شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
راززدایی از مدرنیسم
وسواس (obsession) در نظریه روانکاوی ناظر است به ایماژها، ایدهها یا واژگانی که با وجود اراده سوژه، خود را به آگاهی او تحمیل میکنند و هر لحظه او را از فکر و حتی گاه عملکردن باز میدارند. روانپزشکی کلاسیک وسواس را تجربهای توصیف میکند که در آن آگاهی شخص با یک فکر آزاردهنده و مزاحم محاصره شده و گرچه آدمی هوشیار و در اختیار قوای خویش است نمیتواند از آن بگریزد. وسواس بیش از هر چیز با تمایل به تکرار (repetition) گره خورده است که فروید بنیادیترین ویژگی ذهن میشمارد. اعمال تکراری را مبتلایان به وسواس به صورت مناسک برای کاهش اضطراب خود انجام میدهند. از نظر فروید «اجبار به تکرار» با رانه مرگ در ارتباط است و میل به بازگشت به حالت غیرآلی.
اجبار به تکرار به گرایشی در بیمار برمیگردد که درست به دلیل فراموشکردن سرچشمههای اجبار خویش، خود را بارها و بارها در معرض وضعیت دردناک و زجرآور قرار دهد. شاید یکی از بارزترین مصداقهای این مساله در فضای روشنفکری ایرانی جدال سنت و مدرنیته و بحثهای حول و حوش آن باشد که دوباره چندی است از خاکستر افول سیاست سر برآورده. وسواس بیمارگون با مقولهای به نام «سنت» و مقولهای به نام «مدرنیته» در قالب «تکرار» نمایان میشود. اینکه مسالهای امروز به همان قوت طرح شود که مثلا بیستسال گذشته و در همان چارچوبی تکرار شود که احتمالا بیستسال آینده حاکی از همین امر است. نزاع سنت و مدرنیته البته در ایران، به گفته فروید، شکل مناسکی به خود میگیرد: همایشهایی که سالی دو سه بار برگزار میشود، کتابسازیهایی که سالی چندین جلد به چاپ میرسد، صفحات روزنامههایی که خالی نمیماند، تریبونهایی که بیسخنران نمیگردد و بیلانکاریهایی که پایین نمیآید. نتیجه این مناسک آیینی نیز، باز به گفته فروید، کاهش اضطراب افراد، نهادها و گروههای وسواسی ذینفع است. بیش از دو دهه توان فکری ما صرف جدال بیپایان سنت و مدرنیته و تکرار آن در قالبها و بستههای رنگارنگ همچون «مدرنیسم و ریشههای آن»، «تجدد یا سنت»، «تأملی در مبانی پسامدرنیسم» و نظایر آن شد.
چه کسانی از این تقابل سود میبردند و میبرند، واضحتر از آن است که نیاز به ذکر داشته باشد. نشست هفته گذشته در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران نیز از این قاعده مستثنا نبود. سهشنبه گذشته، نشستی با عنوان بررسی مدرنیسم در سالن کنفرانس انجمن جامعهشناسی با حضور مصطفی ملکیان، مراد فرهادپور و شهرام پرستش و با استقبال گسترده دانشجویان برگزار شد. جلسه با دو پیشفرض ایدئولوژیک و اپیستمولوژیک جلو میرفت که یکدیگر را قطع نمیکرد. از سویی فرهادپور از عبث و ایدئولوژیکبودن این نزاع در ایران سالهای گذشته میگفت و از سوی دیگر ملکیان و پرستش درصدد تدقیق معرفتشناختی این نزاع و وارسی مولفههای دوران مدرن در تقابل با دوره ماقبل مدرن بودند. ابتدا هر یک از سخنرانان دقایقی کوتاه درباره مدرنیسم سخن گفتند و سپس به مناظره درباره مباحث مطروحه پرداختند. جلسه با پرسش و پاسخ حاضران ادامه یافت و با منازعه به پایان رسید.
● اخلاق مدرن، چگونه اخلاقی است؟
مصطفی ملکیان درباره ارتباط وضع کنونی بشر با اخلاق صحبت کرد. او پیش از بحث اصلی خود قایل به دو تفکیک مفهومی شد: اول اینکه نباید مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون را یکی تلقی کنیم زیرا اینها سه مقوله متفاوت هستند. بحث او به ارتباط مدرنیسم با اخلاق اختصاص داشت. دومین نکته هم در واقع پاسخی به فرهادپور بود: اینکه پرسش از مدرنیته از دل مدرنیته برخاسته به معنای این نیست که معاف از پاسخگویی باشیم. همچنان توقع جوابگویی توقع بجایی است. پس برآمدن یک سوال از بطن یک بافت اجتماعی و فرهنگی به معنای معافشدن از پاسخ نیست. بدنه اصلی صحبتهای ملکیان را توضیح درباره سه مکتب و سه تحول چشمگیر در اخلاق دوره مدرن تشکیل میداد. او به وظیفهنگری (همچون کانت)، نتیجهنگری (همچون بنتام) و فضیلتنگری (همچون مکاینتایر) اشاره کرد. تحولات اخلاقی مهم مدرنیسم نیز گرچه قبلا حضور داشتهاند اما در این دوره وجه غالب یافتهاند. این تحولات عبارتند از:
۱) فردگرایی اخلاقی: در دوران مدرن «من» از لحاظ اخلاقی احساس وظیفه نمیکنم که خود را عضوی از یک پیکره بزرگتر اعم از خانواده، جامعه یا ملت تلقی کنم و وظایف و بایدها و نبایدهای خویش را بر آن مبتنی کنم. من به یک فرد کاملا مستقل بدل میشوم نه یک عضو یا سلولی از یک اندام بزرگتر. این نگره البته با این پیشفرض بیان میشود که اصلا من به لحاظ اخلاقی وظیفهای داشته باشم.
۲) برابرینگری (egalitarianism): افراد از این نظر که عضو کیش «من» هستند، از جنس یا نژاد من هستند، جزو ملت من به شمار میروند و... تمایزی بر دیگران ندارند. امروزه در مکتب نتیجهنگری حتی اینکه کسی چون پدر من است حقی بیش از دیگر افراد به من داشته باشد محل شک و انکار قرار میگیرد. همه آدمیان فقط از آنرو که انساناند باید مورد توجه قرار گیرند؛ این نوعی برابرینگری نسبت به همگان در مقام نظر است. البته ممکن است در مقام عمل رفتار برابر نباشد، کما اینکه افراد در نظر باور دارند نباید دروغ گفت اما در عمل دروغ میگویند. فاصله بین معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی نافی اعتقاد به ارزش اخلاقی نیست.
۳) سانتیمانتالیسم: نظامهای اخلاقی امروز از نوعی سانتیمانتالیسم برخوردارند که فراتر از صرف احساساتگرایی و عاطفهگرایی است. سوال اصلی در اینجا از این قرار است که «آیا وظیفه من این است که نیازهای دیگران را در نظر بگیرم یا خواستههایشان را». تا پیش از دوره مدرن توجه به نیازها و طرفداری از نیاز و مصلحت در مقابل خواسته بود. برای مثال در پیشامدرنیسم پدر ضمانت نداده که خواستههای فرزند را ارضا کند بلکه نیازها و مصالح او را در نظر میگیرد. اخلاق روزگار قدیم اخلاق مصلحتاندیشی بود نه اخلاق خواستهها، در حالیکه امروزه اینکه کسی حق تعیین مصلحت دیگران را داشته و به خوشایندهای آنها بیاعتنا باشد رنگ باخته و سست شده است. پس میتوان اخلاق کنونی را در تقابل با اخلاق مبتنی بر need، اخلاق مبتنی بر desire دانست.
