جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

كیستی ما در چیستی هویت


كیستی ما در چیستی هویت

از نظر كاستلز در این جهان و جامعه تو در تو, حیرت انگیز و شبكه ای, احتمال زیادی وجود دارد كه مردم از نو حول محور هویت های بنیادین از قبیل هویت های دینی, ملی, قومی, نژادی, خانوادگی و سرزمین مادری گرد هم آیند

هویت امری بی حركت و ایستا نیست بلكه حقیقتی تاریخی است. مقاله حاضر با محور قرار دادن این امر، سعی دارد با ارائه پارامترهایی برای تبیین و تعریف هویت، اركان فردی و اجتماعی آن را مورد بررسی قرار دهد و بر این نظر تأكید و تأیید می گذارد كه كیستی ما در فرایند پاسخ به چیستی هویت تعریف می پذیرد و در این راستا با بهره از فلسفه هگل سعی در ارائه نظریه برای «چیستی هویت» دارد.

● اركان فردی و اجتماعی هویت

هویت دارای دو ركن فردی و اجتماعی است. ركن اجتماعی هویت به دلیل اهمیت آن در شكل های متنوعی چون هویت قومی، نژادی، تباری، دینی، زبانی، طبقاتی، جنسی، ملی و در سطح بالاتر «هویت انسانی » متجلی می شود.هویت ملّی تركیبی متغیر، متداخل و متحول از آگاهی های تاریخی، قومی، ادبی، طبقاتی، نژادی، سیاسی و اقتصادی است كه ماهیّت و موجودیت فرهنگی و تمدنی جوامع و ملت ها را شكل می دهد و با تغییر آگاهی ها و تغییر قرائت ها، رویكرد و انتظارات نسبت به این مواریث، دست خوش تحول می شود.فرایند های هویت زمانی مطرح می شود كه سخن از كنش گران اجتماعی باشد و عبارت است از فرآیند معنا سازی بر اساس یك ویژگی فرهنگی و یا مجموعه به هم پیوسته ای از ویژگی های فرهنگی كه بر منابع معنایی دیگر اولویت داده می شود .

● فرآیندهای هویت

هویت دارای ۳ فرآیند به شرح زیر است :

۱) هویت مشروعیت بخش:

این نوع هویت به وسیله نهادهای غالب جامعه ایجاد می شود تا سلطه آنها را بركنش گران اجتماعی گسترش دهد و عقلانی كند، این موضوع هسته اصلی نظریه اقتدار و سلطه است و با نظریه های گوناگون مربوط به ملی گرایی همخوانی دارد.

۲) هویت مقاومت:

این هویت به دست كنش گرانی ایجاد می شود كه در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارند كه از طرف منطق سلطه بی ارزش دانسته می شود و یا داغ ننگ بر آن زده می شود.در اینجا با ظهور خط مشی های هویتی مواجه می شویم كه سنگرهایی برای مقاومت و بقا بر مبنای اصول متفاوت یا متضاد با اصول مورد حمایت نهادهای جامعه می سازد .

۳) هویت برنامه دار:

هنگامی كه كنش گران اجتماعی با استفاده از هرگونه مواد و مصالح فرهنگی قابل دسترس، هویت جدیدی می سازند كه موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف می كند و به این ترتیب در پی شكل ساخت اجتماعی هستند، این نحوه هویت تحقق می یابد (امانوئل كاستلز، ،۱۳۸۰ ج ۲ : ۲۴).

هویت های مقاومت، ممكن است در طول تاریخ در میان نهادهای جامعه به نهاد مسلط بدل شوند و بدین ترتیب به منظور عقلانی كردن سلطه خود به هویت های مشروعیت بخش تبدیل شوند و جامعه مدنی ایجاد كنند.نوع دوم هویت سازی، یعنی هویت مقاومت منجر به ایجاد جماعت ها(Gommunes) و یا اجتماعات (Communities) می شود.

این هویت شكل هایی از مقاومت جمعی را در برابر ظلم و ستم ایجاد می كند كه در غیر این صورت تحول ناپذیر بودند.این هویت است كه به حذف حذف كنندگان به دست حذف شدگان می انجامد و بالاخره سومین فرآیند ساختن هویت، یعنی هویت برنامه دار، به ایجاد سوژه (فاعل) می انجامد، بنا به تعریف آلن تورن : سوژه عبارت است از آرزوی فرد بودن، آرزوی خلق تاریخ شخصی، آرزوی معنا دادن به كل تجربه های زندگی فردی (Touraine , ۱۹۹۵ : ۲۹؛ امانوئل كاستلز، ،۱۳۸۰ ج ۲ : ۲۶ ).

از نظر كاستلز در این جهان و جامعه تو در تو، حیرت انگیز و شبكه ای، احتمال زیادی وجود دارد كه مردم از نو حول محور هویت های بنیادین از قبیل هویت های دینی، ملی، قومی، نژادی، خانوادگی و سرزمین مادری گرد هم آیند.به تعبیر دیگر، در جهانی كه ثروت، قدرت و تصاویر، جریان های جهانی هستند، جست و جوی هویت جمعی یا فردی منبع اصلی « معنای اجتماعی » می شود.از نظر او هویت ( به معنای فرآیند معنا سازی بر اساس یك ویژگی فرهنگی یا مجموعه به هم پیوسته ای از ویژگی های فرهنگی كه بر منابع معنایی دیگر اولویت داده می شود ) سرچشمه معنا و تجربه زیستن می شود.او برای نشان دادن اهمیت « هویت » تفاوت آن را با « نقش » اجتماعی بر جسته می كند.

«نقش» آدمی در جوامع كنونی تحت عناوینی مانند پزشك، مادر، همسایه، فعال سیاسی، فوتبالیست، مسجد رو، معتاد وغیره مشخص می شود ( جلائی پور، ۱۳۸۱ : ۶۳-۶۱).بر خلاف نقش، «هویت» منبع معنا سازی برای خود كنش گر است و از طریق فرآیند « فردیّت بخشیدن » به دست خود كنش گر ساخته می شود.كاستلز معتقد است كه هویت یابی گرایش تازه ای در زندگی بشر نیست و امری است كه همراه تاریخ بشر بوده است.

ولی در جامعه شبكه ای كه از سازمان ها و نهادهای آن به طور مداوم ساختار زدایی و مشروعیت زدایی می شود و نقش جنبش های بزرگ و متعارف در آن كم رنگ و تجلیّات فرهنگی آن گذرا و سیال می شود، هویت به اصلی ترین سرچشمه تبدیل می شود (همان، ۶۲).دیدگاه كاستلز یك دیدگاه ساختی - فرهنگی یا ساختی- هویت محوراست.از نظر او در برابر ساختار متحول جامعه شبكه ای، ما با سه نوع هویت مشروعیت بخش، هویت مقاومت و هویت برنامه دار سروكار داریم. جنبش های اجتماعی در جامعه شبكه ای هویت زا و هویت زدا هستند.

مید (Mead) ، كولی (Gooley) و توماس (Thoms) معتقدند كیستی فرد در فرآیند پیچیده ای شكل می گیرد كه همان رابطه مداوم او با محیط اطرافش یا جامعه است.كیستی یك فرد به واقع تعیین كننده جایگاه او درجامعه است.مید تجربه حسی، خودآگاهی، روح و كیستی فرد را پدیده ای از پیش موجود نمی داند، بلكه برآن است كه این ویژگی ها ماحصل كنش ها و واكنش های اجتماعی اند و خود نیز دو باره براین كنش ها اثر می گذارند.« كیستی خویش » از نظر او هم علّت و هم معلول كنش های اجتماعی یك فرد است.كولی به خوبی دریافته بود كه درك و شناخت « خویش » تنها در مقابله با دیگران است كه پدید می آید.در چنین حالتی فرد خود را با چشم دیگران می بیند ( محسن بنایی، ۱۳۸۱ :۱۷ ).

زبان، آداب و رسوم، محدوده جغرافیایی، محیط زیست، تاریخ مشترك، مذهب ومنافع مشترك ازمواردی هستند كه یك فرد را به افراد جامعه ای شبیه و از افراد دیگر جوامع ممتاز می سازد.این مجموعه، هویت جمعی (ملی) افراد را می سازد.ملت، یك مجموعه سیاسی از انسان هایی است كه براساس اشتراكات قومی، زبانی، فرهنگی، سنتی و سیاسی در درون مرزهای جغرافیایی تعریف شده ای خواسته و دانسته با یكدیگر زندگی می كنند ( محسن بنائی، ۱۳۸۱ :۱۸).

● هویت و فرآیند آگاهی

هویت، در یك فرآیند آگاهی شكل می گیرد و «آگاهی »، شناختی است كه خود را با موضوعش یعنی « دیگری » درارتباط قرار می دهد (جهانبگلو، ۱۳۸۲ : ۸۰ ). از قضا هویت نیز در رابطه با دیگری است كه خودنمایی می كند و به مرتبه ظهور می رسد.آگاهی نسبت به هویت به نوعی بازگشت شناخت به خود است، «هویت» ، امری بی حركت و ایستا نیست.حقیقت، تاریخی است و بنا براین دارای پویایی است و تمامی فرآیند انكشاف تاریخی آگاهی را در بر می گیرد. هویت به طور هم زمان بازگو كننده یك تاریخ فرد جزئی و یك تاریخ فرد كلی است.

این فرد باید ازمراحل شكل گیری هویت جمعی بگذرد و به بالاترین درجه از آگاهی نسبت به خویش برسد تا بتواند خود را در مقابل دیگری تبیین كند.او باید در فرآیند شناخت خود قابلیت اندیشیدن را به دست آورد و از این قابلیت آگاه شود و زمانی دارای این قابلیت می شود كه در روند زندگی اجتماعی قرارگیرد و به صورت خود آگاهانه درآن شركت كند و عضوی از یك ملت شود.بدین ترتیب مرحله ای از آگاهی تاریخی شكل می گیرد و پشت سرگذاشته می شود.این فرآیند هیچگاه ساكن نمی ماند و همیشه رو به جلو می رود .

هگل معتقد است زمانی كه «من » جهان را درك كرده باشد، من درخانه خودش منزل كرده است ( جهانبگلو، ۱۳۸۲ : ۲۰ ).این آغازمرحله شكل گیری آگاهانه هویت است و از طریق خود آگاه بودن از جهان اطراف خود بوجود می آید و به دنبال آزادی تاریخی خود می رود، انسان و جامعه هر آینه در مسیر درك آن چیزی قرار می گیرد (دیگری ) كه با آن درتضاد قرار دارد و اینجاست كه وجود برای خویشتن همان قدر اساسی و ماهوی است كه ظاهراً، نسبت به دیگری غیراساسی وماهوی است (هگل، ۱۳۸۲: ۱۲۴) .

در ادامه این فرآیند است كه خودآگاهی شكل می گیرد.انسان درخود آگاهی فقط مشاهده كننده جهان نیست، بلكه در امور جهان تاریخی ، بطور فعال مشاركت دارد.خود آگاهی، حقیقت آگاهی است.به عبارت دیگر جوهر واقعی آگاهی در خودآگاهی است.زیرا هر آگاهی از موضوعی، آگاهی از آگاهی به آن موضوع است و بنا بر این خود آگاهی است (جهانبگلو، ۱۳۸۲: ۸۴).

برای كسب هویت نیز خود آگاهی، آگاهی، و آگاهی از آگاهی لازم است.

خودآگاهی، بازتابی است از دگر بودگی، خودآگاهی همانا حركت است، اما از آنجایی كه آنچه را از خود متمایز می سازد، فقط خود به مثابه خود است، نایكسانی، به مثابه دگر بودگی بی درنگ جایگزین آن می شود ( هگل، ۱۶۵:۱۳۸۲).خودآگاهی برای عینی كردن خود واقعی خویش محتاج به عینی كردن « خود بودن » و یا « خودی كردن » عینیت دارد. بدین گونه برای موضوع خود، خود دیگری را انتخاب می كند…خودآگاهی برای كشف خود نیاز به كشف خودهای دیگری دارد.خود آگاهی فقط در جامعه ای از خودها امكان پذیر است (جهانبگلو ۹۰،:۱۳۸۲) .

هستی دیگری به منزله ضرورتی دیالكتیكی برای تجلی خود آگاهی برای خویش است ( همان، ۱-۹۰).از نظر هگل، فرد برای به دست آوردن هویت خود باید خود را به خطر بیندازد و دست به پیكار بزند.هیچ هویتی فقط با به زبان آوردن كلمه « هویت » به چنگ نمی آید.پیكار برای بازشناسی هویت یكی از مهم ترین وجوه پیشرفت و رشد دیالكتیكی آگاهی است ( همان، ۹۱) و (خود آگاهی از دیدگاه ماركس : الطایی، ۱۳۵:۱۳۸۲ ) .

بنابراین، هویت نه مفهومی به خود بسنده بلكه سراپا نسبت است.تنها در ربط با دیگری و بیگانگی است كه خودی و یگانگی می تواند فهم شود. هویت گروی واكنشی است در برابر تهدید از خودبیگانگی و مسخ توسط دیگری. خودمحوری و خودباختگی دورویه رفتاری واكنشی اند كه در دو شكل جذب و طرد افراط و تفریطی رخ می نمایند.در حالت طبیعی و فطری، اما آن گاه كه هر دوطرف دریك درگیری برابر و به تساوی به تبادل و گفت و شنود ننشینند، « خود و دیگری » هر یك معنا و جایگاه خاص خود را می یابند و مؤید فرق و هویت یكدیگر می شوند.

هویت و تفاوت دراینجا دریك مقوله واحداند و لازم و ملزوم هم، به هم وابسته در تعلق متقابل و سراپا گوش یكدیگر. وانگهی هر هویتی درگرو نوعی خودآگاهی است و این جز با وساطت دگرسانی و برون رفت از خویش حاصل نمی شود.چه، خودآگاهی خود همین جدایی است : در هر «من، چنین یا چنانم »، دو من نهفته است كه اولی هویت است ودومی غیر یا دیگری ( یا به نظر سارتر اولی هویت است و دومی خودآگاهی است). پس هر هویتی، هر لحظه دیگری را درخود هضم یا «حذف و حفظ » كرده است. از این رو، هماره در عالم واقع ما با تسلسل هویت های تو در تو مواجهیم. عمل دگرسان ساز نیزدر نهایت، همچون هم نهاد و مؤلفه این دو، دیگر نه ازجنس ذهن محض است و نه عین محسوس (احسان شریعتی، همان ۱۱۲-۱۱۱ ).

منابع در دفتر روزنامه موجود است

● برداشت آخر

مهمترین هویت مقاومت قابل تشخیص در چند سده اخیر، هویتی تاریخی است كه در مقاومت در برابر تجدد معنا و مفهوم خویش را یافته است. جامعه مبتنی بر چنین هویتی عمدتاً از قرن هجده به بعد و در درجه اول با نهضت رمانتیسم در فرانسه و ظهور تفكرات فلسفی مابعد كانتی در آلمان نضج یافت. جامعه روسیه معاصر داستایوسكی نیز جامعه دیگری بود كه اندیشه های مقاومت در آن تبلور یافت تا سرانجام در پیوندی طبیعی ظرف ظهور یكی از بزرگترین واكنش های تاریخ معاصر یعنی ماركسیسم شد.

اندیشه ای كه آباء اندیشه گری آن از آلمانی تبار بودند. شاید بتوان شاخه ها و جریان های متفاوت دیگری از چنین هویتی را چه در جوامع انسانی و چه در حوزه اندیشه و نیز فرهنگ جست وجو كرد. اما نكته اساسی آن است كه همه چنین واكنش هایی در نهایت خود در سنتزهای متوالی تاریخ مدرنیته «حذف و هضم» شدند و این بیشتر ناشی از آن بود كه مبادی خود آنها نیز ریشه در عالم مدرن داشته است. جامعه ایرانی نیز در تاریخ معاصر خود در وضع مقابل با تجدد واقع بوده است.

اما تفاوت مهمی در این میان موجود است و آن اینكه به نظر می رسد جامعه ایرانی حتی در تاریخ مدرنیته شراكتی ندارد تا با تجدد وارد سنتز شود و به وضعی برسد كه حذف كننده ایرانیت و مدرنیته باشد. چنین امری شاید خروج از تاریخ تك رشته ای باشد كه هگل رسم كرده است. اما كسی كه به «فردایی دیگر» می اندیشد، راهی جز این نخواهد داشت كه از سلسله سنتزهای متوالی مدرنیته خارج شود. چه آنكه گویی هویت «مدرن بودن» در تمام تاریخ هگلی امری پایدار و غیرقابل تبدیل است.

امان عسكری