکر در باره افراد نیز صدق می کند: هر فردی می بایست فقط یک کار را انجام بدهد و کسی که کار های مختلفی را انجام می دهد نمی تواند متخصص برجسته ای باشد. شهر ایده آل افلاطون شهر متخصصان و یک پارچه است. اما برای ارسطو شهر (دولت) یک تشکل بسته و یک پارچه نیست. شهر برای ارسطو تشکیل شده است از اجزاء ی متعدد و انسان های گوناگون ( multiplicity ). این تفاوت را نباید دولت از بین ببرد و همه شهروندان را همگون نماید. به عقیده ارسطو در امور سیاست نباید فقط متخصصان ابراز نظر کنند ، شهروندان عادی نیز می تواند به مسائل سیاسی به پردازند. امر سیاست درست مانند منتقدان ادبیات است که با وجود اینکه این افراد خود نویسنده نیستند اما قادر به نقد آثار ادبی هستند. ارسطو بر این عقیده است که اظهار نظر در باره یک خانه منحصر به ارشیتک نیست بلکه کسی که در خانه زندگی می کند نیز صاحب نظر است و بالاخره این آشپز نیست که تعیین می کند که آیا غذا خوش مزه است و یا نه ، بلکه مهمان. ارسطو می گوید که هر شهروندی می تواند سیاست مدار شود و یک جامعه ای که فقط بدست متخصصان اداره شود نمی تواند اصول دموکراسی را رعایت کند. افلاطون بر این نظر است که فقط تعداد کمی متخصص سیاسی ( نخبگان) باید امور دولت را بدست گیرند. در یک جامعه دموکراسی ،به عقیده ارسطو ، هر فردی می تواند حرف خود را بزند و افلاطون این آزادی فردی را بدترین پدیده دموکراسی می داند. ساختار و مدل خانواده که برای افلاطون می بایست الگوی شهر باشد از نظر ارسطو مردود است. در خانواده پدر حکم فرمای ( پدر سالاری) بر اعضای نا بالغ و محروم از آزادی می کند، در صورتیکه ساکنان شهر تشکیل شده اند از شهروندان بالغ و آزاد. اختلاف خانواده با شهر مانند اختلاف مابین دیکتاتوری پدر سالارانه و حکومت جمهوری است. Kant و Locke هر دو حکومت پدرسالاری را رد می کنند و Hannah Arendt به انتقاد ارسطو بر دولت یک پارچه افلاطون صحه می گذارد. سیاست با عقیده های گوناگون و نوع های مختلف زندگی شهروندان در رابطه است و از آن جائیکه هیج کدام از این عقید ها نمی تواند به تنهائی ادعا نمایند که باز گو کننده حقیقت اند می بایست عقاید در مقابل یک دیگر قرار گیرند و در باره آن ها گفتگو شود. سیاست مدار نه پدر خانه است و نه پدر کشور.

فلسفه سیاسی افلاطون نه تنها فلسفه ای ضد دموکراسی است بلکه مقوله ای ماوراء طبیعی نیز می باشد (Metaphysics) . واژه الهیات (Theologies ) را برای اولین بار افلاطون بزبان آورد و در کتاب Nomoi فیلسوف طرح یک نظم الهی را پایه گذاری نمود که در آن اجازه بیان هیچ گونه اختلاف نظری با این جهان بینی مذهبی وجود ندارد. سوال افلاطون هنوز باب روز است : کدام دولت بهتر و کدام نظم منصفانه تر است. بعد از جنگ دوم حهانی فیلسوف انگلیسی Popper در کتاب “جامعه باز و دشمنانش” سعی نمود افلاطون را ، در کنار هگل و مارکس ،از تئوریسین های سیستم ها خود کامه معرفی نماید. این نظریه Popper درست نیست. افلاطون ضد دموکرات بود ، اما خود کامه نبود. در دولت ایده آل افلاطون نه طبقات مختلفی وجود داشتند و نه کسی استثمار می شد. افلاطون ترور ، ایدئو لوژی و احزاب توده ای را که سیستم های مستبد ( هیتلر و استالین )را به وجود می آورند نمی شناخت. تا قرن ۱۲ فلسفه افلاطون در اروپا مورد توجه مسیحیان بود و تمام امور سیاسی و اخلاقی با بینش مذهبی ، ماوراء طبیعی مورد بررسی قرار می گرفتند. فلسفه افلاطون و مذهب مسیحیت تشابه زیادی با یک دیگر دارند: در فلسفه افلاطون ارتقاء ایده به آسمان و در دین مسیحیت روح ، افلاطون به دنیای دیگری اعتقاد دارد و مسیحیت روح را جاودانی می داند. ارسطو به روح جاودان و به خلقت دنیا از هیچ ایمان ندارد و به همین علت نیز ابن سینا و فیلسوف عرب ابن رشد ( Averroes ) نتوانستد فلسفه ارسطو را با قران وفق دهند .

ارسطو اشاره می کند که چون اکثریت شهروندان از طبقات فقیر جامعه هستند و تعداد ثروت مندان اندک است ، پس می بایست دولت خواسته افراد بی چیز را برآورده کند. یونانیان فقط کاشف اصول دموکراتی نبودند ، بلکه اصولا سیاست یک پدیده یونانی است :سیاست برای شهروندان یونانی قرن ۵ و ۴ میلادی یعنی هنر تشریح مسائل اجتماعی و گفتگو در باره آن ها در یک فضای باز ، آزاد و با شرکت همه طبقات و افراد. در دنیا قدیم فقط یونانیان نبودند که هنر سیاست را کشف کردند ، بلکه با سیاست و حتی تا حد محدوی نیز با دموکراتی ساکنان نواحی Mesopotamien نیز آشنا بودند. اما فقط سیاست و دموکراتی یونانی بر تاریخ بشریت اثر گذاشت و نه ملت های دیگر. یونانیان نه فقط کاشف سیاست به معنی امروزی هستند ، بلکه آن ها مقوله سیاست را توسعه و تئوری آن را نوشتند که امروزه در فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو قابل مطالعه اند. دوران روشنگری قرن ۱۸ و ۱۹ اروپا به این ارث یونانی مراجعه کرد و دنیای مدرن غرب به وجود آمد. درفلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو ،بر خلاف دروه مدرن ( Machiavelli )، سیاست از اخلاق از یک دیگر جدا نشده بودند و این خود نشان دهنده برتریت شرائط اجتماعی یونان قدیم قرن ۵ و ۴ بر دوران مدرن امروزی است.