سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به کتاب "اینک شوکران۲"


نگاهی به کتاب "اینک شوکران۲"

جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت. با تنی خسته و زخم هایی در آن، که آرام آرام خود را نشان می داد. زخم هایی که می خواست سال های سخت ماندن را کوتاه کند، اما زندگی در کار دیگری بود؛ لحظه لحظه …

جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت. با تنی خسته و زخم هایی در آن، که آرام آرام خود را نشان می داد. زخم هایی که می خواست سال های سخت ماندن را کوتاه کند، اما زندگی در کار دیگری بود؛ لحظه لحظه اش او را با خود پیوند می زد و ماندن بهانه ای شده بود برای اینکه این پیوند ردی بر زمین بگذارد.

«اینک شوکران» نوشته هایی است درباره مردانی که زخم های سال های جنگ محملی شد برای نماندنشان و دومین کتاب از این مجموعه به روایت زندگی مصطفی طالبی و همسرش -مژگان کشاورزیان- می پردازد.

تمام مصائب شیرین زندگی مصطفی و مژگان در ۵۰ صفحه جمع و جور شده است. مژگانی که در خانه پدرش چندین کلفت و نوکر داشته است، دلباخته جوانی آس و پاس می شود که به قول خودش نه پول داشت و نه خانه و امیدی هم به داشتن این چیزها در آینده ندارد و اصلاً معلوم نیست با آن اوضاع خطرناک تا کی زنده بماند.

مژگان یک شورشی است. دختر جوانی که در برابر زندگی دور و بری های خودش شورش می کند. او که از خانواده ای متنفذ و ثروتمند است، در دریای انقلاب خود را رها کرده و خود دریا می شود. عزیز دردانه خانواده در کلاس های سخت آموزش نظامی شرکت می کند و خود مربی نظامی می شود و می خواهد با پاسداری ازدواج کند که حقوقش از پول تو جیبی او هم کمتر است.

اینک شوکران۲ مصداق عینی این بیت حافظ است که فرمود؛ الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها/ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.

مصطفی و مژگان تنها چند ماه مانده به شروع جنگ، به عقد هم درآمده و اوایل جنگ ازدواج می کنند. مصطفی که تا پیش از این در غرب مشغول مبارزه بوده، به جنوب می رود و فراق آغاز می شود.

مرد تنها یک بار از جبهه به همسرش تلفن می زند، آن هم برای دادن خبر آزادی خرمشهر. بارها به شدت مجروح می شود و زن هر بار وقتی می فهمد که چند روز یا هفته از بستری بودن مرد گذشته است و هنوز زخم ها التیام نیافته، دوباره جبهه.

زخم سال ۶۶ دیگر شوخی بردار نیست و مرد را تا آستانه بهشت می برد اما قسمت چیز دیگری است. در ایران کاری از کسی ساخته نیست و او را به آلمان می برند، البته نه به این سادگی ها که من می نویسم و شما می خوانی!

چند ماهی بود و برگشت و باز رفت منطقه! حق هم داشت، دیگر چیزی به پایان روزهای جهاد نمانده بود.

و بالاخره جنگ تمام شد و همه رفتند دنبال زندگی خودشان. موکت ها فرش ماشینی شدند و فرش های ماشینی، دستباف... و مصطفی با شهر غریبه بود.

گفتند پاسدارها باید لباس فرم بپوشند، گفت پوشیدن لباس سپاه لیاقت می خواهد، اگر حرمتش را شکستم چه؟

گفتند همه باید درجه بزنند، گفت: این کجا که فرمانده نصفه شب ظرف ها را بشوید و پوتین نیروهایش را واکس بزند تا این که برایش پا بکوبند و سلام نظامی بدهند.

...مصطفی خودش فرمانده بود.

زخم های دیروز یکی پس از دیگری سر باز کردند. شیمیایی و سرفه های خون آلود و ترکش هایی که کم کم بیدار می شدند. رزمنده دیروز، حالا یک پایش در بیمارستان های تهران بود و یک پایش کرمانشاه. کار به جایی رسید که اگر کمک دوستانش نبود، فرمانده حتی از پس مخارج قرص و آمپول هایش هم بر نمی آمد.

مرد ذره ذره آب می شد و کاری از دست زن ساخته نبود. هر کس باید صلیب سنگین خود را بر دوش می کشید.

بالاخره هفت سال پس از جنگ، مصطفی صلیب خود را بر سآرام بگیرد. مسئولان بهشت هاجر گفتند: این که شهید نیست. برای ما مسئولیت دارد کسی را که از سرطان مرده، کنار شهدا دفن کنیم...

اینک شوکران۲، با قلم مرجان فولادوند و نشر روایت فتح، با تمام اختصارش تذکره خوبی است برای آنها که از مناسبات شهر خسته اند و می خواهند علیه عادت های بی دلیل شورش کنند.