یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

همکاری و مهربانی ۲ دوست


همکاری و مهربانی ۲ دوست

«سوسو» مشغول شن‌بازی بود. او با دقت در حال ساختن یک قلعه شنی بود. تلاش می‌کرد تا قلعه شنی‌اش محکم باشد و نریزد.
سوسو مشغول تماشای قلعه بود که ناگهان دختری روی قلعه‌اش پرید و با پا …

«سوسو» مشغول شن‌بازی بود. او با دقت در حال ساختن یک قلعه شنی بود. تلاش می‌کرد تا قلعه شنی‌اش محکم باشد و نریزد.

سوسو مشغول تماشای قلعه بود که ناگهان دختری روی قلعه‌اش پرید و با پا قلعه را خراب کرد. سوسو خیلی ناراحت شد و اشک در چشمانش حلقه زد. رو به دختر کرد و با صدای بلند گفت: این کارتو اصلاً درست نیست.

دخترک رو به سوسو کرد و گفت: خیلی‌ها کارهایی می‌کنند که درست نیست ولی هیچکس حرفی به آنها نمی‌زند.

سوسو با خودش فکر کرد شاید حرف دخترک درست باشد و شاید به خاطر همین است که بعضی از آدم‌ها اینقدر عصبانی و بدجنس هستند و کارهای بد انجام می‌دهند.

سوسو بعد از فکر کردن با خودش گفت اما این طور فکر کردن درست نیست.

سوسو یاد قلعه‌اش افتاد و این که بعد از خراب شدن آن چه احساس بدی پیدا کرده بود. اما او هرگز دوست نداشت که باعث ناراحتی دیگران شود.

سوسو به این نتیجه رسید که همیشه باید در زندگی با دیگران خوب رفتار کند. او باید باعث خوشحالی دیگران شود و از این راه تفاوتی در زندگی ایجاد کند و بالاخره او باید از خودش شروع کند.

در همین زمان دخترکی که قلعه او را خراب کرده بود پیش سوسو آمد. سوسو ابتدا به او اخم کرد اما بعد یاد نتیجه‌گیری‌اش افتاد. دخترک به او گفت: «من از کاری که انجام داده‌ام واقعاً متأسفم. لطفاً مرا ببخش.» او به سوسو گفت: من برای تو یک قلعه دیگر ساخته‌ام بیا آن را ببین.

سوسو خندید و به او گفت: تو را می‌بخشم و پیشنهاد می‌کنم تا با کمک هم قلعه دیگری بسازیم چون کاری که با همکاری انجام شود نتیجه بهتری خواهد داد. سوسو و دوستش مشغول ساختن قلعه جدیدی شدند. یک قلعه بزرگتر و زیباتر. آنها فهمیدند که با مهربانی و بخشش و همکاری زندگی زیباتری نیز خواهند داشت.