پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
آمریکا آمریکا است
۱) آمریکا چگونه آمریکا شد؟ یا جزئیتر، کی، از چه زمان و چرا انتخابات آمریکا تا بدیناندازه اهمیت یافت؟ اهمیتی فراتر از حد تصور که مطبوعات و رسانههای تمام دنیا، از آن جهانِ بهاصطلاح پیشرفته و توسعهیافته گرفته تا جهان سوم و توسعهنیافته، را به خود مشغول میدارد. حجم انبوه مقالات و یادداشتهای روشنفکران، اندیشمندان و روزنامهنگاران غربی و غیرغربی درباره این انتخابات و گزارشهایی که از یکسال قبل از آغاز رقابت در رسانهها ـ دیداری و نوشتاری ـ منتشر میشود (همچون روزشمار انتخاباتی: ۳۴۸ روز تا انتخابات آمریکا)، خود گویای اهمیت چنین پدیدهای است.
کمتر کشوری است در جهان که مردم سراسر دنیا، از انگلیس و آلمان و فرانسه، تا چین و ژاپن و کره، تا ایران و افغانستان و عراق، تا استرالیا و مراکش، تا کشورهای کوچک حاشیهایِ آفریقا، بورکینافاسو، همه و همه، انتخابات ریاست جمهوریاش را تا این اندازه دقیق پیگیری کنند. حیات و ممات بسیاری از افراد میتواند در گرو یک رای بالا و پایین اوباما یا مککین باشد. میتوان کمی اغراق چاشنی این گفته کرد و بدان افزود:
ـ شاید کمتر پدیدهای باشد در جهان، همچون انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، که ابنای بشر از سیاه و سفید، پیر و جوان، زن و مرد، مسلمان و مسیحی و . . . را به خود مشغول دارد؛ چیزی همچون بازیهای جامجهانی فوتبال. سرشت و سرنوشتِ اغلب دولتـملتهای موجود آنچنان با سیاست آمریکا، این کعبه آمال و آرزوهای جهانسومنشینان، و بهشت زمینی متحققشده برای انسان مابعدِ هبوط، و این دنیای شگفتانگیزِ نو، گره خورده که حتی کشورهای کوچک حاشیهای در دور دستترین نقطه کره زمین نیز از پسلرزههای آن در امان نیستند.
طُرفه آنکه آمریکاییها خود نیز سعی در جلب توجه عموم به انتخابات، و بهطور کلی کوچکترین مسائل داخلی خویش دارند. اخباری که شبانهروز از بخشهای مختلف «صدای آمریکا» یا همان VOA مشهور با تهلهجهای فارسی (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، . . . ) درباره جزئیترین لایحه کنگره و مجلس در مورد مثلاً چگونگی تغییر قوانین راهنمایی و رانندگی در آمریکا پخش میشود، حاکی از علاقه مفرط و بیحدوحصرِ آمریکا به مهم جلوه دادنِ خود است. این تنها علاقهمندان و شیفتگان گرینکارت آمریکا نیستند که به فراز و فرود سیاست و فرهنگ آن توجه نشان میدهند، بلکه خود ابژه میل نیز به دور خود میگردد و به این تصور دامن میزند.
بخش انگلیسی صدای آمریکا برنامه ویژهای دارد که هر روز مذاکرات کاملِ کمیسیونهای داخلی کنگره را درباره تصمیمگیری در مورد مسائل جزیی ایالات مختلف نشان میدهد. تصور اینکه فیالمثل یکی از کانالهای تلویزیون ایران ساعاتی از روز را به پخش مذاکرات نمایندگان در کمیسیون برنامه و بودجه یا هر کمیسیون دیگری اختصاص دهد، میتواند برای تقریب به ذهن مفید باشد. وقتی که ایالات متحده از نمایش کوچکترین مسائل داخلی خود نمیگذرد، چگونه میتواند رویداد بدین مهمی را فراموش کند. آیا بهواقع انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به یک «مراسم آیینی» یا «بازی» بدل نشده که از قضا همچون رقابتهای جامجهانی هر چهار سال یکبار سر مردم را گرم میکند؟
۲) تا پیش از دو جنگ جهانی موجودیت سیاسی قدرتمندی، از آن قسم که امروزه شاهد آنیم، به نام آمریکا وجود نداشت. تنها با این دو جنگ بود که آمریکا به مثابه قدرتی جهانی وارد عرصه شد. آمریکا که از هر دو جنگ جهانی به دور بود، و حتی از امضای معاهده ورسای نیز سر باز زد، بیشترین بهره را در این میان از آنِ خود کرد.
جنگ جهانی اول و دوم برای هر که ناخوشایند بود به کام آمریکا خوش آمد؛ هر چه نصیب کشورهای دنیا ـ که دیگر در جنگ دوم همه درگیر آن بودند و هیچ کس نمیتوانست حتی با اعلام بیطرفی از اثرات آن مصون بماند ـ قتل و کشتار و تلفات شد، به عکس قسمت آمریکا رونق اقتصادی بود و بدل شدن به نبض اقتصادی جهان. در واقع آمریکا از کشتههای دو جنگ پشت و پشتوانه اقتصادی برای خود دست و پا کرد. آهنگ رشد اقتصادی آمریکا در هر دو جنگ تصاعدی بود و بهویژه در جنگ دوم جهانی با میزانی در حدود ۱۰ درصد در سال سریعتر از هر زمان دیگر رشد میکرد.
آمریکا با استفاده از همین فاصلهگیری از دو جنگ جهانی بود که میتوانست به مثابه زرادخانه متحدان خویش عمل کند و از توانایی اقتصادیاش برای تسریع رشد و گسترش موثر تولید سود فراوان ببرد. بهواسطه همین سیاستها آمریکا به اقتصاد برتر جهان در قرن بیستم بدل گشت و در طول این قرن ترکتازی کرد؛ همان اقتصاد برتر جهانی که این روزها به نفس نفس افتاده است.
اما شاید برای درک اینکه آمریکا از کی آمریکا شد لازم باشد به عقبتر از جنگهای جهانی برگردیم؛ به همان ابتدا. آمریکا از همان آغاز ساخته شد تا آمریکا شود. ظاهراً این کریستف کلمب بود که در جستجوی بهشت، همچون کاپیتان اهب در جستجوی موبیدیک، به کشف آمریکا نائل آمد. پس همان زمانی که او این قاره را کشف کرد چیزهایی از آن میدانست. در واقع او به دنبال برپا کردن بهشتی بر روی زمین بود که همه ویژگیهای یک بهشت واقعی را در خود داشته باشد؛ «سرزمین رویاها»یی که فقط در خواب و رویا به تصور نیاید و در عالم واقع نیز محقق شود.
بدینقرار آمریکا دفعتاً به عنوان سرزمین تحقق همه رویاهای بشری ـ آزادی، عدالت، قانون، برابری و . . . ـ متولد شد؛ بیهیچ سابقه، تاریخچه و پیشینهای، بیهیچ گذشته و اسطورهای. مجسمه آزادیاش هم، که برای همگان نماد آمریکا به شمار میرود، درست از جای دیگری، فرانسه، آمد. . . از اینرو، البته، آمریکا و آمریکاییها به مفهوم تام و تمام کلمه مدرناند. نه اصل و نسب، نه گذشته و سابقه هیچ کدام برای آنها معیارهای تعیینکننده نیستند. با همین رویکرد است که کاندیداتوری باراک اوباما در چهلوچهارمین دوره انتخابات ریاستجمهوری آمریکا قابل فهم میشود.
پدیده اوباما بیشک فاکتورهای جذابی برای آمریکاییهای خسته از دارودسته جمهوریخواهانِ جنگافروز جمع کرده است. رنگینپوست بودن واضحترین آنهاست. تا جایی که در برخی از رسانهها اوباما را اسیر تناقضی اینچنین میبینند که «نه آنقدر سیاه است که سیاهان به او رای دهند و نه تا آنحد سفید که سفیدپوستان با وی همراه شوند». بر خلاف سینهچاکیِ هواخواهان دموکراسی و کشتهمردگان ایالات متحده مبنی بر اینکه:
ـ «ببینید آمریکا چه جهان متمدنی است و چگونه دموکراسی تا مغز استخوان آن رسوخ کرده که یک سیاهپوستِ مسلمانزاده تا بدین درجه از سیاستمداری میرسد و قادر به شرکت در کارزارِ ریاست جمهوری میشود»، اتفاقاً نکته را باید در جای دیگر جست. ایالات متحده همه این ویژگیهای متناقض را میپذیرد و در خود حل میکند؛ از سیاه بودن، جوانی، تربیت در خانوادهای مسلمان، . . . ـ و ما هم البته دلمان لک میزند برای دنیایی که در آن کسی به دین و مذهب و رنگ و جنسیتِ آدمها کاری نداشته باشد ـ به این علت ساده که این تمایزها برای آمریکا پروبلماتیک نیست. از این منظر آمریکا دقیقاً مصداق تمامعیار مدرنیته و ازجادررفتگی انسان مدرن است؛ جایی که دیگر حنای خانواده و خاندان و اصالت و قومیت رنگی ندارد؛ آمریکا همان بهشت زمینی است که در زمان حال دائمی بسر میبرد و کاری به کار گذشته ندارد. در سرزمین رویاها، در تقابل با اشرافیت اروپایی و کنجکاوی آسیایی، مردم از گذشته یکدیگر و اینکه چه کسی قبلاً چه کاره بوده نمیپرسند. به همین دلیل است که کسی همچون اوباما تا به این مرحله از ریاست جمهوری میرسد.
بدینگونه آمریکا در مقام سرزمین همه نیکیها و خیرهای نوع بشر از آغاز تا انجام برساخته شد، یا به تعبیر بیش از حد مشهور ژان بودریار همچون یک «آرمانشهر تحققیافته»؛ یعنی نوعی تناقض در ذات(*). جامعهای که صراحتاً مبتنی بر تحقق همه ایدهها و آرزوهایی است که دیگران در طول قرنها خوابش را میدیدهاند:
ـ آزادی، نظم، اعتدال، ثروت، و حتی جاودانگی. جامعهای که در آن از مرگ و رنج و پیری خبری نیست و فرزندان در آزمایشگاهها به دنیا میآیند؛ همان دنیای آزادی که در آن کار جای خود را به تفریح و تفنن میبخشد. جذابیت همین فرهنگ آمریکایی و واقعیتبخشی به همه خواستها و رویاهای آدمیان است که در تمام دنیا دقیقاً همان مردمی را شیفته خود میسازد که بیش از همه از دست آن رنج میبرند. مردمان سراسر دنیا در همان حال که تمام بدبختی و فلاکت خود و جهان را از چشم آمریکا میبینند، دیوانهوار در آرزوی دریافت گرینکارت شب را صبح میکنند و خواب رد شدن از دروازههای بهشت و رسیدن به آنسوی مرزهای فقر و نگونبختی میبینند.
با این توصیف آمریکا ابژهای است که رابطه ما با آن در آنِ واحد رابطهای دوطرفه است؛ یک سوی آن عشق و سوی دیگر نفرت، یک طرف خشم و خروش و طرف دیگر شور و شوق. همه ما، جهانسومیهای توسعهنیافته، در عین اینکه آمریکا را مسبب همه تیرهروزیها، بیعدالتیها، ناکامیها، جنگها، عقبماندگیها و . . . میدانیم، آرزومند زیستن در آرمانشهری هستیم که موضوع فرافکندن همه تمایلات ما برای جامعهای کاملاً مرفه است که خوشبختی و سعادت همگان را تضمین میکند.
بدینترتیب ما همچنان که روز خود را با افکار ضدآمریکایی و «مرگ بر آمریکا» میگذرانیم، از شیطنتهای شبانه لونا شاد و تحلیلهای مضحکه آن به اصطلاح کارشناسان VOA غافل نمیمانیم. این رویکرد حتی در بین اقشار سنتیتر ـ یعنی همانها که مبارزه با آمریکا را امری ایدئولوژیک و از منظری دینی مینگرند ـ نیز به چشم میخورد. نمونهای متاخرتر از کشور خودمان: در دهه ۶۰ ایران، اوج روابط خصمانه دو رژیم ایران و آمریکا، تمایل عمومی به خرید اورکتهای سبز رنگی معروف به «اورکت آمریکایی» روز به روز بیشتر میشد.
۳ ) آمریکا امروزه به «دال اعظمِ» رفاه، آرامش، سعادت، ابدیت، و حاصل جمع همه خیرها و خوبیهای جهان، از ازل تا به ابد شده است. جستجوی منتهای آزادی و تمدن و پیشرفت تنها در آمریکا ممکن میشود و به زبان عموم اوج توسعه و تمدن یعنی آمریکا. اما با کمی دقت، میتوان عکس این رابطه را نیز صادق دانست؛ یعنی آمریکا مساوی است با غایت آزادی و پیشرفت. گویی هر یک از این عناوین را میتوان به جای واژه آمریکا گذاشت: آزادی، تمدن، پیشرفت و . . . از مقایسه دو طرف این دو معادله میتوان به این نتیجه رسید که آمریکا مساوی است با آمریکا. این همان روند بدلشدن آمریکا به «مهتر دال» یا master signifier است. آمریکا به مثابه موضوع میل یا «دیگری» امری است خیالی نه نمادین. یا به عبارت بهتر همان ناکجاآبادی که از فراچنگآمدن سر باز میزند و به حوزه نمادین تن نمیدهد. اما با قرارگیری در حوزه خیالی امکان ساختن کلی یکپارچه و منسجم را از خود به دست میدهد.
درست به همین دلیل آمریکا در نهایت میتواند به «دال اعظم» بدل شود. در نتیجه، پس از این، «دال اعظم» از صفات خود جدا میشود و بدون آنها نیز «دال اعظم» است.
بهتر بگوییم، بدون وجود سعادت و رفاه و آزادی، و صرفنظر از توحش و جنگافروزی و زندان ابوغریب و سرکوب گسترده مخالفان و دستاندازی به عراق و غارت کودکان و زنان و مردان بیگناه و معصوم، باز هم آمریکا آمریکاست و بهرغم نبود پیشرفت و تمدن در ایالات متحده همچنان آمریکا نماد پیشرفت و سعادت و تمدن است. . . بدین قرار آمریکا «دال اعظم» آزادی و تمدن است حتی اگر بری از این صفات باشد. این روند انتقال از کشوری همچون دیگر کشورها و در کنار آنها به «دال اعظم»، نه تنها در ذهن غیرآمریکاییها وجود دارد بلکه حتی در خود آمریکا هم توسط سیاستمداران و رسانهها، به خصوص هالیوود، دامن زده میشود.
۴) بدینسان، انتخابات آمریکا اهمیتی بنیادین در سیاست بینالملل مییابد و تعیینکننده «نظم نوین جهانی» میشود در طول چهار سال. نظمی که نه فقط زیست شهروندان آمریکایی را تعیین میکند، بلکه زندگی روزمره مردم افغانستان، عراق، دارفور و کل جهان را متاثر میسازد.
نقطه سر خط: آیا آمریکا همان بهشت موعودی نیست که مردمان آن از فرط یکنواختی و تکرار و چرخیدن توپ سیاست از این دست به آن دست، از جمهوریخواهان به دموکراتها و از دموکراتها به جمهوریخواهان به تنگ آمدهاند و جهان را نیز به تنگ آوردهاند؟ آمریکا ظاهراً میتواند الی یومالقیامه انتخابات برگزار کند و تا ابد بوش یا کلینتون، جمهوریخواه یا دموکرات، را رئیسجمهور کند. برای تنوعِ این «آیین» یا «بازی» بد نیست البته گاهی یک سیاهپوست که نسَب مسلمانی هم دارد به کاخ سفید راه یابد، اینطور نیست؟ تنها نکتهای که کورسوی امیدی را روشن نگاه میدارد این است که: چرخهای این ماشین کوکی الیالابد یکسان نمیچرخد و یکجا کوکاش تمام میشود. تنها در چنین نقطهای است که میتوان سخن از تغییر گفت و امیدوار بود بذرهای آن که در بیرون از مرزهای آمریکا روئیده به این «آرمانشهر تحققیافته» تسری یابد.
رحمان بوذری
واژه اتوپیا (Utopia) از ریشه یونانی ou-topos به معنای ناکجا، که در انگلیسی به nowhere ترجمه میشود و در فارسی به آرمانشهر یا به عبارت دقیقتر ناکجاآباد، همان جایی است که نمیتوان گفت کجا؛ جایی که قابل اشاره نیست. از همینرو «آرمانشهر تحققیافته» یعنی ناکجایی که در جایی هست. این همان تناقضگویی در گفتار است چرا که آرمانشهر به ذات خود نمیتواند متحقق شود و لحظه تحقق آن همانا لحظه از بین رفتن آن است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست