سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
لیاقت مردم بیشتر از این است
سهگانه هزاره و راز داوینچی، در میلیونها نسخه به فروش میروند اما به اعتقاد ادوارد داکس نویسنده، این کتابها ناشیانه نوشته شدهاند. در این مقاله، داکس مدعی میشود حتی نمونههای خوب ادبیات عامهپسند، قابل مقایسه با آثار ادبی واقعی نیستند.
چند روز پیش، در راه بازگشت به لندن، راهم را به طرف بوفه باز میکردم که با تعجب متوجه شدم کمابیش همه افراد حاضر در واگن قطار در حال خواندن هستند؛ خواندن داستان. شدیداً به وجد آمدم. هم به خاطر اینکه کمکم دچار این ترس شده بودم که نکند داریم در کابوسی کاولی به سر میبریم، و هم اینکه بخش زیادی از درآمد من از نوشتن داستان به دست میآید. چه بلایی بر سر فیلمهایی نظیر هیت و نزدیکتر آمده بود؟ چه اتفاقی برای مجلاتی مثل ماکسیم و کازمو افتاده بود؟ آیپدها، آیفونها، بلکبریها، دینگوها و زونها چه شده بودند؟ چرا صدای دینگ پیامکها یا دونگ پستهای الکترونیکی نمیآمد؟ محض رضای خدا، کمتر کسی داشت با تلفن حرف میزد. همه داشتند مطالعه میکردند. آرام و بادقت مطالعه میکردند.
وقتی فهمیدم همهشان در واقع دارند یک کتاب واحد میخوانند، شعف من به چیزی بدل شد که آنقدرها هم وجدآور نبود (اما با این حال شعف بود). بله درست حدس زدید: «دختری با خالکوبی اژدها» که «با آتش بازی کرد» و چندی بعد به این باور میرسیم که «به لانه زنبور لگد زد». در سه واگن دیگر هم اوضاع به همین منوال بود. مردان، زنان، کودکان تازه به راه افتاده لارسون میخواندند. نگاهی که به پنجره انداختم معلوم شد حتی کلاغها هم شدیداً درگیر آن بودند؛ نوکشان توی کتاب بود و یونجه از یادشان رفته بود. و وقتی سرانجام به بوفه رسیدم با خشم و آه متصدی آن روبهرو شدم. چرا؟ چون برای آماده کردن قهوه من، متصدی فوقالذکر باید سرش را بیرون بکشد؛ از توی کتاب استیگ لارسون.
از نظر میزان فروش، سال ۲۰۱۰ از آن لارسون بود. دوباره. سه کتاب او، سه کتاب پرفروش سایت آمازون انگلیس بودند. همگام با دن براون، لارسون دنیا را فتح کرد. موفقیت سهگانه هزاره، داستان اشتهای غیرقابل تصور عموم، بازار فروش بینالمللی مبهوتکننده، مشارکت سینما و همچنین ناشران حیران است. بیایید صادق باشیم و بگوییم که آنقدرها هم در حوزه داستانهای عامهپسند، خلاقانه محسوب نمیشود. یکی از دلایل حیرت ناشران و نویسندگان دیگر، ناشیانه بودن این کتابهاست؛ چیزی که لارسون با براون در آن مشترک است. خوانندگان، ناشران و نویسندگان میتوانند همقول باشند که جان گریشام، رابرت هریس، تام کلنسی یا دانیل استیل دقیقاً میدانستند چه میکنند و از همین رو خیل انبوه خوانندگانشان را به وجود آوردند. این نویسندگان، مجریان ماهر صنعت استادانه خویشند. در مقابل، براون و لارسون- هر کدام به روش خودشان- به طور مسحورکنندهای بد هستند.
به عنوان مثال دن براون است که بدون واهمه توضیح میدهد چگونه صدای قهرمان داستانش به گوش زنان «مثل شکلات گرم و شیرین» میآید. سپس قهرمان مذکور با خود میاندیشد «میداند در ادامه چه خواهد آمد» - «جملاتی احمقانه درباره هریسون فورد در کت و شلوار فاستونی». سیاستهای جنسیتی براون در نظر من تهوعآور هستند (از دیگر نقاط مشترک براون با لارسون، فمینیسم ساختگی است)، اما اگر این پیشزمینه فکری را فعلاً کنار هم بگذارم، معلوم است که در اینجا منظور واژه احمقانه، همان احمقانه نیست. لارسون نیز بخش اول با نام محرک را با کسلکنندهترین تبادلاتی که تا به حال خواندهام آغاز میکند.
این تبادلات نه گفتوگو هستند و نه مکالمه، و سرشار از کلمات اختصاریاند. دو شخصیت در بندری گیر افتادهاند چون اتومبیل یکی از آنها روشن نمیشود (شوخی نمیکنم) و شروع به «تفحص درباره بعضی از توافقات گلدن پاراشوت در دهه ۹۰ و اخلاقی بودن آنها» میکنند. شخصیت «ب» میگوید: «ای آی ای ضمانت تعدادی پروژه را از دولت گرفت. کنفدراسیون صنفی تجارت سوئد نیز وارد صحنه شد و ونرستروم طرحی را ارائه کرد که از قرار، پشتوانههایی در لهستان داشت و در نظر داشت صنعت تولید بستهبندی مواد غذایی را ایجاد کند.» در اینجا دو سه خطی فاصله میافتد تا ما این حرفها را هضم کنیم و سپس- این هم طعنه نیست- شخصیت «الف» در پاسخ میگوید: «ماجرا دارد جالب میشود.» نخیر نمیشود.
متوجه هستم که دارم به آبهای خروشان میزنم. لارسون مرده و آنچنان مرد شریفی هم بوده، من چطور جرات میکنم بروم آن بالا و توضیح دهم- در میان توفان تبلیغات و سر و صدای هالیوود و جریان مداوم فروش- که اثر او حتی بنا به استاندارد ژانرش، خیلی خوب نیست. خب به خاطر اینکه در نظر من، ما به خاطر نیاز به تعریف بهتر، شدیداً نیازمندیم تفاوتهای میان داستانهای ادبی و داستانهای عامهپسند را به یاد آوریم چون همان طور که مقالهنویس ادبی ایزاک دزرائلی میگوید: «به نظرم میآید که انگار متاسفانه ملت از روی اجبار تحت تاثیر اثری معمولی قرار گرفته، آن هم وقتی آثاری عالی در برابرمان است.»
حواسمان باید جمع باشد چون با اینکه در این زمینه نوشته زیاد است، سر و صدای نمایشی هم در این مباحثات بسیار است. همین سر و صداهای اغراقآمیز، پوششی است برای ریاکاری در هر دو جناح. طرفداران داستانهای عامهپسند در مورد محدودیتهای تواناییهایشان روراست نیستند، در حالی که در نقد داستانهای ادبی، آنچنان تند و تیز و فریبکارانه عمل میکنند (داستانهای ادبی قصه ندارند و هیچ اتفاقی در آنها نمیافتد و انتقاداتی نظیر این). هواداران داستانهای ادبی نیز به همان اندازه روراست نیستند. یا میگویند «آه، ما را سرزنش نکنید، تقصیر ناشران است. آنها بر کتابها برچسب میزنند و ما واقعاً دلیل آن را نمیبینیم.» یا بدتر، لحن و حالت هنرپیشههای بدی را میگیرند که میخواهند شکسپیر اجرا کنند و بعد، از شعر و عمق معانی میگویند، بدون اینکه منظور چندانی داشته باشند یا بتوانند کسی را قانع کنند. هر دو جناح ساختگیاند و حاوی نکته جالبی هستند. اینکه به طور گستردهتر، ما چگونه از ادبیات و فرهنگ حرف میزنیم.
از آنجایی که همگان تفاوت اصلی را فراموش کرده یا در بیان آن محتاطند، ارزشش را دارد که دوباره رودرروی آنها قرار گیریم. تفاوت اصلی بین داستانهای عامهپسند و داستانهای ادبی در این است: حتی داستانهای عامهپسند خوب (و نه لارسون یا براون) بنا به تعریف، دارای فرمی محدودند. قراردادها و مقیداتی در آنها وجود دارد که نوشتن را دچار محدودیت میکند. نوشتن این طوری است و این چیزی است که بیشتر افرادی که داستان نمینویسند متوجه این موضوع نیستند: اگر کارآگاه لازم دارید، اگر میخواهید قهرمانتان رئیس ناجنس سیا را بکشد، اگر میخواهید شوخیهای مثلاً فمینیستی راجع به خرید زنان به کار ببرید، بسیار خوب اما در ازای این تصمیمات، دست و پای نویسنده بسته میشود. در ازای استفاده از قراردادها، بخش زیادی از تفکر و تصور از کار نوشتن برداشته میشود. بیشتر تصمیمها از قبل گرفته شده است. بنابراین داستانهای عامهپسند، بر روانشناسی سادهتری از خواننده تکیه دارند. اگر در صفحه اول جسدی را معرفی میکنید، پای این سوال را نیز باز میکنید که قاتل کیست و چرا جسد آنجاست؟ و این طوری است که کنجکاوی به طرز شگفتانگیزی بر خواننده چیره میشود. جستوجوی گنجینه (براون)، ناعدالتی (گریشام)، یا داستانهای معمایی مرتبط به فضاهای بسته (لارسون) نیز همین کار را میکنند.
البته اینها دلیل نمیشود که بگوییم نوشتن داستانهای مهیج آسان است. خیلی خیلی هم سخت است. اما راحتتر از جورهای دیگر داستان است. به خاطر همین دلایل، یک داستان مهیج، پلیسی یا معمایی جنایی بد، خیلی بهتر از یک داستان ادبی بد به نظر میآید. بعله! حتی میتوانند پرطرفدار هم باشند. حتی در یک داستان عامهپسند بد، عامل کنجکاوی همچنان وجود دارد و این آگاهی اطمینانبخش وجود دارد که داستان، سرانجام به خاطر قراردادها، به مقصد میرسد. از طرف دیگر داستانهای ادبی غالباً از چنین راههای فراری بهرهمند نیستند و در نتیجه خیلی بدتر میشوند. برای قیاس، این مثال را میآورم که کسی میآید و اغذیهفروشی با شعبههای زیاد در سرتاسر جهان راه میاندازد و میلیونها ساندویچ همبرگر میفروشد، و کس دیگری هم تنها یک رستوران باز میکند و یک شب لازانیای مارماهی تازهصید، و شب دیگر کبک محلی خیسخورده در شیرینبیان سرو میکند. همه ساندویچ دوست دارند- من و بقیه به یک اندازه- و عیبی هم ندارد.
اما بیایید صادق باشیم. تفاوت عمدهای بین تولید و مصرف در این دو مکان وجود دارد. باز هم میبینیم که چرا داستانهای ادبی بد، اینقدر آزاردهندهتر از داستانهای عامهپسند بد هستند. رستورانی که مدعی است مواد غذاییاش را به دقت انتخاب میکند و از مهارت و خلاقیت بهره میگیرد تا غذایی روی میز بگذارد که نو، خلاقانه، چشمنواز، هوشمندانه و لذیذ است، موشکافی بیشتری از ما طلب میکند. به همان نسبت نیز نتیجه بد آن آزاردهندهتر است. در این طرف هم وقتی شما در کار ساندویچی هستید، ممکن است ساندویچهای شما با هم در شکل و شمایل فرق کنند- میشود به آن بیکن، سس جلاپنو یا حتی استیلتن افزود- اما حقیقت این است که اساساً اینها همه یکی هستند؛ شما تو کار ساندویچ هستید یا نیستید.
برای همین است که نویسندگان داستانهای عامهپسند نمیتوانند ادعای داشتن همه چیز را بکنند. پول و فروش و همه چیزهایی که همراه اینها میآید مال آنها. و ما صمیمانه به خاطر همینها تحسینشان میکنیم. اما اجازه ندارند ادعا کنند که این چیزها نمایانگر ارزش ذاتی یا حوزه کارشان است. به عنوان مثال لی چایلد است که با حالت پهلوانپنبه چیزهایی به هم میبافد که اوضاع را پیچیده میکند: به خاطر مفهوم هیجان (تریلر) است که هزاران سال پیش آدمیزاد قصهگویی را ابداع کرده (واقعاً؟). دنیا ناامن و سرشار از پلیدی بود و آدمها میخواستند تجربه فرار از خطر را در جایگزینی غیر از زندگی واقعی داشته باشند (جداً؟). تریلر تنها ژانر واقعی است و بقیه چیزها مثل دست و پای اضافی از بدنه آن سر درآوردهاند (جانم؟ دست و پای اضافی؟). من خیلی راحت میتوانم یک داستان ادبی بنویسم (نخیر نمیتونی). سه هفته وقتم را میگیرد (نخیر این اندازه نمیگیرد) و سه هزار نسخه هم فروش میرود (فکر نکنم) و میتوانم کمِ کمش، به خوبی رقبا باشم (عمراً شانسش را داشته باشی). اما نویسندگان داستانهای ادبی نمیتوانند تریلر بنویسند.
بعضی وقتها سعی میکنند، اما هیچ وقت از پسش برنمیآیند (جنایت و مکافات یک نمونهاش است که خیلی خوب هم از پسش برآمده). دوست داشتم در پایان این نوشته به سفسطهبازیهای نسبیتگرایی میپرداختم و تصورات غلط دیگری را که در مورد داستانهای عامهپسند و ادبی وجود دارد، آشکار میکردم (طبقهبندیها نیاز به افساربندی دارند) و سپس سر بحثها را با گزیدههایی از رماننویسان خوب معاصر مورد علاقهام میبستم؛ از نویسندههایی مثل فرانتزن، کواتزی، هولینگهرست، امیس، منتل، پروس، ایشیگورو، راث، تا باز هم تفاوت لایهلایه و قوی آنها را نشان دهم. اما راستش جا به اندازه کافی نیست. به دلایل خوب و بد، ترافیک فرهنگی ما بیش از هر زمانی است. فشار زیادی بر روی کتابها، به ویژه کتابهای داستان، و بیشتر از همه داستانهای ادبی است. با همه این اوصاف زبان انگلیسی و نه فوتبال، بزرگترین هدیه ما به دنیاست.
بنابراین اگر بخواهیم این فضیلت را از نابودی آرامآرام نجات دهیم، باید به دنبال راهی باشیم تا بهترین نویسندگان را بیشتر در مقابل چشمان مردمِ توی کوپههای قطار در سرتاسر کشور بگذاریم؛ مردمی که به نظر میرسد هنوز به دنبال خرید رمان در طول سفر هستند. چون همین الان که دارید این متن را میخوانید، آنها تحت نفوذ تبادلاتی به شدت بد (و ترجمهشده) بین شخصیت الف و ب در قایق سوئدی از کارافتاده، در مورد ایجاد صنعت تولید بستهبندی مواد غذایی در لهستان هستند. لیاقت مردم بیشتر از این است. نیست؟
منبع:گاردین
ترجمه: نگار ولیزادگان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست