یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بلوچ


کویر در کنار اقیانوس! این قصه همیشگی زندگی من است. یادم می آید اولین قصه‌ای که مادرم برایم گفت در مورد مردی بود که به کویر رفت و هیچگاه بازنگشت. چشمان مادرم مثل کویر خشک و بی‌روح …

کویر در کنار اقیانوس! این قصه همیشگی زندگی من است. یادم می آید اولین قصه‌ای که مادرم برایم گفت در مورد مردی بود که به کویر رفت و هیچگاه بازنگشت. چشمان مادرم مثل کویر خشک و بی‌روح بود من آن روزها معنی چشمه آب در این کویر بی‌روح را نمی‌فهمیدم؟!

اوج کودکی و پروازم در ساحل اقیانوس گذشت صدای امواج روحم را به پرواز درمی‌آورد و مرا بیشتر به دانستن تاریخ بلوچ تشویق می‌کرد. تاریخ بلوچ را از هر کتاب و سخنی یاد گرفتم. دانستم حالا که در دروازه تاریخ ایستاده‌ام زن پرغرور و مقاومی هستم که می‌بایست فرزند غیوری به دنیا آورم.

دو روز بیشتر تا به دنیا آمدن فرزندم باقی نمانده و من دارم برای او پاجامک (شلوار گشاد و چین‌دار بلوچی)، سواس و پوزا (کفشی که با برگ خرما وحشی می‌بافند) و چکن‌دوز (کلاه دست‌دوزی شده اعیانی) سوزن‌دوزی می‌کنم. حرکت سوزن روی پارچه مرا هر لحظه به تولد امیدوارتر می‌کند.

می‌خواهم وقتی به دنیا آمد قصه تمام مردان غیور این سرزمین را برایش بگویم. می‌خواهم بگویم مرد بلوچ در تاریخ یعنی «مرزبان توامند». مرزبانی که در دوره‌ای از تاریخ به دلیل مهارت‌های نگهداری از مرزها، از شمال شرقی دریای خزر برای حفظ مرزهای شرقی به این خطه کوچانده شدند.

می‌خواهم او بداند که من چقدر به خودم افتخار می‌کنم که در دامانم چنین مرزبان بزرگی را تربیت می‌کنم و دیگر قصد ندارم قصه کویر را برای او تعریف کنم. قصه فرزند من باید اقیانوس باشد.

روشنک ریاحی



همچنین مشاهده کنید