شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
برای امیر ادبیات انقلاب
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی.
اولین دیدار و نخستین جلسه رسمی همکاران ما در مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری در سال جدید روز یکشنبه بود. اول اردیبهشت ماه جلالی. از شعر گفتیم و داستان.
از سعدی و سهراب و قیصر. چه کسی فکر میکرد این جلسه آخرین دیدار ما با امیر حسین فردی باشد.
در آن جلسه همه همکاران گزارش کار دادند از سالی که گذشت. فردی همه را به دقت گوش داد و از این همه تلاش همکاران در سال گذشته قدردانی کرد.
سالی که به تعبیر او با وجود شرایط خاص اقتصادی، مرکز آفرینشهای ادبی خطشکن بوده است. فردی قرار گذاشت که این جلسات ماهی یک بار برگزار شود که همکاران بیشتر همدیگر را ببینند و امروز ناباورانه او، ما و همه همکاران و دوستانش را تنها گذاشت و رفت.
سالها پیش نام او را به عنوان مدیر مسئول کیهان بچهها دیده بودم و بعدها نامش را روی چند رمان زیبا و خواندنی و چند سال پیش هم به عنوان مدیر مرکز آفرینشهای ادبی و در مقام رئیس مستقیم خودم.
گمان نمیکردم روزی با آن نام دوستداشتنی که همیشه در صفحه دوم کیهانبچهها نقش بسته بود، دور یک میز بنشینیم و با هم از ادبیات و شعر سخن بگوییم، ولی این گونه شد.
فردی یک مدیر دلسوز، یک مومن متعهد و یک انقلابی اصیل بود. فردی نویسندهای بود که بسیاری از استعدادهای نوجوانان و جوانان این کشور را بهگونههای مختلف کشف کرده بود. گاه در کیهان بچهها گاه در مسجد محل و گاه در یک جشنواره ساده در یک شهر دور افتاده و محروم، هرگز مرعوب نامها نبود. براحتی داستانها و رمانهای نویسندگان صاحب نام را نقد میکرد و کاری نداشت که نویسنده آن رمان برای خودش برو بیایی دارد و گاه یک نویسنده گمنام را میستود.
فردی هرگز در کسوت یک مدیر ظاهر نشد. درِ اتاقش همیشه به روی همه باز بود. آن نگاه مهربان بی هیچ بهانهای منتظر بود تا از تو استقبال کند.
او را یک بار هم پشت میز ریاست ندیدم. همیشه روی یک صندلی مینشست که مخصوص ارباب رجوع بود. وقتی ملاقاتش تمام میشد تا دم در بدرقهات میکرد. حتی زمانی که جراحی قلب کرده بود هم تلاش میکرد تا دم در بیاید و این را بر زبان میراند که «ببخشید تا دم در نمیتوانم شما را بدرقه کنم.»
امیرحسین فردی مصداق کامل یک نویسنده و مدیر متعهد بود. کسی که هرگز مدیر بودنش را به رخ کسی نکشید. انسانی که مومن و متعهد بودن را در رفتار به ما آموخت نه در گفتار. این که در برابر مشکلات و شرایط دشوار اقتصادی و فرهنگی همواره توکلمان بر حضرت حی باشد و لاغیر.
آن نام نیک، آن لبخند مهربان، آن صمیمیت محض و آن شرافت سیال دیگر در جمع ما نیست. نمیدانم با کدام انگیزه و کدام دل از مقابل دفتر کارش باید رد شوم ؟ واقعا فردای بدون او چه شکلی است؟ چگونه است؟ چه حالی دارد؟ بدرود امیر مهربان ادبیات انقلاب. بدرود.
سعید بیابانکی
شاعر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست