سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
بحثی در مبانی معرفتی تفاوت ربا و بهره بانکی
انتقاد عالمانه و روشمند آقای سید عباس موسویان از مقاله این جانب تحت عنوان «تفاوت ربا و بهره بانکی» (چاپ شده در مجله نقدونظر، شماره ۱۲) برای پیشبرد بحث مطرح شده، بسیار مغتنم است.
عنوان مقاله انتقادی ایشان، «بهره بانکی همان رباست» (۱)، خود پاسخ پرصلابتی به پرسش طرح شده درباره تفاوت ربا و بهره بانکی است و گویای صراحتسخن و سلیقه نویسنده محترم مبنی بر اجتناب از حاشیه رفتن است که در سراسر نوشته ایشان خود را به خوبی نشان میدهد. برای کسی چون راقم این سطور که همیشه کوشیده است تا از چنین روش و سلیقهای در بحثها پیروی کند، گفتگو با آقای موسویان کاری دلپذیر، اما در عین حال دشوار و خطیر است. از تذکرات فاضلانه ایشان درباره تاریخ اقتصادی صدر اسلام نکات جالبی آموختم که جای سپاس فراوان دارد.
شکل مقاله انتقادی آقای موسویان از جهت رعایت روش علمی و امانتداری نسبت به مطالب مورد انتقاد بدون ایراد است. اما با این حال به نظر میرسد نکات مهمی از بحث مربوط به «تفاوت ربا و بهره بانکی» مورد غفلت واقع شده است. این غفلت، همچنان که خواهیم دید، اساساً ریشه در کمالتفاتی (اگر نگوییم بیالتفاتی) نویسنده نسبت به رویکرد معرفتشناختی بحث دارد که در آغاز مقاله من بر آن تاکید شده بود و تقریبا همه استدلالهای مقاله «تفاوت...» در چارچوب این رویکرد معنا پیدا میکرد. شاید اشکال کار از خود من بوده که در ابتدای نوشته، توضیحی کافی درباره «اشتباه در ارزیابی مفاهیم» یا «خلط معرفتشناختی» نداده بودم و بدون بیان مقدمهای نظری، به مصادیق و مثالها پرداخته بودم. در این نوشته میکوشم به رفع این نقیصه پرداخته، از این طریق به انتقادها و نتیجهگیریهای آقای موسویان در حد توان خود پاسخ دهم.
برخلاف تصور آقای موسویان، «روش معرفتشناسی» اکتفا به «تحلیل نظری» صرف نیست، (۲) بلکه به معنای فرا رفتن از شرایط صوری حقیقت (منطق) و مطالعه نقش پیچیده فاعل معرفت در جریان معرفت است. ما در جای دیگری به مباحث معرفتشناختی در عرصه علم اقتصاد پرداختهایم؛ (۳) در این مجال تنگ تنها به برخی جنبههای مهم این رویکرد در رابطه با گفتگوی کنونی خود خواهیم پرداخت. معرفتشناسی بر این مشکل تاکید مینماید که مفاهیم به عنوان ابزار ارتباط و شناخت ذهن انسان نسبتبه خود و عالم بیرونی، در تعامل یا رابطه دوسویه و پیچیده با موضوع شناخت قرار دارد و برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، مفاهیم را نمیتوان تصویر ساده و بیکم و کاست واقعیت در آینه ذهن انسان دانست. معرفتشناسی پسین، (Apriori)،رشته علمی مستقلی همانند فیزیک، زیستشناسی، اقتصاد و غیره نیست، بلکه ناظر بر مطالعه شرایط حصول و شکلگیری معرفتهای معتبر (مفاهیم علمی) در هر کدام از شاخه های معرفت انسانی است. معرفتشناسی علم اقتصاد به مبانی مفاهیم اقتصادی، منشا، جایگاه و حدود اعتبار آنها میپردازد. اقتصاد، علمی جدیدالتاسیس و دارای تاریخی کمتر از چند صد سال است؛ مفاهیم اصلی آن در چارچوب اندیشه مدرن شکل گرفتهاند و از این رو دارای منزلت معرفتی معینی هستند که بهرغم اشتراک لفظی در برخی موارد، اساساً با مفاهیم قدیمی تفاوت دارند. به سخن دیگر، برخی از مفاهیم علم اقتصاد، همانند سایر علوم مدرن، کاملا تازگی دارند و در اندیشه قدما نمیتوان سراغی از آنها گرفت؛ مانند مفهوم تخصیص بهینه منابع، مکانیسم قیمتها، حداکثر کردن مطلوبیت، نرخ نهایی جایگزینی و جز آن. اما برخی دیگر از مفاهیم این علم ظاهرا در اندیشه قدیم نیز حضور داشتهاند؛ مانند مفهوم ثروت، کار، بازار، سرمایه و جز آن. خلط معرفتشناختی، عمدتا در خصوص این گروه اخیر از مفاهیم صورت میگیرد و ریشه در لغزیدن از اشتراک لفظی به اشتراک معنایی دارد.
منشا ثروت نزد قدما (مانند ارسطو) طبیعتبود و مقصد آن در محدوده «نیازهای طبیعی» انسان تعریف میشد؛ یعنی هر آنچه یکی از این نیازها را برآورده سازد. در اندیشه اقتصادی مدرن منشا ثروت، کار و صنعت انسانی و مقصد آن، خواستههای افراد اعم از نیازهای اساسی یا غیر آن است. در اندیشه قدما، ثروت امری طبیعی، داده شده و معین از قبل است، در حالی که در اندیشه مدرن، ثروت تابعی است از میزان فعالیت انسانها و چگونگی تخصیص منابع. واضح است که این دو مفهوم متفاوت از ثروت، به نتایج نظری و عملی کاملا متفاوتی منجر میشود و یکسان انگاشتن آنها از لحاظ علمی، خلط معرفتشناختی فاحشی است که شیوه علمی تحلیل مسائل را دچار نقصان جدی میسازد. تصور ثروت به مفهوم قدیمی کلمه، مستلزم اولویت دادن به مساله توزیع در روابط اجتماعی میان انسانهاست. زیرا مقدار آن، ثابت (طبیعی) و مستقل از اراده و فعل انسان تلقی میشود؛ در حالی که اندیشه مدرن به ناگزیر اولویت را به تولید میدهد. زیرا به ثروت به عنوان محصول کار و صنعت انسان مینگرد؛ به طوری که مقدار آن تابع اراده و عمل آحاد جامعه است. بنابراین یک حکم اخلاقی یا دینی درباره ثروت، اگر ناظر بر مفهوم قدیمی آن باشد، الزاما نمیتوان آن را بدون در نظر گرفتن مقتضیات زمانی و مکانی و فلسفه حکم، به مفهوم مدرن ثروت تعمیم داد. این تعمیم به معنای ارتکاب خلط معرفتشناختی است. البته باید توجه کرد که این سخن به این معنا نیست که قدما در اندیشهها و مفاهیم خود بر خطا بودند و میراث به جای مانده از آنها (سنت) فاقد ارزش است. آنچه پیشرفتبشر را میسر ساخته تکیه بر سنتهای حسنه و کنار نهادن سنتهای مذموم و غیر کارآمد است. تحول مفاهیم و اصلاح نهادها در درون سنت تحقق مییابد نه در بیرون از آن یا علیه آن. (۴) مفاهیم، محصول مقتضیات زمانی، مکانی و عملی زندگی مادی و معنوی انسانها، به عنوان فاعل شناخت هستند. برحسب مقتضیات زندگی اجتماعی در جوامع قدیمی، بعضی از انسانها برده تلقی میشدند و برخی قواعد عرفی، حقوقی و نیز احکام اخلاقی و دینی نیز روابط میان بردگان و دیگر انسانها را معین مینمود. اندیشه مدرن مفهوم برده را برنمیتابد؛ زیرا همه انسانها را دارای حقوق فطری و طبیعی (حقوق بشر) ناگسستنی میداند که در تناقض با تصور انسان به عنوان برده است. برحسب مقتضیات جامعه مدرن که خود کم و بیش محصول اندیشه مدرن است، نهاد بردگی ممتنع است. از این رو، مفهوم بردگی و نیز قواعد و احکام مربوط به آن در جامعه مدرن جایی ندارد. البته احتمالا هستند کسانی که در گوشه و کنار جوامع مدرن با آنها همانند بردهها رفتار میشود، اما این رفتارها خلاف عرف و قانون است و واضح است که برای تنظیم اعمال خلاف قانون نمیتوان قواعد یا احکام حقوقی تصور نمود. خلط معرفتشناختی، زمانی به وجود میآید که ما احکام حقوقی و شرعی مربوط به بردهها را بدون در نظر گرفتن مقتضیات جامعه امروزی و فلسفه احکام، در روابط کنونی میان انسانها جاری و ساری بدانیم.
رباخواری به عنوان پدیدهای اجتماعی، همانند پدیده بردهداری، محصول مذموم برخی مقتضیات زندگی در جوامع قدیمی است و مفهوم ربا گویای نوعی رابطه کلی میان وامدهنده و وامگیرنده برحسب مقتضیات آن جوامع است. احکام اخلاقی و شرعی مربوط به ربا ناظر بر این مفهوم از رباست. کوشش من در مقاله «تفاوت ربا و بهره بانکی» معطوف به نشان دادن این مطلب بود که مفهوم ربا، همانند مفهوم برده، در چارچوب اندیشه مدرن جایی ندارد. زیرا ساختار و کارکرد جامعه مدرن به گونهای است که پدیده ربا در آن منزلت پایداری ندارد. در آن مقاله اشاره بر این داشتم که چگونه از لحاظ تاریخی با گسترش نظام بانکداری جدید، پدیده رباخواری در جوامع مدرن بتدریج از میان رفت. آقای موسویان ملاحظات موضوعشناختی بنده را در خصوص تفاوت ربا و بهره در کل مردود دانستهاند و با بررسی و رد دو فقره از دلایل اصلی و توضیحات من در این خصوص، تاکید ورزیدهاند که بهره بانکی همان رباست. بررسی دیدگاههای ناقد محترم میتواند به روشن شدن بحث و نیز نکات مکتوم رویکرد معرفتشناختی مقاله اول کمک کند.
آقای موسویان به تعریف اقتصادی مورد قبول و رایج ربا، یعنی «درآمد قطعی از پیش تعیین شده»، ایراد وارد کرده و آن را تعریفی کلی ندانستهاند و میگویند این تنها نوعی از انواع رباست و تعریف ربا براساس آیات و روایات «عبارت است از اشتراط چیزی غیر از اصل سرمایه و اصل مالی که قرض داده شده است». (۵) ایشان در ادامه چنین نتیجهگیری میکنند که، «ملاک و معیار ربا در اسلام گرفتن هر نوع چیز زیادی بر اصل قرض است، اعم از این که میزان و مقدار آن زیادی قطعی و ثابتباشد یا غیر قطعی و متغیر. پس ربای محرم در اسلام هم شامل درآمدهای قطعی جوامع سنتی میگردد و هم شامل درآمدهای متغیر جوامع مدرن و پیشرفته.» (۶) حتما آقای موسویان قبول دارند که در دنیای امروز اکثر قریب به اتفاق وامها پولی است و پول کالایی مدتهاست که منسوخ شده و همه پولها امروزه پولهای اعتباری است. واضح است که ارزش پول اعتباری را صرفا براساس قدرت خرید آن یا ارزش نسبی آن در برابر کالاها و خدمات میتوان اندازه گرفت. زمانی که تورم وجود دارد یا قیمتهای نسبی تغییر مییابد، قدرت خرید پول یا ارزش آن تغییر مییابد. اگر قرض به صورت کالا یا پول کالایی داده شود همچنان که در ایام قدیم رایجبود اندازهگیری «چیزی زیادی بر اصل قرض» آسان است، اما اگر قرض به صورت پول اعتباری باشد مساله متفاوت خواهد بود. چون ممکن است وامدهنده بهرغم آن که ظاهرا «چیزی زیادی بر اصل قرض» میگیرد در عمل چیز کمتری عایدش شود. زیرا ارزش پول در اثر تورم و نیز تغییر قیمتهای نسبی ممکن است کاهش یافته باشد. آقای موسویان در تعریف ربا بر مفهوم اشتراط تاکید میورزند، اما باید توجه داشت که به طور کلی در مشارکت نیز نوعی اشتراط وجود دارد که تعیینکننده نسبت تقسیم سود یا زیان حاصل از فعالیت مورد مشارکت است. همانطور که آقای موسویان نوشتهاند اشتراط، زمانی منتهی به ربا میشود که ناظر بر «چیزی زیادی بر اصل قرض» باشد. اما برای فهمیدن زیادی بودن چیزی بر اصل قرض باید بتوان آن چیز را اندازه گرفت. اندازهگیری ارزش پول اعتباری تنها از یک طریق ممکن است و آن تعیین قدرت خرید یا ارزش نسبی پول نسبتبه کالاها و خدمات است. بنابراین در یک اقتصاد مبتنی بر پول اعتباری (اقتصاد مدرن) برای فهمیدن این که اشتراط ناظر بر چیزی زیادی بر اصل قرض استیا نه، ناگزیر باید به قدرت خرید پول یا ارزش واقعی آن متوسل شد و نه ارزش اسمی آن؛ زیرا اندازهگیری پول اعتباری با خود آن (ارزش اسمی) چیزی جز لغو منطقی نیست.
سؤال اینجاست که آقای موسویان با آن که در انتهای مقاله خود به ظالمانه بودن روابط ربوی اشاره کردهاند و ظاهرا قبول دارند که فلسفه احکام مربوط به ربا چیزی جز نفی روابط ظالمانه میان انسانها نیست، چگونه درباره ظلمی که ممکن است از صفر کردن نرخ بهره اسمی ناشی شود، سخنی نمیگویند؟ وقتی که قرضالحسنهای را به شکل پول اعتباری از کسی دریافت میکنیم و پس از مدت زمانی که طی آن سطح قیمتها افزایش یافته، همان مبلغ اسمی را به او باز میگردانیم آیا در حق او ظلمی روا نداشتهایم؟ تسری حکم مربوط به پول کالایی به پول اعتباری و نادیده گرفتن نتایج عملی آن، آیا به معنای دور شدن از فلسفه حکم و اکتفا به ظواهر نیست؟
آقای موسویان با توسل به قراین و شواهد تاریخی بر این نکته پای میفشارند که «در اقتصاد صدر اسلام نهتنها قیمتهای نسبی، بلکه سطح عمومی قیمتها نیز در تغییر و تحول بود و از این جهت هیچ فرقی بین جوامع مدرن پیشرفته و جوامع سنتی دوران باستان، دستکم در عربستان، وجود ندارد.» (۷) اشتباه معرفتشناختی پژوهشگر محترم را به روشنی میتوان در این نقلقول و در گفتارهای مشابه آن، ملاحظه نمود. ایشان ظاهرا تمایزی میان واقعیتها و مفاهیم (یا صورتهای معقول) قائل نیستند و از قیمتهای نسبی، سطح عمومی قیمتها، تورم و مانند آن در صدر اسلام، طوری سخن میگویند که گویا این مفاهیم مدرن و صورتهای معقول تشکیل یافته در اندیشه دوران جدید، در آن زمان نیز وجود داشتند. همانگونه که آقای موسویان میدانند مفهوم سطح عمومی قیمتها ناظر بر شاخصگیری (قرار دادن یک سال مبنا برای مقایسه) و تعیین میانگین وزنی تغییرات قیمتهای کالاها و خدمات گوناگون موجود در جامعه است. آیا میتوان مدعی شد که این صورت معقول (سطح عمومی قیمتها) در اندیشههای انسانهای صدر اسلام نیز وجود داشته است؟ صرف وجود یک واقعیت، الزاما دلیل بر وجود مفهوم یا صورت معقول آن واقعیت نیست. قانون سقوط اجسام در همه زمانها در این کره خاکی وجود داشته و عمل میکرده، اما صورت معقول آن تنها در دوران جدید و با نیوتن به وجود آمد و موضوع اندیشه و داوری انسانها قرار گرفت. انسانها با واقعیات زندگی میکنند، اما اندیشه و داوری درباره واقعیات مبتنی بر مفاهیم و صورتهای معقول است و نه خود واقعیات. این که در صدر اسلام قیمتها تغییر میکردند، واقعیتی است غیر قابل انکار البته ابعاد و اهمیت این تغییرات قابل قیاس با جوامع مدرن نیست اما از این واقعیت نمیتوان نتیجه گرفت که مفهوم قیمتهای نسبی، سطح عمومی قیمتها و تورم نیز در آن زمان وجود داشته و موضوع اندیشه و داوری انسانها قرار میگرفته است. یکی از اشتباهات معرفتشناختی اساسی آقای موسویان این است که مفاهیم امروزی علم اقتصاد را به دنیای قدیم یا صدر اسلام تعمیم میدهند و این گونه القا میکنند که گویا این مفاهیم اقتصادی در آن زمان نیز وجود داشته و ابزار تحلیل و قضاوت انسانها بوده است. ایشان در ترجمه روایات صدر اسلام، در موارد متعددی در برابر واژه «مال» عربی، اصطلاح «حجم پول» را به کار بردهاند و در این مورد همانند موارد مشابه دیگر، خلط معرفتشناختی فاحشی را مرتکب شدهاند. درست است که در جوامع قدیمی به علل مختلف مانند کشف معادن طلا و نقره، جنگ و غارت و غیره، مقدار پول یا پولهای کالایی رایج، کم و زیاد میشد و بنابراین قیمتهای کالاها را تحت تاثیر قرار میداد، اما از این واقعیت تاریخی نمیتوان <حکj ظwd] ضکè؟× éئ p¾pت éwیoغ فیـz
به عنوان ابزار تحلیل اقتصادی در اذهان اندیشمندان آن زمان وجود داشته است. واژه «مال» مفهوم کلی و مبهمی است ناظر بر معانی متعددی از قبیل موضوع مالکیت، کالا، سرمایه و پول که خود آقای موسویان به تفاریق، این معادلها را برای آن واژه به کار بردهاند. اینکه واژه «مال»، مشترک لفظی است دال بر این است که مفهوم مستقل، معین و مشخصی از این معانی در زبان عربی آن زمان وجود نداشته است. اگر مفهوم مشخص و معینی از حجم پول، تورم و سرمایه و مانند آن در آن زمان وجود میداشت، یقینا واژگان یا اصطلاح متمایز و مستقلی برای آنها ایجاد میشد.
نکته معرفتشناختی مهم دیگری که آقای موسویان از آن غفلت کردهاند این است مفاهیم علمی مانند حجم پول، نرخ تورم، هزینه فرصت و مانند آن، همگی در چارچوب یک منظومه فکری معین معنا پیدا میکنند و خارج از پارادایم (های) حاکم بر آن منظومه فاقد معنا و کاربرد علمی هستند. پارادایم حاکم بر علم اقتصاد مدرن عبارت است از نظام به هم پیوستهای از مجموعه روابط مربوط به تولید و مبادله کالاها و خدمات که دربرگیرنده همه عرصهها و پدیدههای اقتصادی اعم از تولیدی، تجاری، مصرفی و نیز پدیدههای پولی است. مفهوم سرمایه تولیدی در چارچوب این پارادایم که در آن رابطه وثیقی میان تجارت و تولید وجود دارد، قابل تصور است. یعنی در چشمانداز چنین پارادایمی است که میتوان پول را یک عامل تولیدی (سرمایه) تلقی نمود. من در مقاله پیشین بر این نکته تاکید داشتم که نرخ بهره در اقتصاد مدرن بستگی به بازدهی نهایی سرمایه تولیدی از یک سو، و میل نهایی به پسانداز از سوی دیگر دارد. با این تعریف، مفهوم بهره تنها در پارادایم علم اقتصاد معنا دارد و طبیعتا در اندیشه قدیمی که فاقد چنین پارادایمی است جایی ندارد. به سخن دیگر، مفهوم یا صورت معقول بهره برحسب تعریف فوق در صدر اسلام وجود نداشت و نمیتوانست وجود داشته باشد. بنابراین نمیتوان مدعی وجود احکام مستقل و مستقیم درباره بهره و نیز سایر مفاهیم علم اقتصاد در صدر اسلام شد. به صرف اشتراک لفظی یا شباهت ظاهری نمیتوان احکام مربوط به ربا را در خصوص بهره، که مفهوم و کارکردی کاملا متفاوت دارد، صادق دانست.
در بحث موضوعشناختی تفاوت میان دو مفهوم ربا و بهره، من بر این نکته اساسی تاکید داشتم که منشا بهره بانکی و به طور کلی نظام بانکی مدرن، در سپردهگذاری (ابتدا نزد صرافهای قرون وسطی) است و سپردهگذاری پدیدهای مدرن است که در دورانهای مورد نظر آقای موسویان اصلا وجود نداشته است. از لحاظ تاریخی میتوان به وضوح مشاهده نمود که سپردهگذاری و نظام بانکداری مبتنی بر آن به موازات پدیده وامدهی ربوی رشد کرده و در نهایت، در تقابل با آن قرار گرفته است. تاریخ اقتصادی اروپا آشکار میسازد که چگونه با توسعه نظام سپردهگذاری و بانکداری جدید، پدیده رباخواری رو به افول و نابودی نهاد. آقای موسویان بدون توجه به این واقعیتها، ادعا میکنند که بسیاری از پدیدهها و مفاهیم اقتصادی مدرن در صدر اسلام نیز وجود داشته و احکام شارع ناظر بر آنها نیز بوده است. ایشان مینویسند: «گروهی در زمان جاهلیت (قبل از اسلام) همانند بانکهای امروزی عمل میکردند: از یک طرف قرض با بهره میگرفتند و از طرف دیگر آن را با بهره بیشتری قرض میدادند و تنها منبع درآمدشان از این راه بود.» (۸) صرف وجود عدهای که به عنوان واسطه مالی عمل میکردند، دلیل بر وجود نظام بانکداری یا نظامی همانند بانکهای امروزی نیست. اولا نظام بانکی مدرن از جهت تامین منابع، اساساً مبتنی بر سپردهگذاری است و نه وامگیری. هر واسطه مالی را نمیتوان بانک تلقی کرد. نظام بانکداری براساس سپردهپذیری شکل میگیرد و ناظر بر مدیریت کارآمد نقدینگی است که بخشی از آن به صورت پول اعتباری توسط خود نظام بانکی ایجاد میشود. عمل سپردهگذاری را از لحاظ اقتصادی و حقوقی، نمیتوان با وامدهی یکسان تلقی کرد. سپردهگذار به بانک وام نمیدهد، بلکه اندوخته خود را به امانت نزد بانک میگذارد و هر زمان میتواند امانتخود را باز پس گیرد. عملیات بانکی صرفا وام دادن سپردههای موجود نیست، بلکه بانکدار با مسئولیتخود دستبه ایجاد پول اعتباری میزند و میکوشد مجموعه نقدینگی خود را با در نظر گرفتن عوامل متعدد به نحو کارآمدی اداره کند. از این رو میتوان گفت که بهرغم شباهت ظاهری، عملیات واسطههای مالی در صدر اسلام، چندان ربطی به بانکداری به مفهوم امروزی کلمه ندارد.
ثانیا، یکسان انگاشتن تعداد معدودی واسطه مالی با نظام بانکی صرفنظر از تفاوت ماهوی میان آنها همانند یکسان انگاشتن قطره و دریاست. دریا از مجموعه قطرههای آب تشکیل شده و به عبارتی، دریا همان خواص قطره را دارد؛ اما قطره دریا نیست و کارکردهای آن را ندارد: در قطره نمیتوان شنا کرد و نمیتوان کشتیرانی نمود. دریا ویژگیها و کارکردهایی کاملا متفاوت از قطره برای انسان دارد. غفلت از این تفاوت آشکار، نهتنها خلط معرفتشناختی، بلکه فراتر از آن، اشتباهی هستیشناختی است. آقای موسویان آنجا هم که از سرمایه سخن میگویند دچار چنین اشتباهی میشوند. شکی نیست که سرمایه تجاری در میان اعراب جاهلی (بخصوص در مکه) و نیز پس از آن در صدر اسلام وجود داشت، اما نظام مبتنی بر سرمایه یعنی نظام اقتصاد بازار یا به اصطلاح، سرمایهداری هنوز به وجود نیامده بود. تنها در یک نظام اقتصاد بازار گسترده است که پول و وسایل تولیدی (سرمایه فیزیکی) میتوانند به سرعت و به راحتی قابلیت تبدیلپذیری به هم را پیدا کنند و تنها در این صورت است که بازار سرمایه شکل میگیرد و میتوان از سرمایه به مفهوم کلی آن، اعم از سرمایه تجاری، پولی، کالایی و تولیدی سخن گفت. مفاهیمی چون بازدهی سرمایه (یا بازدهی نهایی سرمایه)، قیمتسرمایه (نرخ بهره) در بازار، هزینه فرصت و نظایر آن که در علم اقتصاد مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرند، همگی ناظر بر پدیدههای یک نظام اقتصاد بازار گسترده است؛ نظامی که در برگیرنده کلیه عرصههای فعالیت اقتصادی اعم از تولید و تجارت است. اقتصاد صدر اسلام بهرغم آن که تجارت در آن نقش مهمی داشت، یک نظام اقتصاد بازار نبود. روابط بازار در آن محدود به عرصه توزیع (تجارت) بود و عرصه تولید اساساً خارج از این روابط قرار داشت. از این رو، سرمایه در آن زمان تنها به صورت سرمایه تجاری قابل تصور بود و سرمایه تولیدی در نظام فکری انسانهای آن روزگار نمیتوانست جایی داشته باشد. آقای موسویان طوری سخن میگویند که گویا در اندیشه انسانهای صدر اسلام همه مفاهیم علم اقتصاد جدید حی و حاضر بوده و در داوریها و احکام صادر شده همه آنها ملحوظ شده؛ غافل از این که لوازم و اسباب وجود این مفاهیم (یعنی مبنای هستیشناختی آنها) فراهم نبوده تا این مفاهیم در ذهنها شکل گیرند و قابل تصور باشند. پدیدههایی چون سپردهگذاری و نظام بانکداری مبتنی بر آن، و یا بازار سرمایه (اعم از تجاری و تولیدی) و پدیدههای تبعی ناشی از آنها، مانند نرخ بهره، در صدر اسلام وجود نداشت؛ از این رو طبعا مفاهیم و صورتهای معقول این پدیدهها نیز که بتوان با آنها درباره این پدیدهها اندیشه و داوری نمود نمیتوانست وجود داشته باشد.
به این ترتیب اگر بپذیریم که پدیدههای نوینی مانند سپردهگذاری، بانکداری، نرخ بهره سرمایه و مانند آن در صدر اسلام وجود نداشت و از این رو، احکام شرعی دست اول درباره آنها در دسترس نیست و بعلاوه، شبهههای قوی به لحاظ شباهت ظاهری برخی پدیدههای قدیم و جدید (مانند ربا و بهره) به وجود آمده که نیاز مبرمی به توضیح و برطرف نمودن آنهاست، ظاهرا تنها راهی که میماند رجوع به فلسفه احکام است. مثلا با توجه و دقت در این موضوع که به چه علت ربا تحریم شده و شارع میان ربا و بیع تمایز قائل شده، شاید بهتر بتوان درباره بهره سرمایه داوری نمود. همان گونه که آقای موسویان در انتهای مقاله خود تاکید میورزند پدیده ربا به جهت ظالمانه بودنش در اسلام حرام دانسته شده است. (۹) متاسفانه آقای موسویان به جای پرداختن به چگونگی ظالمانه بودن روابط مبتنی بر ربا در دنیای صدر اسلام، تنها ظالمانه بودن بهره بانکی در دنیای جدید را مورد توجه قرار دادهاند. در هر صورت ما برای روشن شدن بحث، ابتدا به نقش اقتصادی و اجتماعی ربا در دنیای قدیم اشاره میکنیم و سپس نکات مورد نظر آقای موسویان را در مورد بهره بانکی مورد بررسی قرار میدهیم.
اغلب مورخان، از هر فکر و عقیدهای، بر این نکته اذعان دارند که وامهای ربوی در دنیای قدیم اغلب موجب بدبختی و فلاکت وامگیرنده و به طور کلی گسترش روابط ظالمانه میان انسانها میشده است. شیوع رباخواری در میان اعراب جاهلی، ظلم در حق وامگیرندگان درمانده را به حد اعلی رسانده بود. «رباخواران قریش فقرای مکه و اهل بادیه را در واقع غارت میکردند. در مواقع تنگدستی، بدهکار غالبا از پا در میآمد و خود و کسانش برده و مزدور طلبکار میشدند. اینها موظف بودند برای او مجانی کار کنند و با این بیگاری وام خویش را نیز بپردازند. وام را به تفاریق از دسترنجخویش میدادند و ضریبه یا خراج نام داشت.» (۱۰) این روابط ظالمانه حد و حصری جز میزان زورگویی وامدهنده نداشت، «چنانکه ربا حتی به صورت اضعاف مضاعف که داشت رایجبود و نوعی معامله شمرده میشد و بسا که تاجر قریش در این کار مروت عربی را هم فراموش میکرد.» (۱۱) بنابراین، برخلاف آنچه آقای موسویان نوشتهاند، نرخ ربا در همه موارد «بستگی تام به سودآوری سرمایه در حرفه تجارت» (۱۲) نداشت و اغلب وامگیرندگان نه تاجر، بلکه فقرا و درماندگانی بودند که وام را نه برای تجارت، بلکه برای رفع حاجتهای ضروری و پیشبینی نشده درخواست میکردند و توان چانهزنی در خصوص میزان ربا و تطبیق آن با نرخ سود تجارت نداشتند. در قرض ربوی همیشه وامگیرنده در معرض این بوده است که مورد اجحاف قرار گیرد. از این رو احکام شرعی در خصوص ربا عمدتا ناظر بر حمایت از حقوق و منافع وامگیرنده است. اما در اقتصاد دنیای جدید که بخش مهمی از پساندازهای افراد جامعه به صورت سپرده نزد بانکها نگهداری میشود و این سپردهها عمدتا متعلق به افراد با درآمد متوسط و پایین است، نمیتوان احکام مربوط به ربا را بدون توجه به فلسفه احکام در خصوص آنها صادق دانست. زیرا در یک چنین دنیایی این سپردهگذاران، یا به عبارتی وامدهندگان نهایی، هستند که اساساً در معرض اجحاف قرار دارند و نه وامگیرندگان که بخش بزرگی از آنها پیمانکارها و صاحبان بنگاهها، سرمایهها و املاک هستند.
آقای موسویان بدون توجه به فلسفه حکم یعنی منع روابط ظالمانه میان انسانها و در تناقض با سخن خود در بخش نهایی مقاله، مینویسند: «آنچه در صدر اسلام به عنوان «ربا» تحریم گردید چیزی جز درآمد اسمی مورد توافق طرفین نبود؛ یعنی همان پدیدهای که امروزه به عنوان بهره اسمی در بانکداری نظام سرمایهداری رایج است.» (۱۳) لازم به تاکید مجدد نیست که وارد کردن مفهوم مدرن «درآمد اسمی» به دنیای صدر اسلام متضمن اشتباه معرفتشناختی است و این شبهه را القا میکند که گویا مفهوم «درآمد اسمی» در میان اعراب آن زمان پدیدهای شناخته شده و قابل اندازهگیری (در مقابل «درآمد واقعی») بوده و طرفین بر سر آن به توافق میرسیدند. گذشته از این، سخن نویسنده محترم متاسفانه این شبهه را نیز القا میکند که گویا حکم شرعی درباره ربا صرفا دغدغه ظواهر را داشته است و توجهی به این که در روابط ربوی میان انسانها در واقع امر چه میگذرد (تغییرات درآمد واقعی) ننموده است. اگر فلسفه حکم تحریم ربا ناظر بر نفی روابط ظالمانه است، در این صورت تغییرات درآمد واقعی را نمیتوان نادیده گرفت. مسکوت بودن مفهوم درآمد واقعی در حکم مربوط به ربا تنها یک علت میتواند داشته باشد و آن این که اصلا چنین مفهومی در اذهان انسانهای آن زمان شکل نگرفته بود (و اساساً مبنای عینی شکل گرفتن آن فراهم نبود). از این رو قضاوت درباره چیزی که وجود نداشت نمیتوانست معنایی داشته باشد. تعمیم مفاهیم مدرن به دنیای صدر اسلام، پرسشهای دشواری را در برابر آقای موسویان مینهد که گمان نمیرود در چارچوب اندیشه ایشان، پاسخهای منطقی منسجمی به آنها بتوان داد. ایشان که مطالعات تاریخی مبسوطی درباره صدر اسلام دارند آیا میتوانند نمونهای را نشان دهند که وامدهنده به علت کاهش ارزش مبلغ وام داده شده در طول زمان (تورم یا تغییر قیمتهای نسبی) مظلوم واقع شده باشد؟ آیا در صدر اسلام، پدیدهای همانند سپردهگذاران امروزی ما که ارزش سپردههایشان روز به روز تقلیل مییابد سراغ دارند؟ حکم شارع درباره ظلمی که به سپردهگذاران میرود چیست؟ آیا شارع تنها دغدغه وضع وامگیرندگان را داشته است؟ آقای موسویان تصور نمیکنند که اگر همانند سپردهگذاران امروزی در جامعه ما، در آن روزگار نیز سپردهگذارانی وجود داشتند که به علت تورم، ارزش داراییهای نقدیشان کاهش مییافت، عدالتحکم میکرد که شارع برای حفظ حقوق آنان حکم دیگری دهد؟ آیا فقدان حکم درباره حقوق سپردهگذاران دلیل بر این نیست که اساساً پدیده سپردهگذاری و تورم در آن روزگاران وجود نداشت؟ یا دستکم، مفهوم یا صورت معقول آنها به وجود نیامده بود؟
حال بهتر استبه استدلال آقای موسویان در خصوص ظالمانه بودن قیمتگذاری پول و سرمایه براساس نظام بهره یا به طور خلاصه، ظالمانه بودن نظام بانکداری مدرن بپردازیم. ایشان مینویسند: «تامین سرمایه براساس نظام بهره نوعی قمار است.» (۱۴) به این معنا که، «بنگاههایی که در شرایط رونق اقتصادی یا تورمی تحت تاثیر جو عمومی اقدام به استقراض با نرخ بهرههای بالا کرده و سرمایهگذاری میکنند، بعد از ورود اقتصاد به دوره رکود خود را تنها و بیکس مییابند؛ از یک طرف باید بهرهای را که، بدون ارتباط با بازدهی واقعی سرمایه در شرایط کنونی، متعهد شدهاند بپردازند، و از طرف دیگر به فکر پیدا کردن بازاری برای فروش کالاهای انبار شده خود باشند. اینجاست که به ناچار تن به ورشکستگی میدهند و به دنبال خود مؤسساتی را نیز که وام و اعتبار در اختیار آنها قرار داده بودند مسالهدار میسازند و در نهایت کل اقتصاد را وارد بحران مالی میکنند.
در طرف مقابل، وقتی که بانکها در دوره رکود، منابع مالی سپردهگذاران را با بهرههای پایین به صورت وام و اعتبارات بلندمدت در اختیار بنگاهها میگذارند، بعد از سپری شدن دوره رکود احساس میکنند که متاع خود را ارزان فروختهاند. و این مطلب است که نظام بهره را ظالمانه کرده است.» (۱۵) به دنبال این سخن، راه حلی که ایشان پیشنهاد میکنند چیزی جز نظام مشارکتی نیست؛ «به این معنی که صاحبان پول و صاحبکاران اقتصادی اگرچه براساس معیار سود انتظاری اقدام به سرمایهگذاری میکنند؛ لکن متعهد میشوند که سود و زیان ناشی از عملکرد فعالیتخودشان را با هم تقسیم کنند. این شیوه از توزیع درآمد بین عامل کار و سرمایه علاوه بر این که تقسیم درآمد را بین این دو عامل اساسی تولید متناسب با عملکرد و نقشآفرینی هر یک در فعالیت مذکور میکند، به دلیل همراهی صاحب سرمایه با صاحبکار اقتصادی، روند سرمایهگذاری و به دنبال آن تولید و اشتغال و توسعه اقتصادی را از رشد با ثبات و قابل توجهی برخوردار میگرداند.» (۱۶)
استدلال فوق درباره ظالمانه بودن نظام بهره نشان میدهد که تصوری که نویسنده محترم از کل نظام اقتصادی در جوامع مدرن در ذهن خود دارند، غیر دقیق یا بهتر بگوییم خلاف واقع است. واقعیت این است که نظام اقتصادی مدرن اساساً نظام مبتنی بر رقابت است. رقابت، خواه ناخواه، برنده و بازنده دارد و ورشکستگی برخی از بنگاهها جزئی از منطق نظام بازار یا به عبارتی، بخشی از نتایج از پیش پذیرفته شده قواعد بازی (رقابت) است. دورههای تجاری که به صورت رونق، رکود و احیانا بحران بروز میکند، علل متعددی میتواند داشته باشد که یکی از آنها یقینا عملکرد نامناسب نظام اعتباری است. اما نباید تصور کرد که بهره، علتالعلل همه مشکلات اقتصادی است و با از میان برداشتن آن کلیه مسائل حل میشود. بنگاهی که تصمیم به تولید میگیرد و استراتژی معینی را برای تامین منافع خود پی میریزد، بهره سرمایه را به عنوان بخشی از هزینه تولید، همانند سایر هزینههای تولید، تلقی میکند. بالا بودن نرخ بهره برای مدیران بنگاه، گویای این معناست که یکی از منابع تولید (سرمایه) به طور نسبی کمیابتر و از این رو گرانتر شده است و بنگاه بهتر استسیاستهای خود را طوری تنظیم کند که در استفاده از این منبع کمیابتر صرفهجویی نماید. بنابراین اگر استراتژی برخی از بنگاهها با شکست مواجه میشود و ناچار تن به ورشکستگی میدهند، از این روست که نتوانستهاند از منابع کمیاب استفاده بهینهای بنمایند یا به سخن دیگر، سیاستهای مناسبی در مورد کمیابی منابع تولیدی اتخاذ نکردهاند. واضح است که هیچگاه همه بنگاهها ورشکست نمیشوند و عموما آن دسته از بنگاهها دچار مشکل میشوند که یا ارزیابی هزینهنفع مناسبی نتوانستهاند انجام دهند و یا عوامل اساساً غیرقابل پیشبینی در سرنوشت آنها به طور ناخواسته مؤثر واقع شده است. نرخ بهره عبارت است از قیمتسرمایه در بازار، و این قیمت همانند سایر قیمتها در بازار، اغلب در نوسان است. اطلاق صفت ظالمانه به نتایج تغییرات قیمتسرمایه در بازار (نرخ بهره) همان قدر معنادار یا بیمعناست که نتایج ناشی از تغییرات سایر قیمتها در بازار. در هر فرآیند رقابتی، ناگزیر عدهای میبازند و عدهای میبرند؛ اگر در این فرآیند قواعد بازی کاملا رعایتشده باشد، اطلاق صفت مظلوم به بازندگان جایز نیست؛ هرچند که باختبرای آنها ناگوار باشد. ظالمانه بودن قرض ربوی ناشی از این است که قرضدهنده همیشه در موضع قدرت و تحمیل اراده خود است در حالی که قرضگیرنده در موضع ضعف و اضطرار قرار دارد. به سخن دیگر، قواعد بازی (شرایط داد و ستد قرض و نرخ ربا) توسط بازیکنی که در موضع قدرت است تحمیل میشود و از این رو، برنده همیشه از پیش معلوم است و به این سبب بازی غیرعادلانه انجام میگیرد. اما در نظام بهره چنین وضعیتی اصلا وجود ندارد: قواعد و شرایط بازی (از جمله نرخ بهره) خارج از اراده وامدهندگان و وامگیرندگان است و برخلاف روابط ربوی، اراده خاص هیچکدام از طرفین نمیتواند بر دیگری تحمیل شود. به این لحاظ از ظالمانه بودن نظام بهره نمیتوان سخن گفت، حتی اگر نتایج احیانا بسیار ناخوشایندی برای یکی از طرفین که از قبل نمیتوان آن را معلوم نمود پیش آید. هر نتیجه نامطلوبی را نمیتوان ظالمانه تلقی نمود؛ همچنان که میتوان گفت نتایج زلزله، سیل و مانند آن، علیرغم آن که ممکن استبسیار فاجعهآمیز باشد، یقینا ظالمانه نیست. مفهوم ظلم متضمن وجود اراده مختار و آگاهانه در روابط میان انسانهاست. نتایج ناخواسته اعمال انسانها را نمیتوان حمل بر ظلم نمود. در تجارت و به طور کلی در عقد بیع، که شرع اسلام آن را حلال و جایز شمرده، ممکن استبه عللی که خارج از اراده آگاهانه شخص یا اشخاص معینی بوده، اما در عین حال ناشی از اعمال آنهاست، عدهای به شدت متضرر شوند. آیا چنین نتیجهای را میتوان ظالمانه دانست؟ یقینا نمیتوان؛ زیرا ظلم زمانی معنا دارد که یکی از طرفین با تحمیل اراده خاص خود بر دیگری او را دچار زیان سازد. نظام بهره دنیای مدرن، همانند عقد بیع و تجارت است و شباهت آن با قرض ربوی تنها ظاهری و صوری است. زیرا در نظام بهره، اراده خاص هیچ کس بر دیگری تحمیل نمیشود و در واقع نرخ بهره و شرایط قرارداد توسط اوضاع بازار (سرمایه) معین میگردد.
آقای موسویان معتقدند که «اسلام با تحریم نظام بهره، شیوه جدیدی در قیمتگذاری سرمایه ارائه میکند.» (۱۷) که در واقع همان نظام مشارکتی است که قبلا به آن اشاره رفت. در اینجا نیز نویسنده محترم در تشخیص منزلتسرمایه در نظام اقتصادی مدرن به خطا رفتهاند. قیمتگذاری سرمایه براساس نظام مشارکتی یا سود امکانپذیر نیست؛ به این دلیل ساده که سود بعد از عملکرد اقتصادی بنگاه تحقق مییابد و بنابراین بنگاه زمانی که از سرمایه به عنوان عامل تولیدی استفاده میکند، هیچ قیمتی برای آن (غیر از بهره) متصور نیست. اشتباه آقای موسویان ناشی از غفلت از این موضوع است که برای بنگاه میان هزینه و درآمد سرمایه تفاوت وجود دارد و این دو الزاما یکی نیستند. بنگاه نمیتواند درآمد سرمایه را، در عین حال، هزینه تلقی کند. زیرا هزینه پدیدهای قبل از تولید و فروش است، در حالی که سود پدیدهای است پس از فروش. از این رو، نظام مبتنی بر سود (نظام مشارکتی) را نمیتوان جایگزین نظام مبتنی بر هزینه (نظام بهره) کرد. به سخن دیگر، کارکرد نرخ بهره عبارت است از: نشان دادن میزان کمیابی نسبی سرمایه و راهنمایی بنگاه در اتخاذ استراتژی مناسب اقتصادی و انتخاب میان روشهای «سرمایهبر» یا «کاربر» تولیدی، به منظور بهینه کردن شیوه تولید و صرفهجویی حداکثر در هزینهها. اگر نرخ بهرهای در کار نباشد، بنگاه قطبنمای لازم را جهت اتخاذ طریق مناسب برای تولید در اختیار نخواهد داشت و ناگزیر، استفاده از منابع تولیدی نمیتواند به صورت بهینه صورت گیرد. باید توجه نمود که هر منبع کمیابی در بازار، ناگزیر قیمتی متناسب با کمیابی نسبی خود دارد و برای استفاده از این منبع کمیاب، به ناچار باید قیمت (هزینه) آن را پرداخت. با بخشنامه، دستور دولتی و یا حکم قضایی نمیتوان کمیابی را از میان برداشت و تا زمانی که کمیابی وجود دارد، منبع کمیاب الزاما دارای قیمت، و استفاده از آن مستلزم هزینه خواهد بود. علت این که قوانین ضد بهره هیچگاه در عمل قابل اجرا نیستند همین است. قانونی که خلاف طبیعت اشیاء و پدیدههای واقعی است نمیتواند در عمل کاربرد موفقیتآمیزی داشته باشد.
نظام بهره، علاوه بر آنچه گفته شد، دارای کارکردهای بسیار مهم و حیاتی اقتصادی است که «نظام مشارکتی» به تنهایی فاقد آن است. نظام بهره یا نظام بانکی جدید؛ همچنانکه قبلا اشاره شد، مبتنی بر سپردهگذاری پساندازکنندگان است؛ یعنی پدیدهای که در نظام مشارکتی هیچ جایی ندارد و اساساً امکانپذیر نیست. حذف نظام سپردهگذاری، افراد جامعه را از انتخاب بسیار مهم و حیاتی محروم میسازد، به این معنا که پساندازکننده در برابر تنها دو انتخاب ممکن قرار میگیرد: قرضالحسنه و سرمایهگذاری مستقیم (مشارکت). تبدیل پسانداز به قرضالحسنه، در جوامع مدرن امروزی، در عمل به معنای از دست دادن ارزش واقعی پسانداز است. زیرا به علت وجود شرایط تورمی، تغییر سریع قیمتهای نسبی و هزینه فرصتسرمایه، از قدرت خرید پسانداز که اغلب به صورت پول اعتباری است کاسته میشود. در این وضعیت، پساندازکننده برای جلوگیری از کاهش ارزش واقعی پسانداز خود، انتخاب دیگری، جز سرمایهگذاری مستقیم (مشارکت) ندارد. اما سرمایهگذاری (مشارکت)، همچنان که آقای موسویان بر آن تاکید ورزیدهاند، متضمن به خطر انداختن پسانداز یعنی انتظار احتمال سود یا زیان است. تجربه تاریخی نشان داده است که حتی در کشورهای پیشرفته صنعتی، که بازار سرمایه و بورس گستردهای وجود دارد و از این رو، امکان مشارکت مستقیم مردم در سرمایهگذاریها به آسانی و با اطمینان بیشتر فراهم است، بخش بزرگی از پساندازکنندگان، بخصوص صاحبان درآمدهای کم و متوسط، از سرمایهگذاری مستقیم و به خطر انداختن پسانداز مختصر خود اکراه دارند و ترجیح میدهند آن را با اطمینان بیشتری به صورت سپرده نزد بانکها نگهدارند؛ هرچند که نرخ بهره واقعی مورد انتظار آنها کمتر از نرخ سود احتمالی سرمایهگذاری باشد. محروم کردن این گروه وسیع از پساندازکنندگان از سپردهگذاری، آنها را ناگزیر به سوی تبدیل پساندازها به طلا، جواهرات، ارز خارجی و یا برخی کالاهای مصرفی بادوام سوق میدهد. به سخن دیگر، پساندازها تبدیل به سرمایهگذاریهای غیرمولد میشوند و اقتصاد جامعه از منابع مهم سرمایهای در جهت فعالیتهای تولیدی محروم میگردد. کارکرد مهم و اساسی نظام بانکداری مبتنی بر سپردهگذاری، عبارت است از هدایت پساندازهای کوچک و متوسط، که در کل جامعه اغلب رقم چشمگیری را تشکیل میدهند، به سوی تولید و سرمایهگذاری مولد. با از میان برداشتن نظام سپردهگذاری، نهتنها پساندازکنندگان از حق انتخاب مطلوبی بینصیب میشوند، بلکه مهمتر از آن، بخش بزرگی از منابع پولی و سرمایهای جامعه به هدر میرود.
همانگونه که من در مقاله پیشین (نقدونظر، شماره۱۲) تاکید داشتم، سپردهگذاری مبتنی بر بهره در بانکهای امروزی چون ناگزیر براساس نرخ بهره اسمی صورت میگیرد و نیز به علت این که در هر صورت کاملا مصون از خطر سوختشدن و در نتیجه ورشکستگی احتمالی بانک نیست، در حقیقتبه نوعی مشارکت در فعالیت اقتصادی بانک باید تلقی شود. سپردهگذاری، همانند سرمایهگذاری، در معرض سود یا زیان است؛ با این تفاوت که دامنه سود یا زیان سپردهگذاری محدودتر از سرمایهگذاری است و همین امر در واقع انگیزهای استبرای جذب پساندازهای افراد محتاط. تفاوت ماهوی ربا و بهره در این است که در قرض ربوی، وامدهنده از موضع قدرت، شرایط خود را بر وامگیرنده تحمیل میکند و با یقین از نفع خود، او را دچار خسران و زیان میسازد و این در حقیقت علت ظالمانه بودن قرض ربوی است. در حالی که در بانکداری مبتنی بر بهره، اولا عقد قرض میان پساندازکننده و سرمایهگذار نهایی بسته نمیشود و بانک به عنوان واسطه مالی، با اتکا به منابع پسانداز شده، دستبه ایجاد اعتبارات (پول) جدید زده و با مسئولیتخود آن را تحتشرایطی به سرمایهگذاران وام میدهد. با توجه به وجود رقابت در بازار پولی، واضح است که نه وامدهنده در موضع تحمیل اراده و شرایط انحصاری خود است و نه وامگیرنده. بنابراین، در چنین شرایطی که هیچ طرفی در موضع قدرت و تحمیل اراده و منافع خود نیست و نمیتواند باشد، سخن گفتن از ظلم معنایی ندارد؛ حتی اگر یکی از طرفین، که از پیش معلوم نیست قرضدهنده استیا قرضگیرنده، احیانا دچار خسران گردد. آقای موسویان میتوانند مدعی شوند که نظام بانکداری مدرن برای اقتصاد جامعه مضر است و باید آن را اصلاح یا جایگزین کرد. درباره این ادعا میتوان بحث علمی (اقتصادی) کرد. اما ایشان نمیتوانند مدعی شوند که نظام بانکداری مدرن ظالمانه است و احکام مربوط به ربا را میتوان به آن تعمیم داد. قیاس ربا و بهره بانکی از جهت معرفتشناختی و هستی شناختی، و نیز به خاطر ظالمانه بودن روابط، قیاس معالفارق است و تنها شباهت موجود میان این دو پدیده، صرفا امری ظاهری است.
در پایان، ذکر این نکته خالی از فایده نیست که آقای موسویان در نقد مقاله پیشین من، دو تز یا نظریه ارائه شده در خصوص تفاوت ربا و بهره را مورد ارزیابی و سنجش منقدانه قرار داده بودند: یکی مساله قطعیتیا عدم قطعیت درآمد از پیش تعیین شده، و دیگری منزلت اقتصادی ربا و بهره بانکی و چگونگی تعیین نرخ آنها. ما در پاسخ به انتقادهای ایشان تاکید ورزیدیم که به علل معرفتشناختی و هستیشناختی، مفهوم درآمد واقعی و نیز بهره سرمایه به عنوان بازدهی نهایی سرمایه در صدر اسلام وجود نداشت و نمیتوانست وجود داشته باشد. بنابراین ما در خصوص بهره سرمایه به طور کلی، و بهره اسمی و واقعی به طور خاص، در جوامع امروزی با مسالهای رو به رو هستیم که حکم شرعی دست اول درباره آن وجود ندارد و لذا بدون توجه به فلسفه حکم نمیتوان به صرف شباهت ظاهری درباره آن قضاوت کرد. اگر علت تحریم قرض ربوی، ظالمانه بودن آن است، همچنان که آقای موسویان نیز بر آن تاکید دارند، در این صورت برای تعمیم تحریم ربا به بهره باید با استدلال علمی و اقتصادی محکمی نشان داد که نظام بهره نیز ظالمانه است. ما در سطور گذشته کوشیدیم نشان دهیم که نهتنها استدلال نویسنده محترم در این خصوص قانعکننده نیست، بلکه نظام بانکداری مبتنی بر بهره دارای کارکرد اقتصادی بسیار مهمی است که حذف آن منتهی به ناممکن شدن محاسبه هزینه تولید، تخصیص نامطلوب منابع، پایین آمدن بهرهوری اقتصادی و خلاصه، هدر رفتن بخش مهمی از منابع سرمایهای و در نتیجه، کاهش سطح رفاه در جامعه میگردد. دو تز یا نظریه مورد اشاره آقای موسویان در مقاله پیشین من، در واقع مقدمههای استدلالی بودند برای رسیدن به این نتیجه که اگر قرض ربوی عقد ظالمانهای است، بانکداری مدرن مبتنی بر بهره نهتنها نظام ظالمانهای نیست، بلکه تدبیر اقتصادی بسیار مهم و مفیدی است در جهت رفاه هرچه بیشتر مردم و جلوگیری از اتلاف منابع. با این تفاصیل، به نظر میرسد که شیوه ادامه بحث منطقی در این خصوص، استدلال عقلی و علمی درباره منزلت، کارکرد و نتایج اقتصادی قرض ربوی در دنیای قدیم (صدر اسلام) و نظام بانکداری مبتنی بر بهره در دنیای امروزی باشد، تا شیوه نقلی نشان دادن شباهت ظاهری میان ربا و بهره بانکی.
پینوشتها:
۱. سید عباس موسویان، «بهره بانکی همان رباست»؛ نقدی بر مقاله «تفاوت ربا و بهره بانکی»، مجله نقدونظر، شماره ۱۴-۱۳، زمستان و بهار ۱۳۷۷-۱۳۷۶، ص۴۳۴.
۲. همان، ص۴۴۲.
۳. موسی غنینژاد، «مقدمهای بر معرفتشناسی علم اقتصاد»، مؤسسه عالی پژوهش در برنامهریزی و توسعه، ۱۳۷۶.
۴. موسی غنینژاد، «سنت، مدرنیته، پست مدرن» گفتگو با اکبر گنجی، مؤسسه فرهنگی صراط، ۱۳۷۵.
۵. سیدعباس موسویان، همان، ص۴۳۸.
۶. همان، ص۴۴۰.
۷. همان، ص۴۴۵.
۸. همان، ص۴۵۳.
۹. همان، ص۴۵۶.
۱۰. عبدالحسین زرینکوب، بامداد اسلام، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۶، ص۱۵.
۱۱. همان، ص۱۵.
۱۲. سید عباس موسویان، همان، ص۴۵۴.
۱۳. همان، ص۴۴۵.
۱۴. همان، ص۴۵۹.
۱۵. همان، ص۴۶۰-۴۵۹.
۱۶. همان، ص۴۶۰.
۱۷. همان.
نویسنده: موسی غنینژاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست