چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
شاعری که از شاهان صله نمی خواست
شاهان، شاعرانی را دوست دارند که مدیحهسرائی کنند و به صلهای راضی باشند. شاهان، شاعران دستساز را میپسندند. شاهان از شاعران عاشق و سودائی میترسند.
حافظ شاعری عاشق و سودائی بود.
لسانالغیب وقتی به ۱۸ سالگی رسید، شاه ابواسحق اینجو، به سن ۲۳ سالگی، بر شیراز و اصفهان چیره شد. او که مدت ده سال در آن سامان حکومت میکرد، پادشاهی بود هنرپرور و صاحبذوق و عشرتدوست. شعر میسرود و به شاعران صلههای شاهانه میداد. مثلاً، وقتی خواجوی کرمانی، شاعر معروف زمان او، در سال ۷۵۳ ه.م، شعری در ستایش پسر خردسال ابواسحق سرود، شاه به پاداش آن، طبق زر برایش فرستاد. خواجوی ۶۴ ساله به محض دیدن آن همه سکه طلا از شادی در دم، جان سپرد.
محفل شاه ابواسحق، مأمن شاعران بود و شبهای شعر و بزمی که در باغ قوام شیراز برپا میشد، زبانزد همگان بود. قوامالدین حسن تمقچی، وزیر شاه ابواسحق، به حافظ و شاعران شیراز، عنایت بسیار داشت و پشتیبان آنها بود. حافظ و ابواسحق هر دو جوان بودند و دوستانی صمیمی و همدل. در غزلی که حافظ در سوگ ابواسحق سرود به این دوستی و همدلی اشاره دارد و میگوید: من مانند گل سوسن بودم و تو چون غنچه گل سرخ. ما از اثر همدمی و مصاحبت پاک و بیریا که در میانمان بود، چنان بههم پیوند خورده بودیم که همواره آنچه در دل خونین تو بود، بر زبان من جاری میشد.
راست، چون سوسن و گل، در اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود.
امیرمبارزالدین محمد آلظفر که در کرمان فرمانروائی داشت در سال ۷۵۴ به شیراز یورش برد. ابواسحق تاب نیاورد و به اصفهان گریخت. امیرمبارزالدین چند سال بعد به اصفهان حمله برد و آن شهر را به تصرف درآورد و ابواسحق ۳۷ ساله را دستگیر کرد و کتبسته به شیراز برد و در میدان آنشهر در حضور علما و قضات و اکابرفارس به پسر کوچکش دستور داد تا سر از تن ابواسحق جدا کند. در این واقعه، پسر ده ساله ابواسحق و بسیاری از نزدیکان او نیز به فرمان امیرمبارز کشته شدند.
حافظ در مرگ دوست و همراز خود داغدارانه چنین سرود:
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد؟
در سوزناکترین غزلی که لسانالغیب به یاد ابواسحق سرود، او را به فیروزه نیشابور تشبیه کرد و گفت:
راستی خاتم فیروزه بواسحقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
امیرمبارزالدین محمد، فرمانروای جدید شیراز، بهعکس ابواسحق که آدمی بود گشادهنظر و سهلگیر و اهل خوشباش و یکرنگی، مردی بود تنگنظر، سختگیر، قساوتپیشه و تزویر کار. نوشتهاند که طبیعتش بر خونریزی و قساوتقلب و فریبکاری سرشته شده بود.او در جوانی به میگساری شهره بود، اما پس از چیرگی بر کرمان در سال ۷۴۱ ه.م، سیاستی دیگر در پیش گرفت و چهره مبارک که افروخته جام مدام (شراب) بود، سیمای متعبدان گرفت. عبیدزاکانی، شاعر طنزپرداز و بذلهگوی معاصر حافظ که در شیراز میزیست و او نیز در دربار شیخ ابواسحق اینجو، اعتباری داشت، مثنوی (موش و گربه) را، به ظن قوی، درباره امیرمبارزالدین سرود و در آن بر عابد شدن گربه اشاره دارد که گویا منظور او زهد ریائی امیرمبارز است.امیرمبارز نه تنها به شاعران و هنرمندان بهائی نمیداد، بلکه به بهانه گوناگون در پی آزار آنها بر میآمد. حتی این سیاست او شاعران سدههای گذشته را نیز در بر میگرفت. مثلاً بهواسطه بعضی از اشعار سعدی، خواست که صندوق متبرک (تابوت) او را بسوزاند.حافظ از امیرمبارز با عنوان محتسب یاد میکند و در اشعار بسیاری به روزگار تیرهای که او بر شیراز حاکم کرده بود اشاهر دارد. از جمله:
اگر چه باده فرحبخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحی و حریفی اگر به چنگ افتد
به عقل خویش که ایام فتنهانگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است.
حافظ در قطعهای که پس از زندانی شدن امیرمبارز سرود به سفاکی او و به حبس و کشتار سروران و گردنان و مردم بیگناه اشاره دارد.
شاه غازی، خسرو گیتی ستان
آنکه از شمشیر او خون میچکید
گه به یک حمله سپاهی میشکست
گر به هوائی قبلگاهی میدرید
سروران را بیسبب میکرد حبس
گردنان را بیخطر سر میبرید
عاقبت شیراز و تبریز و عراق
چون مسخر کرد وقتش در رسید
آن که روشن بُد جهانبینش برو
میل در چشم جهانبینش کشید
شاهشجاع مظفری، پسر ارشد امیرمبارز، به پدر شورید و او را دستگیر کرد و در قلعه طبرک زندانی کرد و فرمان داد چشمان پدر ۵۹ ساله زندانیاش را به میله گداخته کور کردند. امیرمبارز چندی بعد در زندان درگذشت.حافظ در چندین غزل از رفتن محتسب و طلوع دوره جدیدی که با فرمانروائی شاهشجاع آغاز شده بود، ابزار شادمانی میکند از جمله:
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاهشجاع است می، دلیر، بنوش
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند
هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش
شاه شجاع به مدت ۲۶ سال بر شیراز حکومت کرد. او در سالهای نخستین فرمانروائیاش برای خشنود ساختن مردم شیراز خوشرفتاری پیشه کرد؛ اما وقتی پایش در حکومت استوار شد، خودکامگی پیش گرفت و به زاهدی خشک و ریاکاری متعصب و سبک مغز بدل شد و در اقتدا به پدر دستور داد تا کتب ضاله را بسوزانند.حافظ نیز از کینهتوزی او در امان نماند و مأموران حکومتی به خانهاش یورش بردند و دوستان حافظ از بیم آن که مبادا ضروری به لسانالغیب برسد، دستنویسهایش را پارهپاره کردند و در آب شستند، شاهشجاع یکسال پیش از مرگ به پسرش شبلی که لایق و کارآمد بود، بدگمان شد و او را کور کرد.اندکی بعد، از این عمل پشیمان شد و از فشار اندوه به باده روی آورد و در نوشیدن آن افراط کرد و در اثر میخوارگی در گذشت.یکسال پس از مرگ شاهشجاع یورس سهساله تیمور گورکانی به ایران آغاز شد.تیمور پس از فتح شهر اخلاط در ساحل غربی دریاچه وان و بهدست آوردن غنایم بسیار به آذربایجان لشگرکشی کرد و خوی و سلماس را به تصرف درآورد. از آنجا فرستادهای به شیراز فرستاد و از زینالعابدین پسر شاهشجاع خواست که به اطاعت او تن در دهد. اما زینالعابدین سر به فرمان تیمور فرود نیاورد و حتی فرستاده او را اجازه بازگشت نداد.تیمور به خشم آمد پس از قتل عام مردم اصفهان به شیراز تاخت. زینالعابدین حاکم شیراز، که به شدت وحشتزده شده بود بهسوی بغداد گریخت تا نزد سلطان احمد جلایر حاکم بغداد پناه جوید. مردم شیراز که وصف وحشگیریهای لشگر خونخوار تیمور را در اصفهان شنیده بودند، در هراس از کشتار و قتلعام، مقاومتی نکردند و شهر بدون مقاومت، تسلیم شد. حافظ در این زمان هنوز زنده بود. او در اشعاری بیدادگریهای تیمور و روزگار تیرهای را که لشگر وحشی و خونخوار او بر مردم ایران تحمیل کرده بودند، تصویر کرده است. در غزل زیر تندباد حوادث، سموم و بلائی که حافظ از آن یاد میکند، اشارهای است به یغماگریها و کشتارهای امیر تیمور گورکانی.
ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن
درین چمن که گلی بوده است یاسمنی
ببین در آینه جام، نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
مزاج دهرتبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
تیمور از سال ۷۷۱ هجری قمری که به سمرقند چیره شد تا سال ۸۰۷ که در اثر افراط در بادهخواری درگذشت، پیوسته به بهانه جهاد با کفار و گسترش آئین اسلام، در کار لشگرکشی در شرق و غرب دنیای آن روزگار و کشتار مردم بیپناه شهرها و روستاها و چپاول دستمایههای آنان بود و در این راه صدها هزار تن از مردم بیگناه را از دم تیغ گذراند و حاصل دسترنج آنان را چپاول کرد. او نیز چون دیگر نیاکان عقیدتیاشت در زیر پرده دینپناهی به هر جنایتی دست میزد. حافظ این سیاهکاری را بیش از این تاب نیاورد و دو سال پس از حمله تیمور، جهان حاکمان دون مایه را ترک گفت.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست