جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

اودسا


اودسا

اودسا شهر مزخرفی است این را همه می دانند مردمش به جای «خیلی فرق می كند» می گویند «خیلی توفیر می كند», و عوض ِ «تودا ای سودا»۱ می گویند «تودویو ای سودویو»۲ با این حال, به نظر من می شود خیلی چیز های خوب دربارهٔ این شهر مهم, زیباترین شهر امپراطوری روسیه, گفت

اودسا شهر مزخرفی است. این را همه می‌دانند. مردمش به جای «خیلی فرق می‌كند» می‌گویند «خیلی توفیر می‌كند»، و عوض ِ «تودا ای سودا»۱ می‌گویند «تودویو ای سودویو»۲. با این حال، به نظر من می‌شود خیلی چیز‌های خوب دربارهٔ این شهر مهم، زیباترین شهر امپراطوری روسیه، گفت. فكرش را كه می‌كنید، می‌بینید می‌شود راحت و آزاد در این شهر زندگی كرد. نیمی از جمعیت‌اش یهودی‌اند، و یهودی‌ها آدم‌هایی هستند كه در طول تاریخ چند واقعیت ساده ‌را آموخته‌اند.

یهودی‌ها ازدواج می‌كنند كه تنها نباشند، عشق می‌ورزند كه قرن‌ها دوام بیاورند، پول جمع می‌كنند كه بتوانند خانه بخرند و برای زن‌های‌شان پالتوِ پوست هشترخان فراهم كنند، بچه‌ها را دوست دارند چون، خودمانیم، آدم باید آدم باید بچه‌هایش را دوست داشته باشد.

یهودی‌های بینوای اودسا وقتی پای مقام‌های رسمی و قانون و مقررات به میان می‌آید، حسابی دست و پای‌شان را گم می‌كنند، ولی به این سادگی‌ها نمی‌شود عقاید‌شان، عقاید كهنه و قدیمی‌شان، را عوض كرد. شاید نتوانید عقاید این یهودی‌ها را عوض كنید، ولی می‌توانید خیلی چیز‌ها از آن‌ها یاد بگیرید.

این حال و هوای آرام و با نشاط اودسا تا حد زیادی به‌خاطر آن‌هاست. مردم عادی اودسا درست نقطهٔ مقابل مردم عادی پتروگراد هستند. این حرف دیگر تكراری شده كه اودسایی‌ها كار و بار‌شان در پتروگراد سكه است. خوب پول درمی‌آورند. چون چشم و ابرو مشكی‌اند، بلوند‌های صاف و ساده عاشق‌شان می‌شوند.

در ضمن، اودسایی‌ها تمایل دارند در كامنو- آسترافسكی پروسپكت۳ زندگی كنند. لابد می‌گویید این حرف‌های عجیب و غریب را از خودم درمی‌آورم. خُب، به شما اطمینان می‌دهم كه این‌طور نیست! قضیه به آن سادگی‌ها هم نیست كه به نظر می‌آید.

اودسایی‌های چشم و ابرو مشكی فقط قدری نشاط و آفتاب با خود می‌آورند.ولی به‌دلم برات شده كه ارمغان اود‌سا برای ما خیلی بیش‌تر از آقایانی خواهد بود كه قدری آفتاب و مقدار زیادی كنسرو ساردین اصل با خود می‌آورند. امروز و فرداست كه شاهد تأثیر پر بار و احیا كنندهٔ جنوب روسیه باشیم، تأثیر اودسای روسیه- شاید، آن‌طور كه می‌گویند، تنها شهر روسیه كه احتمال دارد موپاسان خودمان، موپاسان بسیار لازم وطنی، در آن به دنیا بیاید.

من حتی نشانه‌ای كوچك، نشانه‌ای بسیار كوچك، می‌بینم كه از آیندهٔ درخشان اودسا خبر می‌دهد: زنان آوازخوان اودسا (اشاره‌ام به ایزیا كرمر۴ است). شاید صدای این زنان آوازخوان آن‌قدرها تعریف نداشته باشد، ولی یك جور نشاط در صدای‌شان موج می‌زند، نشاطی پر شور، آمیخته به عشق، سبكبالی، و احساسی تأثر آور و زیبا و غم‌انگیز نسبت به زندگی. زندگی‌ای كه خوب، مزخرف، و، در عین حال و به رغم همه چیز، بی‌نهایت جالب است.

چند روز پیش اوتوچكین۵ را دیدم، در رگ‌هایش خون خالص اودسایی جریان دارد، بی‌خیال است و فكور، بی‌پروا و با ملاحظه، آراسته و دیلاق، باهوش و الكن. كوكایین یا مرفین نابودش كرده، نابود- می‌گویند بعد از آن‌كه در باتلاق‌های نوفگروت۶ از هواپیما بیرون افتاد، این طور شد. اوتوچكین بیچاره مشاعرش را از دست داده. ولی از یك بابت مطمئنم: امروز و فرداس كه شهرستان نوفگروت به دست و پای اودسا بیفتد.

خلاصهٔ كلام: این شهر شرایط مادی لازم برای پرورشِ، بگوییم، یك استعداد موپاسانی را دارد. تابستان‌ها، بدن‌های آفتاب‌سوخته و عضلانی جوان‌هایی كه مشغول ورزش‌اند در سواحل‌اش برق می‌زند، همین‌طور بدن‌های نیرومند ماهیگیرانی‌ كه ورزش نمی‌كنند، و بدن‌های فربه و مهربانِ تاجرهای شكم گنده، و بدن‌های خیالباف‌ها و مخترعان و واسط‌ه‌های لاغر كه تازه پشت لب‌شان سبز شده. و به فاصلهٔ كمی از دریا، دود از دودكش كارخانه‌ها زبانه می‌كشد، و كارل ماركس به‌كار آشنای خویش مشغول است.

در اودسا، یك گتوی یهودی فقیر، پر جمعیت و رنج‌كشیده هست، یك بورژوای از خود متشكر، و یك شورای شهر بسیار ضد یهود۷.

اودسا شب‌های بهاری دل‌انگیز و گرمی دارد، با بوی تند اقاقیاها، و مهتابی روشن و پرنور و اغواگر كه بر دریایی سیاه می‌تابد.

در اودسا، بورژواهای چاق و مضحك شب‌ها با جوراب سفید روی نیمكتی جلو خانه‌های ییلاقی مضحك عاری از سلیقه‌شان دراز می‌كشند و غذای‌شان را زیر آسمانی تیره و مخملی هضم می‌كنند، در حالی كه زن‌های پودرزده و فربه از بیكاری‌‌شان، كه ساده‌دلانه به خود شكم‌بند بسته‌اند، پشت بوته‌ها با شور و حرارت در آغوش دانشجویان پر احساس طب یا حقوق فشرده می‌شوند.

در اودسا، خلبان‌های تهی‌دست در كافه‌ها می‌لولند و سعی می‌كنند یكی دو روبل در بیاورند و شكم خانواده‌هایشان را سیر كنند، ولی پولی در كار نیست.

اصلاً چرا باید كسی به یك آدم به درد‌نخور-به یك خلبان- پول بدهد؟

در اودسا بندرگاهی هست، و در این بندرگاه كشتی‌هایی كه از نیوكاسل، كاردیف، مارسی و پورت‌سعید آمده‌اند؛ و مردان سیاه‌پوست، انگلیسی، فرانسوی، و امریكایی. اودسا زمانی در اوج بوده، ولی حالا دارد محو می‌شود- شاعرانه، آرام، سبكبال و درمانده محو می‌شود.

لابد خواننده خواهد گفت: «ولی اودسا هم شهری است مثل همهٔ شهرهای دیگر. مشكل این است كه تو به شدت متعصبی، همین و بس.»

باشد، اشكالی ندارد. من متعصبم، قبول. شاید حتی به شدت متعصب باشم، ولی قول شرف می‌دهم، این شهر یك چیزی دارد! و این را كسی حس می‌كند كه قابلیت دارد و قبول دارد زندگی ‌غم‌انگیز و یكنواخت است -همهٔ این‌ها درست- ولی با این همه، در عین حال به رغم همه چیز، به شدت، به شدت جالب است.

و حالا افكارم از خطابه‌ام دربارهٔ اودسا به مسائل مهم‌تر معطوف می‌‌شود. فكرش را بكنید، برای‌تان حیرت‌انگیز نیست كه تا به حال در ادبیات روسی هیچ توصیف واقعی، روشن و شادی از خورشید نشده؟

تورگینف شبنم صبحگاهی و آرامش شبانه را به زبانی شعرگونه وصف كرده. با داستایفسكی جادهٔ ناهموار خاكستری را كه كارامازوف به سوی مهمانخانه پیمود، و مهِ رازآلود و غلیظ پترزبورگ را احساس می‌كنید. جاده‌های خاكستری و لایه‌های مه آدم‌ها را خفه می‌كنند، و در این حین آن‌ها را به طرزی بسیار جالب و هولناك از ریخت می‌اندازند، بخارها و بوی عفنِ تمناها از آن‌ها برمی‌خیزد، و موجب می‌شوند آدم‌ها با شتابی تب‌آلود و یك‌نواخت و دیوانه‌وار به هرسو بدوند. خورشید زندگی‌بخش و تابناك گوگول را، كه از قضا اهل اوكراین هم بود، به خاطر دارید؟ ولی چنین توصیف‌هایی تك و توك و نادرند.

معمولاً جز «دماغ»، «شنل»، «تصویر» و «یادداشت‌های یك دیوانه» چیزی نصیب یك آدم نمی‌شود. پترزبورگ پالتاوا را شكست داد. آكاكی آكاكیویچ، با بزرگواری بسیار ولی قابلیت ناچیز، كارِ گریتسكو را ساخت، و پدر ماتوِیی كاری را كه تاراس آغاز كرده بود یك‌سره كرد۸. نخستین كسی كه در یك كتاب روسی از خورشید صحبت كرد، آن هم با هیجان و اشتیاق، گوركی بود. ولی دقیقاً به دلیل همین هیجان و اشتیاق، حرف‌هایش هنوز آن‌طور كه باید و شاید از كار درنیامده‌اند.

گوركی پیشگام است، قدرتمندترین پیشگام زمانهٔ ما. با این حال، خنیاگر خورشید نیست، پیام‌آور حقیقت است. اگر چیزی درخور مدیحه‌سرایی باشد، شما می‌دانید چیست: خورشید! در عشق گوركی نسبت به خورشید چیزی اندیشمندانه وجود دارد. تنها به مدد استعداد عظیم خود موفق می‌شود از این مانع بگذرد.

گوركی خورشید را دوست دارد چون روسیه فاسد و تباه است، چون در نیژینی، پسكوف، و كازان، مردم خپل و سنگین‌اند، گاه غیر قابل درك، گاه رقت‌انگیز، گاه افراطی، و گاه تا حد پشیمانی ملال‌آورند. گوركی می‌داند چرا خورشید را دوست دارد، چرا باید خورشید را دوست داشت. دقیقاً همین آگاهی موجب شده دلیل پیشگام بودن گوركی پنهان باشد- غالباً با عظمت و قدرتمند، و با این وصف پیشگام. و در این مرحله، موپاسان احتمالاً از خط شروع گذشته، یا شاید درست در خط شروع است.

دلیجانی در جاده‌ای گرم و سوزان تلق و تولوق كنان پیش می‌رود، و داخل آن، داخل این دلیجان، مرد جوان چاق و مكاری به نام پولت نشسته، و دختر دهاتی درشت و سالمی. این‌كه آن‌ها چه می‌كنند و چرا، به خودشان مربوط است.

آسمان داغ است، زمین داغ است. پولت و دختر خیس عرق‌اند، و دلیجان تلق و تولوق كنان در جادهٔ تفته در گرمای سوزان پیش می‌رود. همین و بس.

در سال‌های اخیر، جریانی رو به رشد در نوشتن وجود داشته؛ نوشتن دربارهٔ این‌كه آدم‌ها چطور زندگی می‌كنند، عشق می‌ورزند، می‌كشند، و، گذشته از آرخانگلسك، نمایندگان شهرستان‌های النِیتِسك۹ یا والِگِدسك۱۰ چطور انتخاب می‌شوند. همهٔ این‌ها در نهایت صحت و امانت نوشته می‌شود، لفظ به لفظ، همان‌طور كه مردم در النیتسك و والگدسك حرف می‌زنند. زندگی در آن‌جا، از قرار معلوم، سرد و بسیار سخت است. داستان كهنه‌ای است. و رفته رفته زمانی می‌‌رسد كه این داستان كهنه را بیش از حد شنیده‌ایم.

راستش، همین حالا هم از حد گذشته است. و من با خود فكر می‌كنم: روس‌ها سرانجام به سوی جنوب كشیده خواهند شد، به سوی دریا، به‌ سوی خورشید! واقعیت‌اش را بخواهید، «كشیده خواهند شد» اشتباه است. آن‌ها هم‌اكنون، از قرن‌ها پیش، به آن‌سو كشیده شده‌اند. مهمترین مسیری كه روسیه پیموده مسیر مبارزهٔ خستگی ناپذیرش برای رسیدن به استپ‌های جنوبی است، شاید حتی مبارزه‌اش برای دست یافتن به «صلیب ایاصوفیه»۱۱.

وقت آن رسیده كه خون تازه‌ای در رگ‌های ادبیات ما به جریان بیفتد. داریم خفه می‌شویم. مسیحِ ادبیات، كه این همه مدت انتظارش را كشیده‌ایم، از آن‌جا ظهور خواهد كرد -از استپ‌های غوطه‌ور در آفتاب و شسته به آب دریا.

ایساک بابل

برگردان: مژده دقیقی

پانویس‌ها:

۱- tuda I syuda «این‌جا و آن‌جا؛ این طرف و آن‌طرف».

۲- syudoyu tudoyo I.

۳- Kamenno- Ostrovsky Prospect.

۴- Izya Kremer (۱۹۵۶-۱۸۸۵)، آوازخوان یهودی ترانه‌های محلی.

۵- Sergei Isayevich Utochkin (۱۹۱۶-۱۸۷۴)، از پیشگامان هوانوردی، نخستین كسی كه در ۱۹۱۱ از مسكو به سن‌پترزبورگ پروازكرد.

۶- .Novgorod

۷- (Black Hundrd) Chernosotyensi، گروهی متمایل به راست و یهود ستیز كه مسئول هجوم سازمان‌یافته به یهودیان بودند.

۸- منظور بابل این است كه چارچوب ذهنی سرد و شمالی پترزبورگی بر سبك درخشان جنوبی پالتاوایی گوگول غالب شده است، و آكاكی آكاكیویچِ عبوس و غمگین، قهرمان «شنل»، جای گریتسكو، قهرمان شوخ و سرزندهٔ «شب‌ها در مزرعه‌ای نزدیك دیكانكا»، را گرفته است. پدرماتویی كانستانتینوفسكی كشیش زاهد خشك‌مغزی بود كه بر آثار متأخر گوگول تأثیر گذاشت. تاراس قهرمان داستان «تاراس بولبا»ی گوگول است.

۹- Olonetsk.

۱۰- . Vologodsk

۱۱ - كلیسای ایاصوفیه در قسطنطنیه، مقر مسحیت ارتدكسِ روسیه و یونان.

برگرفته از كتاب عدالت در پرانتز (مجموعهٔ داستان‌های ایساك بابل)

گردآورنده: ناتالی بابل



همچنین مشاهده کنید