● چند توهم رایج درباره مدرنیسم
مراد فرهادپور بحث خود را بر سه متفکر استوار کرد: هایدگر، وبر و زیمل. از نظر فرهادپور پرسش از مدرنیته در واقع پرسش از کیستی و هویت فرد است. کسانی که تقابل سنت و مدرنیته را پیش میکشند در حقیقت از این طریق سودای رسیدن به هویتی منسجم را در سر میپرورانند، ایشان افرادیاند که تقلا میکنند از دل فضای پرآشوب مدرنیته دستاویزی برای خود بیابند تا بدان چنگ زنند. بهزعم فرهادپور، حتی خود این پرسش که «سنت چیست؟» پرسشی مدرن است. برای تمدنهای بیرون از فضای مدرن اساسا مفهوم «تاریخ» معنایی ندارد. نمیتوان جایی بیرون از مدرنیته ایستاد و مساله «سنت و مدرنیته» را طرح کرد.
پس همین که پای مقولهای تحت عنوان «سنت» در تقابل با «مدرنیسم» به میان میآید از قبل وارد فضای مدرن شدهایم. تجربه ما در چند دهه اخیر، به عنوان تمدنی که در جستوجوی هویت وارد مدرنیته شده، تشکیلدهنده روایاتی فلسفی بهویژه در پیوند با هایدگر است. روایت غالب هایدگر را به دوتاییها و گزارههایی تقلیل میدهد که بیش از حد مشهور است: سخنگفتن از سوژه و عقل خودبنیاد در تقابل با سوژه خدابنیاد، جابهجایی مرکزیت عالم از خدا به انسان، رسیدن از دنیای دینی به سکولاریسم، معنویت از دسترفته، فضای کاسبکارانه شهر مدرن در مقایسه با روستا و راههای جنگلی، دید رمانتیک از سنت، بهسرآمدن دورانی از وجود و غیره. فرهادپور توضیح میدهد که این تفسیر عرفانی و معنوی از هایدگر در نبود آثارش، روایت ساده و تحریفشدهای به دست میدهد که با دید درونماندگار او نسبت به جهان در تعارض است. اتفاقا میتوان نشان داد بهرغم سویههای ارتجاعی و محافظهکارانه فلسفه هایدگر، او تا چه حد متفکر انقلابی مدرنی است که روح فلسفهاش به مارکس نزدیک است. برای نمونه هایدگر وقتی از فراموشی وجود سخن میگوید تبار آن را به افلاطون و ارسطو باز میگرداند و کل متافیزیک غرب را زیر سوال میبرد. وانگهی تیغ تیز نقد او نه صرفا اونتولوژی (وجودشناسی) که بیش از آن معطوف به تئولوژی (الاهیات) است.
بعد از این فرهادپور با ورود به عرصه گفتارهای علوم اجتماعی و مهمتر از همه جامعهشناسی از وبر شاهد مثال آورد تا نشان دهد تصویر معنویت از دسترفته در دنیای مدرن تا چه اندازه تصویر مغشوش و نابجایی است. در گفتار وبر انتقال به فضای عقل مدرن و سرمایهداری صنعتی از طریق اخلاق پروتستانی صورت میگیرد، اخلاقی که ناظر به دینیشدن عمقی و افقی زندگی در همه ابعاد است. پس نقطه شروع مدرنیته نه فقط اومانیسم و دینزدایی نیست بلکه دینیشدن است. سومین متفکری که فرهادپور با رجوع به او بحث خود را ادامه داد گئورگ زیمل آلمانی بود. زیمل با پیشکشیدن مفهوم شکل زندگی درصدد این است که نشان دهد مشخصه مدرنیته «بیشکلی» است. مساله بر سر این نیست که در دنیای مدرن شکل جدیدی از زندگی جایگزین شکل سنتی شده؛ برای مثال مادهپرستی جای خداپرستی را گرفته، انسانمحوری، خدامحوری را کنار زده و امثال آن. بلکه قضیه این است که دنیای مدرن از بنیاد شکل و قاعدهای ندارد، هر شخص میتواند شکل زندگی خود را عوض کند و در این کار تا حدی آزاد است و تا حد زیادی هم تحت سیطره نیروهای بیرونی است. درست همین بیشکلی است که احساس نیاز به یک هویت منسجم و توپر را ایجاد میکند. آبشخور بحثهایی از قبیل سنت و مدرنیته نیز در اینجاست. از آنجا که بیشکلی شکل غالب مدرنیته است بنابراین برای پناهبردن به هویت ثابت باید این دو مقوله را در مقابل یکدیگر گذاشت.
بخش پایانی بحث فرهادپور به تفکیک دو معنای واژه critical در پیوند با فلسفه کانت و مارکس اختصاص داشت: بحرانی و انتقادی. مهمترین کتاب مارکس، سرمایه، زیرعنوانی دارد در «نقد اقتصاد سیاسی» و واژه critical از اصلیترین مضامین فلسفه اوست. تمام تلاش مارکس این بود که نشان دهد سرمایهداری بدون بحران نخواهد بود. از سوی دیگر سه کتاب اصلی کانت نیز همین واژه را یدک میکشند منتها با محوریت معنای سنجش و انتقاد. حال اگر به کانت در کنار مارکس بنگریم، توصیفی که از کار کانت ارایه شده استعارهای است که در مورد عصر جدید بهکار میرود: «انقلاب کوپرنیکی». همچنان که کوپرنیک بهجای زمین، خورشید را مرکز جهان دانست - کانت نیز سوژه را بهجای ابژه مرکز معرفت قلمداد میکند. بنابراین از ابژه به سوژه، از جهان به پیششرطهای استعلایی سوژهای که جهان را میسازد حرکت میکند.
فرهادپور با تاسی از لاکان اما شیفت و جابهجایی انقلابی و مدرن را کپلر میداند نه کوپرنیک یا حتی گالیله. کپلر کسی است که نشان داد مدار سیارات نه فرم سنتی دایره که بیضی است. در بیضی درست برخلاف دایره که یک مرکز واحد با فاصلهای معین و دقیق از محیط آن دارد ما با دو مرکز مواجهایم. در نتیجه درون خود مرکز، شکاف میافتد و پیامد کپلر این است که اساسا مرکزی نداریم، نه اینکه مرکز از زمین به خورشید منتقل شده است. مرکززدایی (decentralization) از جهان ماحصل منطقی کار کپلر است. بنابراین با مقایسه استعاره کوپرنیکی و کپلری برای کانت و جهان درمییابیم جایگزینی کل یک چیز با کل چیز دیگر از بنیاد پوچ و بیمعناست. گزاره نهایی فرهادپور را میتوان در این جمله خلاصه کرد که جستوجوی بنیاد، مرکز و هویت برای مدرنیسم بیبنیاد، بیمرکز و بیهویت امری حیرتآور است. فضای مدرن فضای پرآشوب و متلاطم و متغیری است که طبایع سنتی را دچار تشویش و اضطراب و آشوب میکند.
● از معبر فرمها
صحبتهای شهرام پرستش در دو تمایز از نظر او مهم خلاصه میشد: تمایز میان فرم جهان سنتی و فرم جهان مدرن. به اعتقاد او برای اینکه دریابیم چگونه در دوره مدرن ارزشی به نام آزادی و برابری در جهان ایدهها شکل گرفت باید به فرم این جهان بازگردیم، چرا که بشر در هیچ دورهای به آزادی و برابری تا این اندازه اهمیت نمیداده است. جهان اجتماعی جهان فرمها است. ما بههیچوجه بیواسطه با جهان اجتماعی مواجه نمیشویم بلکه تعاملمان با جهان همواره از معبر فرمهایی است که لوازم و نتایجی دارند. پرستش مهمترین فرم اجتماعی در دنیای سنت را فرم خویشاوندی عنوان میکند. در جهان گذشته فرم غالب فرم قبیلهای بر مبنای خون بود: پدر، قوم، خویش، روابط نسبی و سببی استوار بر خون بود که نمیشد آن را تغییر داد. در این فرم قدرت نابرابر توزیع شده، فرمی متصلب و یکسویه است و به جهت تغییرناپذیری زایشگاه جاودانگی و تقدس و آموزشگاه اطاعت است. جهان سنتی چیزی جز فرمانبردن محض نیست. از آنجا که کنش اجتماعی در فرمها صورت میپذیرد در جهان سنتی و فرم خویشاوندی اساسا ایدهای به نام نقد و آزادی نمیتواند بهوجود آید زیرا فرم غالبی که ما از طریق آن جهان را تجربه میکنیم یک فرم واحد استوار بر نابرابری و خون است. در جهان مدرن بهگمان پرستش فرم اصلی شبکه دوستی است که تمام اطراف ما را در برگرفته است. مهمترین ویژگی فرمت دوستی زمانمند بودن است و اینکه رابطه دوستی میتواند پایان یابد. از اینرو از خلال فرم دوستی ما امتناع داریم که به چیزی مقدس یا جاودانه فکر کنیم. دوستی فقط تا جایی باقی میماند که آزادی و برابری برقرار باشد.
● از آزادی تا ضدآزادی
پس از صحبتهای سه سخنران، جلسه با پرسش و پاسخ ادامه یافت و حاضران ایراداتی به بحث ملکیان و پرستش گرفتند. مهمترین انتقاد ملکیان از فرهادپور ناممکنبودن تعریف مدرنیسم بود. به اعتقاد او، فرهادپور از طرفی میگوید، مدرنیته را نمیتوان تعریف کرد و از طرف دیگر بارزه آن را بیشکلی میداند. پس همین که مدرنیته را بهواسطه یک مشخصه از ماقبل آن جدا کنیم خود نوعی تعریف است. فرهادپور نیز در دور دوم سخنان خود به بحث هر دو سخنران ایراداتی وارد کرد. او به صحبتهای پرستش اشاره و اشکال کرد که تقابل فرم خویشاوندی و دوستی نیز اصلا نمیتواند پاسخگو باشد. از قضا جوامع سوپرمدرن جوامعی است که در آن فرد با هیچکس ارتباط ندارد و در تنهایی مطلق به سر میبرد. نهایت ارتباطات اجتماعی در اینگونه جوامع رفتوآمد در خیابانها، مترو یا گذر از کنار همسایههاست.
بدینسان مساله بر سر سطوح مختلفی از فرم و محتواست چرا که به لحاظ محتوایی قضیه پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را به فردگرایی یا فرم دوستی یا برجستهشدن ایده آزادی و برابری تقلیل داد. از نظر محتوایی، دوران مدرن دورانی است که در آن ضدآزادی و برابری و فردگرایی دیده میشود. دقیقا در دنیایی که همه آدمها برابر به دنیا میآیند استالین و هیتلر نیز بهوجود میآیند و آزادی و برابری به ضد خود بدل میشود. در جامعه اریستوکراتیک (اشرافیتسالار) اساسا توتالیتاریانیسم (تمامیتخواهی) بیمعناست. فردگرایی نیز در جهان مدرن به همین منوال زیر سوال میرود. جامعه مدرن جامعهای اتمیزه است که افراد نه تنها به خودی خود ارزشی ندارند که در فرآیند جامعهپذیری منحل میشوند.
نتیجه چنین فرآیندی آزادی و استبداد توامان است. به همان اندازه که فرد آزاد است تحت انقیاد پیچیدهترین سیستمهای نظارتی و کنترلی است که حتی به خصوصیترین زوایای زندگی او نیز رحم نمیکنند. فرهادپور در ادامه سعی کرد نشان دهد چرا از نظر او نزاع سنت و مدرنیته و پرسش از این دو مقوله نزاع و پرسشی ایدئولوژیک است. او به ارتباط میان «سوال» و «وضعیت» پرداخت. به زعم او «سوال» حالتی خودارجاعی دارد بنابراین جواب هم بدان برمیگردد. مساله بر سر این است که سوال از چه موضعی (position) پرسیده میشود. به عقیده فرهادپور، جایگاه سوال «مدرنیته چیست» خود مدرنیته است.
رحمان بوذری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست