یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

علم اقتصاد چگونه دچار چنین وضعی شد


علم اقتصاد چگونه دچار چنین وضعی شد

من به شدت ابتکار عمل اخیر صورت گرفته با عنوان حرکت اقتصاد پس از به گل نشستن در فرانسه و صدور بیانیه اصلاحات از سوی دانشجویان دوره دکترای اقتصاد در دانشگاه کمبریج را تحسین می کنم این ابتکارات همچون دو پرتو بزرگ امید در عرصه فکری به شدت مختل فعلی هستند

من به شدت ابتکار عمل اخیر صورت گرفته با عنوان حرکت اقتصاد پس از به گل نشستن در فرانسه و صدور بیانیه اصلاحات از سوی دانشجویان دوره دکترای اقتصاد در دانشگاه کمبریج را تحسین می کنم. این ابتکارات همچون دو پرتو بزرگ امید در عرصه فکری به شدت مختل فعلی هستند. باید امیدوار بود که این ابتکارات، محدود سازی و فرمالیسم بیش از حد علم اقتصاد که در نیمه دوم قرن بیستم به سرعت فراگیر شده را معکوس سازند.

آلفرد مارشال در ۱۹۰۳ یکی از اولین مدارج علم اقتصاد را در دانشگاه کمبریج بریتانیا تاسیس کرد. در آن زمان برنامه آموزشی دانشکده اقتصاد گسترده تر از برنامه آموزشی علم اقتصاد در سال ۲۰۰۱ بود. اگر مارشال هنوز زنده بود، آیا در دانشگاه کمبریج یا هر دانشکده اقتصاد مطرح دیگری در جهان امروز صاحب کار می شد؟ احتمالاً خیر. به دلیل اینکه اولاً ریاضیات در نوشته های مارشال به صورت محدود وجود دارد و او ریاضیات را چیزی بیش از یک ابزار کمکی نمی دانست.

مارشال در نامه هایش توضیح می دهد که او «توجه کمی به تئوری خالص» داشته است. او اظهار می دارد؛ «به نظر من بسیاری از تئوری های خالص اسباب بازی هستند.» مارشال همراه با بسیاری جملات مشابه در سال ۱۹۰۲ به فرانسیس اجورث چنین می نویسد؛ «به نظر من «تئوری» خیلی مهم است... اما هیچ مفهومی را مصیبت بارتر از این نمی دانم که اقتصاد انتزاعی (مجرد)، عمومی یا «تئوریک» به اقتصاد «تمام عیار» تبدیل شود.» (وایتاکر، ۱۹۹۶)احساساتی از این دست اجازه نمی دهد که مارشال امروزه در یک دپارتمان مطرح اقتصادی صاحب یک شغل شود. پلورالیسم علم اقتصاد و تحمل آن طی ۱۰۰ سال گذشته به بد ترین شکل ممکن تغییر یافته است. امروزه علم اقتصاد کمتر با تاریخ اقتصاد، تاریخ عقاید، مطالعه نهادهای اجتماعی متناسب و واقعی و کاربردهای جزیی فرمول سازی و اجرای سیاست ارتباط دارد. علم اقتصاد چگونه دچار این وضعیت شده است؟ قطبی سازی ایدئولوژیک دوره جنگ سرد به تنهایی نمی تواند توضیح دهد که چرا اقتصاد چرخشی اشتباه داشته است. این مورد شاید تا حدی بتواند توضیح دهد که علم اقتصاد غربی از ۱۹۴۸ تا ۱۹۹۱ به طور فزاینده یی تحت سیطره ایدئولوژی بازار قرار گرفته، اما نمی تواند میزان محدود شدن و تحلیل رفتن برنامه آموزشی علم اقتصاد در ۵۰ سال گذشته را توضیح دهد.

گروهی از اقتصاددانان معتقدند که گسترش ریاضیات در علم اقتصاد، نیروی محرک ماورای محدودسازی علم اقتصاد از ۱۹۵۰ به بعد بوده است. فرمالیسم از خود تغذیه می کند. این امر یک فرآیند تقویت کننده اثباتی به زیبایی دم طاووس ایجاد می کند که در آن همه چیز می تواند به زبان ریاضی بیان شود؛ سایر اجزا یا مارجینالایز می شوند یا کنار گذاشته می شوند. بنابراین برنامه آموزشی محدود می شود. در این شرایط معیار فریبنده و نوآورانه فرمالیسم برای انتخاب ژورنال های پیشرو و فرآیندهای انتصاب شغلی ظهور می کند. در مراحل چرخ دنده یی، حرفه اقتصاد به طور فزاینده یی تحت سیطره فرمالیست ها قرار گرفت و اقتصاد در مارپیچ گریزناپذیر محدود سازی- تسریع کردن افتاد.بازخوردهای اثباتی به همراه فرمالیسم برای توضیح اینکه چرا اقتصاد دچار چنین وضعیتی شده است مورد استفاده قرار می گیرد. اما فکر نمی کنم داستان به همین جا ختم شود. فرمالیسم یک توضیح کامل از مشقت های علوم اجتماعی ارائه نمی دهد، به ویژه زمانی که از بیرون و به طور اجمالی به علم اقتصاد نگاه می کنیم. به جامعه شناسی نگاه کنید که گرفتار یک دردسر بزرگ شده است.

پروژه اصلی تئوریک جامعه شناسی مرتبط با رابطه کارگزار و ساختار اجتماعی در یک آشوب واقعی است. گفتمان این رشته با مد روز و عمداً با هو و جنجال هایی که هرگز نباید آنها را جدی بگیرد، درهم آمیخته است. علاوه بر اینکه بسیاری از جامعه شناسان پیش فرض های تئوریک پیشین خود را رها کرده اند، اکنون نیز نسخه یی از «انسان اقتصادی» حداکثرکننده مطلوبیت را در آغوش گرفته و آن را به عنوان «جامعه شناسی جدید» مطرح کرده اند، در حالی که این شاخه جدید به سختی می تواند خود را از اقتصاد نئوکلاسیک گری بکری متمایز کند.

جامعه شناسان پیش فرض های تئوریک پیشین خود را رها کرده اند، اکنون نیز نسخه یی از «انسان اقتصادی» حداکثرکننده مطلوبیت را در آغوش گرفته و آن را به عنوان «جامعه شناسی جدید» مطرح کرده اند، در حالی که این شاخه جدید به سختی می تواند خود را از اقتصاد نئوکلاسیک گری بکری متمایز کند.

در چنین وضعیتی جامعه شناسی هیچ گونه توانایی مشخصی برای تعریف هویت خود ندارد.

از این حقیقت غافل نمی شوم که کارهای خوبی در جامعه شناسی و سایر رشته ها انجام شده است، با این حال به طور طنزآمیزی بسیاری از بهترین کارهای جامعه شناسی در بیست سال گذشته، موضوعات و پدیده هایی را شناسایی کرده اند که باید در قلمرو کار یک اقتصاددان قرار می گرفتند. برخلاف اقتصاد، فرمالیسم نقش مهمی در ایجاد پریشانی موجود در جامعه شناسی ایفا نکرده است. بررسی علوم اجتماعی به عنوان یک کل نشان می دهد که در عمل چیزی بیش از فرمالیسم رخ داده است. معتقدم که در عمل حتی چیزی وحشتناک تر و نگران کننده تر در فضای آکادمیک مدرن اتفاق افتاده است. نیروهای جهانی یی در کار هستند که کمال فکری تمامی رشته های آکادمیک را تهدید می کنند و در این میان دو علم پیشرو علوم اجتماعی اولین تلفات را داده اند.

توضیح مقدماتی من از این پیشرفت های جهانی مبتنی بر موضوع اصلی بخش سوم کتابم با عنوان علم اقتصاد و اتوپیا (هاجسون، ۱۹۹۹) است؛ سناریوی افزایش پیچیدگی، جدی شدن دانش و تخصص در شرایط سرمایه داری. در یک فرآیند رقابتی، سرمایه داری همیشه تولیدات، تکنولوژی ها و خواسته های بیشتری را به وجود می آورد. اگرچه برخی بخش ها هیچ گونه نیازی به مهارت خاصی ندارند اما سرمایه داری مدرن مبتنی بر یک تنوع در حال گسترش در زمینه متخصصان ماهر و زبردست است. نیروی کار جهانی به دو گروه ماهر و غیرماهر تقسیم بندی شده است. در شرایط نهادی خاص، سطح مهارت مورد نیاز در میان جمعیت ماهر از طریق گسترش مرزهای علم و تکنولوژی و همچنین افزایش بار مدیریتی پیچیدگی سازمانی و اجتماعی در حال رشد رو به گسترش است.

مشخصاً این سناریو، نتایج متعددی برای دانشگاه های مدرن به همراه خواهد داشت. اول رشد تقاضای منسجم برای نیروی کار دارای تخصص بالا که نیازها و نگرانی های جهان شرکتی را به مرکز محیط آکادمیک منتقل کرده است. اقتصاد مبتنی بر دانش ذخیره سوداگری درون دژ مستحکم دانش را گسترش داده است. درحالی که اغلب یک رفتار خوب سرد و گرم چشیده در برج های عاج بی روح می تواند قدرت خوبی ایجاد کند، اما همچنین می تواند فاسد و تخریب شود. خطر آن این است که دانشگاه ها جنبه مستقل پژوهشی خود را از دست می دهند. بازارمنشی یادگیری و پژوهش می تواند کارکرد نهادی دیرینه دانشگاه ها را به عنوان مراکز پژوهشی نسبتاً مستقل تهدید کند.

یکی از اثرات اخیر این بازارمنشی در حوزه علوم اجتماعی کاهش نسبی نام نویسی دانشجویان در علم اقتصاد و جامعه شناسی و گرایش آنان به سوی مدارس تجارت بوده است. علم اقتصاد هم به منظور حفظ موقعیت و پرستیژ خود نسبت به این شرایط واکنش نشان داده است آن هم با پوشیدن قبای فرمالیسم. همان گونه که پیشتر نیز بیان شد این امر فرآیند ریاضی سازی را تسریع می کند که منطق نهادی مستقل خود را دارد، در حالی که جامعه شناسی همانند یک مجلس میگساری و عیاشی از عدم اعتماد به نفس ترکیده است. برخی از دپارتمان های جامعه شناسی رخت بر بسته اند و گاهی اوقات به سمت انجام مطالعات موردی در مدارس تجاری رفته اند، اما هسته تئوریک جامعه شناسی به یک میدان جنگ بدون جنگجو تبدیل و به حال خود رها شده است.

این تنها بخشی از داستان است. فرآیند تسریع تخصص و رشد دانش- همان طور که در کتاب اقتصاد و اتوپیا توصیف شده است- اثرات مشابهی نیز بر زندگی آکادمیک گذاشته است. تعداد ژورنال های علمی و سایر انتشارات به شدت افزایش یافته است. در همین حال خود علم نیز مرتباً و به طور بی پایانی به زیرشاخه های کوچکتری تقسیم می شود. در نتیجه دشواری به روز نگه داشتن هر یک از این زیرشاخه ها مدام در حال افزایش است. در یک موضوع کلی به حال خود رهایشان کنید. نتیجه مهم این امر آن است که دامنه گسترده بازتاب انتقادی و گفت وگوهای میان رشته یی به شدت تخریب می شود. همیشه اتخاذ یک بینش عمومی و تاثیرگذاری در میان رشته های مختلف دشوارتر است. برای عمومی گرایان علاقه مند به مارکس، میل، مارشال، دورکیم، وبر یا شومپیتر دسترسی به جای ثابت در دانشگاه مدرن دشوار شده است. امروزه همان طور که کسب بینش عالی دشوار شده، طرح سوالات بزرگ نیز از دور خارج شده است. رشته ها به اصطلاحات فنی کوچک محدود شده اند. متاسفانه آن دورنمای باشکوه از دست رفته است.

من معتقدم که علل بیماری های علم اقتصاد صرفاً به علم اقتصاد محدود نمی شود. بر همین اساس بازگرداندن سلامتی آن نیز خیلی دشوارتر خواهد بود. ممکن است دانشگاه در شکل مدرن آن نیازمند یک اصلاحات هامبولدتین مانند آنچه در قرن نوزدهم در دانشگاه های آلمان رخ داد و مورد غبطه جهان بود، باشد. یک ویژگی کلیدی این انقلاب آکادمیک این بود که فلسفه در نقطه اوج همه تحقیقات جایگزین دین شد، تعقیب حقیقت به عنوان هدف دانشگاه باقی ماند و همه دانشجویان نیازمند آگاهی از مسائل فلسفی حقیقت و تشریح آن بودند. استادان فلسفه با سایر استادان کاملاً برابر بودند. ما اکنون همان شیوه را این گونه به کار می گیریم که هر دانشمند باید تا حدی در ریاضیات و آمار آموزش دیده باشد، اما امروزه آموزش در فلسفه از قاعده به استثنا تبدیل شده است. فلسفه باید هم در علوم اجتماعی و هم در علوم طبیعی از یک موقعیت عمومی و معتبر برخوردار شود. فلسفه مهارتی است که قابل انتقال به رشته های مختلف پژوهشی بوده و بنابراین می تواند میان رشته ها ارتباط برقرار کند. فلسفه یک چارچوب انتقادی در ذهن ایجاد می کند و می تواند به طرح سوالات بزرگ و کلی کمک کند. توسعه علمی با دانش فلسفه مشترک در مورد مسائل حقیقت، معنا، آزمون، مدل سازی، تشریح، پیش بینی، غیرتخیلی و پیشرفت تسهیل می شود.

جفری هاجسون

ترجمه؛محمد فرهاد



همچنین مشاهده کنید