جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نقد مقاله مدرنیته و ساختار تفکر ایرانی


نقد مقاله مدرنیته و ساختار تفکر ایرانی

خانم شبتاب خاوری بر این باور است که بر خلاف ادعاهای آقای نقد در مقاله «مدرنیته و ساختار تفکر ایرانی», اساسا چیزی به نام ساختار تفکر ایرانی وجود ندارد و ایشان به صورت اراده گرایانه به آفرینش این ساختار پرداخته اند

خانم شبتاب خاوری بر این باور است که بر خلاف ادعاهای آقای نقد در مقاله «مدرنیته و ساختار تفکر ایرانی»، اساسا چیزی به نام ساختار تفکر ایرانی وجود ندارد و ایشان به صورت اراده‏گرایانه به آفرینش این ساختار پرداخته‏اند.

مقاله «مدرنیته و ساختار تفکر ایرانی» سطحی و ناکافی است. بابک نقد این مقاله را بر پایه سلسله مفروضاتی بنا نهاده است که برای خودش بدیهی و مسلم است؛ لیکن برای خواننده بی‏طرف ممکن است نوعی اظهار محض و ادعای واهی تلقی گردد. او در این مقاله، می‏کوشد مسائل مربوط به مدرنیته را در جامعه ایران بررسی کند. هرچند او «چهار پایه اساسی» را که خود یا دیگران برای مدرنیته قائل‏اند نام می‏برد، لیکن برای خواننده روشن نمی‏سازد که مدرنیته چیست و به چه جامعه‏ای مدرن گفته می‏شود. معلوم نیست که دموکراسی و اومانیسم از نظر ایشان چیست و حفاظت از محیط زیست در چه مقوله‏ای قرار دارد؟

در مقاله «مدرنیته و ساختار تفکر ایرانی» بابک نقد از «ساختار تفکر ایرانی» سخن می‏گوید و پایه‏های اساسی این ساختار را «تئوکراسی و مطلق‏گرایی (ایمان مطلق)» می‏داند. پس از آن، او، به انحای گوناگون، ساختار تفکر ایرانی را محکوم می‏سازد و مانند دیگر هم‏فکرانش، آرامش دوستدار و کاظم علمداری، همه چیز و همه جا را تیره می‏بیند و تاریخ جامعه را ظلمتکده‏ای می‏انگارد که در آن هیچ کورسویی نیست. او که در نوشتارهای خویش پرچم مبارزه علیه مطلق‏گرایی را برافراشته است، خود به مطلق‏گرایی در مورد تفکر ایرانی دچار می‏گردد؛ تا جایی که برای آن، به‏صورتی اراده‏گرایانه، ساختار درست می‏کند.

بابک نقد توجه ندارد که تفکر حاکم بر جامعه در شرایط مادی و اجتماعی جامعه ریشه دارد و امری عرضی و تاریخی است. در هر مقطع تاریخی نیز بنا به ماهیت طبقاتی و زمینه‏های مختلف فرهنگیِ اندیشه‏ورزان، شیوه‏های گوناگونی از اندیشه در جامعه هست که گاه با یکدیگر در تضاد قرار می‏گیرند و گاه نیز از هم تأثیر می‏پذیرند.

این‏جانب برخلاف بابک نقد، معتقدم اساسا چیزی به نام ساختار تفکر ایرانی وجود خارجی ندارد. دیدگاه کسانی مانند بابک نقد که فرهنگ و تفکر جامعه را به صورت مجرد، غیرجامعه‏شناسانه و غیرتاریخی بررسی می‏کنند، نه تنها سازنده نیست، بلکه گاه خطرناک نیز هست. یکی از این خطرها این است که فرد، به قول معروف، کودک را با آب حمام به دور اندازد و ضمن رد و محکوم کردن یک اثر فرهنگی، جنبه‏های مثبت و سازنده آن را نادیده بگیرد؛ کاری که به‏عنوان مثال، بابک نقد در رابطه با فردوسی انجام داده است.

نخستین اشتباه بابک نقد، این است که فراموش می‏کند ایران یک جامعه چندملیتی است و اگر کسی به‏راستی درپی شناخت اندیشه ایرانی باشد، باید به آثار مکتوب و تاریخ شفاهی دیگر ملیت‏های ایرانی در درازنای تاریخ نیز توجه اکید نماید؛ برای مثال، آثار فضولی بغدادی، معجز شبستری، علی واحد، علی‏اکبر صابر، جلیل محمدقلی‏زاده در فرهنگ مردم آذری، و آثار گوران در فرهنگ مردم کُرد تأثیری فراوان به‏جا گذاشته است. متاسفانه بابک نقد با مفهوم «فرّه ایزدی» نیز برخوردی یک‏سویه داشته و آن را نشکافته است.

فریدون انسانی غیرروحانی است که فرّه ایزدی خود را مدیون دادگری خویش است و هرکس می‏تواند چون فریدون فرهمند گردد:

فریدون فرخ فرشته نبود به مشک و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این فرهی تو داد و دهش کن فریدون تویی

حتی اگر تفسیر بابک نقد از شاهنامه درست باشد، باز هم داوری‏کردن درباره یک اثر بزرگ حماسی و آن را مبنایی برای قضاوت در مورد «ساختار تفکر ایرانی» قراردادن، خطاست. فردوسی همگان را به پیروی از خرد فرا می‏خواند:

خرد افسر شهریاران بود خرد زینت نامداران بود

در آغاز قانون اساسیِ بیشتر کشورهایی که بابک نقد آنها را مدرن قلمداد می‏کند، به خدا به‏عنوان نیروی مافوق اشاره شده است؛ درحالی‏که کشور اساسا به‏صورتی عرفی اداره می‏شود، نه شرعی. مفهوم و کارکرد فره‏ایزدی در شاهنامه فردوسی نیز کم‏وبیش در همین اندازه است. یکی از کتاب‏هایی که به‏طور مستقیم از زبان پهلوی به فارسی دری ترجمه شده است ویس و رامین اثر درخشانِ فخرالدین اسعد گرگانی است. در این کتاب، «ویسه» بارها و بارها اصول شناخته‏شده دین را زیر پا می‏گذارد. به نظر می‏رسد بابک نقد این کتاب را نخوانده است و گرنه این‏قدر با قاطعیت از «ساختار تفکر» دین‏سالارانه ایرانِ پیش از اسلام سخن نمی‏گفت.

جامعه ایرانی هیچ‏گاه از نقد و نقاد خالی نبوده است ولی استبداد هار همواره انسان‏ها و اندیشه‏ها را سرکوب و خفه کرده است. در آثار کلاسیک بارها به انتقاد و ضدانتقاد برخورد می‏کنیم. برای مثال، امام محمد غزالی در رد فلسفه عقلی، از دیدگاه یک شریعت‏مدار، کتاب تهافة الفلاسفه را نوشت و اعلام داشت که فلسفه دروغ است؛ ابن‏رشد کتاب تهافُة التهافُة نوشت و استدلال کرد که کتاب او دروغ است؛ نه فلسفه. عبید زاکانی در اخلاق‏الاشراف استدلال یک هوادار مذهب مختار را در مقابل پیرو مذهب منسوخ قرار می‏دهد و به طرز جالبی از اوضاع و حتی شیوه تفکر زمانه خود انتقاد می‏کند.

اعتقاد به وجود یک ساختار سراپا منفی و واپس‏گرایانه برای تفکر ایرانی، بابک نقد را بر آن می‏دارد که برخوردی غیرنقادانه و غیرپژوهشی نسبت به اظهار نظر زنده‏یاد شاملو در رابطه با شاهنامه داشته باشد. «وقتی متفکری چون شاملو از شاهنامه انتقاد می‏کند، از سوی ایرانیان به بادناسزا گرفته می‏شود.» بابک نقد در اینجا از دو نکته غافل است: (۱) شاملو خود از شاهنامه انتقاد نمی‏کند، بلکه با درهم‏آمیختن دلخواهانه تاریخ و اسطوره نسبت به فردوسی دشنام‏گویی می‏کند؛ (۲) پس از اظهارنظر شاملو، بودند منتقدان و متفکرانی ایرانی که سخنان او را تکیه بر دلایل عقلی و تاریخی نقد کردند؛ بدون اینکه نسبت به این شاعر بزرگ معاصر ناسزاگویی کنند.

اعتقاد به تئوری توطئه نیز ویژه ایرانیان نیست. اجازه می‏خواهم در پاسخ بگویم که بابک نقد درست می‏گوید؛ ایرانیان نیز مانند مردمان بسیاری از کشورهای تحت نظام‏های استعماری، نیمه‏استعماری و نواستعماری، پس از هر فاجعه‏ای که برایشان رخ می‏دهد، معمولا به دنبال توطئه می‏گردند. علت آن است که بنا به دلایل مختلف، از جمله موقعیت استراتژیکی و منابع هنگفت زیرزمینی، توطئه همواره در تاریخ کشورهایی مانند ایران وجود داشته است و امروز نیز وجود دارد. منابع طبیعی ایران نیز همواره به تاراج رفته است. هرچند نظر بابک نقد موردقبول است که از نظر خرد نقاد نباید همه چیز را به توطئه تقلیل داد؛ لیکن از این نکته نیز نباید غافل شد که تئوری توطئه در توطئه واقعی ریشه دارد.

بابک نقد در جای دیگری از مقاله خود مطرح می‏کند که «ایرانی هرگز از خود نمی‏پرسد که چرا عرب‏ها موفق نشدند یونان و اسپانیا را، به‏رغم سال‏ها اشغال نظامی، زیر سلطه فکری خود درآورند. آیا غیر از این است که یونانی‏ها و اسپانیایی‏ها ساختار فکری‏شان بر پایه خردگرایی و خرد نقاد بنا شده بود و ازاین‏رو، مسلمانان نتوانستند با ایمان مطلق‏شان بر آنها فایق گردند؟» این اظهار نظر نیز از نظر این‏جانب سطحی و فاقد اعتبار تاریخی است. می‏دانیم که امپراطوری عثمانی قرن‏ها یونان و بخش بزرگی از شبه جزیره بالکان و حتی مصر را در زیر سلطه خود داشت. این نه به دلیل آن بود که برای مثال، ساختار فکری عثمانی‏ها بر خرد نقاد بنا نهاده شده بود و دیگران در بی‏خردی به‏سر می‏بردند. ایران و ترکیه گرچه مغلوب مهاجمان مسلمان شدند، ولی در نهایت زبان عربی را نپذیرفتند؛ لیکن مصر با آن پیشینه درخشان خردگرایانه‏اش، عرب‏زبان شد. تحولات تاریخی پیچیده‏تر از آن است که ما آن را به یک عامل تقلیل دهیم.

به نظر من امروز در آستانه هزاره سوم میلادی به سبب جهانی‏شدن و اقتدار بیش از پیش سرمایه و پوسیدگی نظام جهانیِ سرمایه‏داری، غرب از مسیر اندیشیدن با خرد نقاد دورافتاده و راه نابودی خود را در پیش گرفته است، و گرنه ممکن نبود آمریکایی‏ها بوش را بر ریاست‏جمهوری خود برگزینند و کشورهای صنعتی، محیط زیست را به صورت بازگشت ناپذیری، به نابودی کشانند. مبنای مدرنیسم باید انسانی باشد؛ نه منحصرا غربی یا شرقی. مدرنیسم اگر نتواند به کیفیت زندگی بپردازد و فقر، ستم و جباریت فزاینده را در سطوح ملی و بین‏المللی بزداید، به عاملی جهت سرکوب و فشار بیشتر بر مردم محروم تبدیل خواهد شد.

بابک نقد که پرچم مبارزه علیه مطلق‏گرایی را برافراشته است، خود با مطلق‏کردن تاریخ و روان‏شناسی اجتماعی یک جامعه، به گرداب مطلق‏گرایی درافتاده است. این دیدگاه بدبینانه، بر تلاش قهرمانانه یک ملت برای رهایی از خرافات و ستمگری مُهر باطل می‏کوبد. آقای نقد فراموش می‏کند که فلسفه یونان و رم باستان، در فلسفه‏های مصری، هندی، چینی و ایرانیِ پیش از خود ریشه دارد و از طریق کسانی مانند الکندی، ابن مقفع، فارابی و دیگران بر فلسفه مشائی شرق تأثیر گذاشته است. فلسفه رنسانس غربی نیز از فیلسوفان مشائی خاورمیانه، مانند ابن‏سینا و ابن‏رشد، تأثیر پذیرفته است. آقای نقد، لطفا تاریخ فلسفه خاورمیانه را با دقت و بی‏طرفی بیشتری بخوانید. ما در تاریخ اندیشه‏مان دوران‏های درخشان کم نداشته‏ایم. خردگرایان ما چون شمع سوخته و روشنی افروخته‏اند. زندگی و اندیشه‏های آنان را کشف کنید و به مردم خود و دیگر مردمان جهان بشناسانید.

جای تاسف است که بابک نقد که از شوونیسم ایرانی انتقاد می‏کند، خود به نوعی شوونیسم ضد عرب ایران باستانی دچار می‏شود. او نمی‏خواهد ببیند که تمدن ایران باستانی تمدنی بود که منقرض شد. بعد از آن قلمرویی که ما امروز ایرانش می‏نامیم، ده‏ها بار مورد تاخت‏وتاز اقوام مختلف قرار گرفت و ملیت‏ها و اقوام و فرهنگ‏های مختلفی در این قلمرو با هم آمیزش یافتند. بابک نقد «ما»ی هزار و چهارصد سال پیش را ثابت انگاشته است که هنوز از همان حمله هزار و چهار صد سال پیش رنج می‏برد؛ درحالی‏که به نظر من «ما»ی امروز، «ما»ی چهارده قرن پیش نیست. مطلب دیگر اینکه باید مسئله را در بعد جهانی آن دید. پدیده احیای اسلام و بازگشت به موازین صدر اسلام ویژه ایران نیست؛ بسیاری از کشورهای اسلامی از این پدیده رنج می‏برند. افزون براین، بنا به علل مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ــ از جمله ورشکستگی نظام عرفی‏گرای سرمایه‏دارانه غرب ــ خدایان در بسیاری از کشورها باز می‏گردند. امروز در کشور هند، بنیادگرایی هندو بیداد می‏کند.

در پایان، یادآوری این نکته ضروری است که ما هیچ الگوی ازپیش‏ساخته‏ای برای بشریت اجتماعی در دست نداریم. بشر ناگزیر است با بررسی نقادانه تاریخ گذشته بسیاری از جوامعی که راه تطور را پیمودند و اغلب در نیمه‏راه متوقف شدند یا تغییر مسیر دادند، بسیاری از چیزها را بیاموزد و دوباره تجربه کند. راه آینده، نه از مسیر فئودالیسم شرق می‏گذرد و نه سرمایه‏داری غرب. عقب‏افتادگی و جهل در جامعه ایران نیز مانند بسیاری از جوامع دیگر وجود داشته و بسیاری از بدبختی‏ها را به‏بار آورده است. لیکن تأکید اراده‏گرایانه بر ساختار فکر ایرانی ره به سوی گذشته دارد نه آینده.

اشاره

۱) این نوشتار پاسخی است جدی به نوشته آقای نقد که پیش از این آمد. نقدهای خانم خاوری قابل تأمل و جدی و گاه ویرانگر است. وی با نشان دادن نمونه‏های فراوان در تاریخ اندیشه ایرانی، مدعای آقای نقد را رد کرده‏اند.

۲) توجه خانم خاوری به وجود توطئه، حضور اندیشمندان نقاد در تاریخ ایران، مبارزاتی که با مطلق‏گرایی انسان‏های غیرمطلق شده است، تنوع تأثیر حضور مسلمانان در جوامع مختلف که نشان از پیچیدگی تحولات تاریخی دارد، مفهوم فرّه ایزدی و اینکه در واقع، نوعی شایستگی معنوی است و نه امری اسطوره‏ای و... قابل تقدیر است. هرچند گرایش‏های ضددینی نویسنده موجب لغزش وی در پاره‏ای تحلیل‏ها شده است؛ برای مثال، آنجا که می‏گویند «خدایان در بسیاری از کشورها باز می‏گردند»، «بسیاری از کشورهای اسلامی از این پدیده رنج می‏برند» و... .

آیا رنج کشورهای اسلامی از تجدید حیات اسلام است یا از دور افتادن از آموزه‏های متعالی اسلام؟ این نامهربانی یا بی‏انصافی یا... نسبت به اسلام است که موجب می‏شود در تحلیل‏های تاریخی روشن‏فکران ما نیز خلل‏های جدی پدید آید. از آنجاکه خانم خاوری در مورد رنج‏بردن یا نبردن کشورهای اسلامی از تجدید حیات اسلام، مطلبی علمی و تحلیلی روشن و حتی تعریفی واضح ارائه نداده‏اند، نمی‏توان درباره مقصود ایشان سخن گفت؛ اما آنچه واضح است این است که ایشان پیشاپیش دل در گرو مدرنیته سکولار اومانیستی دارند، و اگر نقدی هست به آن وارد است.

۳) اینکه مدعی شده‏اند «ما هیچ الگوی از پیش ساخته‏ای برای بشریت اجتماعی در دست نداریم»، ادعایی نادرست است و از همان عامل پیشین سرچشمه می‏گیرد. دین اسلام الگوی کلان اداره حیات اجتماعی بشریت را پیشاپیش در اختیار نهاده است و ما باید آن را متناسب با نیاز هر زمان بازتعریف کنیم و تفسیری متناسب با زمان خود از آن داشته باشیم. خانم خاوری در این باره چیز بیشتری نگفته‏اند و استدلالی نیاورده‏اند؛ ما نیز به همین اندازه بسنده می‏کنیم. باشد تا برای ارائه استدلال و عرضه نظریه فرصتی مناسب پیش آید.