پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

خاطرات رنگ باخته در تاروپود مشکلات زندگی


خاطرات رنگ باخته در تاروپود مشکلات زندگی

بوی سبزه و عطر نرگس دوباره مشام هر رهگذری را می نوازد. حوض آبی وسط حیاط، گلدان های شمعدانی که دور تا دور آن را فرا گرفته است، یاد گذشته های دور را در ذهن میانسالان زنده می کند. پدر …

بوی سبزه و عطر نرگس دوباره مشام هر رهگذری را می نوازد. حوض آبی وسط حیاط، گلدان های شمعدانی که دور تا دور آن را فرا گرفته است، یاد گذشته های دور را در ذهن میانسالان زنده می کند. پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها دیگر در حیاط های بزرگ با چندین اتاق که در آن ها رو به ایوان خانه باز می شد، زندگی نمی کنند، دیگر مخده های قرمز دور تا دور اتاق ها را تزئین نکرده است. دیگر حتی از هیاهوی بچه ها هم خبری نیست. تمام آن ذوق و شوق آمدن بهار، آب پاشی های گاه و بی گاه مادر بزرگ ها جای خود را به آپارتمان یا در نهایت حیاط هایی کوچک داده است که در آن بچه ها نباید خیلی سر و صدا کنند، با صدای بلند بخندند، گرگم به هوا بازی کنند و ...

به دلیل این که خانه ها روز به روز کوچک و کوچک تر می شود، فرزندان نمی توانند همه با هم به منزل پدری خود بیایند. حالا پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها تنها هستند. تنها با هم یادها و خاطره های گذشته را مرور می کنند، به تنهایی به گردش می روند و خلوتشان خلوت تر از همیشه شده است! اما لبخند از لبانشان هیچ گاه دور نمی شود هر چند دیگر صمیمیت های گذشته رنگ باخته و همدم و مونس تنهایی میانسالان فقط درد و رنج کهنسالی شده است و دوری از فرزندان و ندیدن به هنگام آن ها مزید بر علت.

کاش می شد دوباره رابطه ها را قوی تر کرد، به دیدن سالخوردگان فامیل رفت تا بتوان مرهمی شد بر زخم عمیق تنهایی آن ها. دست گرم آن ها را فشرد و جانانه گوش به سخنان شیرین آن ها سپرد.

علوی