سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مرگ و جاودانگی از دیدگاه ابن سینا

فلاسفه مشاء از جمله شیخ الرئیس انسان را یك موجود دو ركنی می دانند. كه یك ركنش بدن مادی و ركن دیگرش نفس با روح مجرد است. از همین رو سعی می كنند كه نفس چیست و چرا نفس غیر از بدن مادی می باشد و وجودی مجرد دارد.
آنها هم از جهت تجربی و هم از جهت عقلانی در باب مرگ و ضرورت آن نیز بحث ها و مسائل متعددی را مطرح می كنند. از آنجمله، شیخ الرئیس در این مورد مباحثی را ارئه داده است و از آنجا كه یك فیلسوف مسلمان است در مورد مرگ و معاد نیز بررسی های خاصی دارد و به نتایج قابل توجهی دست پیدا كرده است.
۱) چگونگی تعلق نفس به بدن
سؤالی كه در اینجا مطرح می شود این است كه اگر تجرد نفس اثبات می شود و حال آنكه بدن یك امر كاملاً جسمانی است این دو موجود مستقل از هم چگونه به یكدیگر تعلق پیدا می كنند. آیا تعلق نفس به بدن به صورت حال و محل یا ظرف و مظروف است؟
فارابی معتقد بود كه نفس آدمی تا زمانی كه كمالات ثانیه ای آن بروز نكرده و به حالت قوه تعین یافته، باقی است؛ نقش صورت برای جسم دارد و حال در ماده است، اما به محض اینكه كمالات ثانیه را پیدا كرد، فعلیت می یابد و مجرد می شود و بعد از فنای بدن باقی می ماند و این در گرو اتصال به عقل فعال است.
اما ابن سینا در این مورد معتقد است كه نفس همواره مجرد بوده و مجرد هم باقی می ماند. او نفس را هم در حدوث و هم در بقا روحانی و مجرد می آید و مجرد هم می ماند. نفس حقیقتی است كه از ماورا طبیعت پائین آمده و پس از اینكه مدتی در بدن ماند، دوباره از بدن جدا می شود و مجرد می ماند. اما آیا او نفس را هم روحانیت قدیم می داند و یا اینكه روحانی می داند ولی معتقد است قدیم نیست و با حدوث بدن حادث می شود؟
افلاطون معتقد است كه نفس ازلاً و ابداً روحانی می باشد. یعنی قبل از پیدایش انسان مادی نفس او در عالم مثل به عنوان حقیقتی مستقل وجود داشته است. اما ابن سینا معتقد است نفس قبل از حدوث بدن وجود نداشته است. او در این مورد می گوید: «این طور نیست كه ارواح آدمیان جدای از ابدان باشد، چون اگر نفوس آدمی كه وحدت نوعی دارند، قبل از ابدان نوع واحد در واحد بوده است و اگر معتقد نباشد دیگر نمی تواند متكثر شوند و تكثرشان ممتنع است. (زیرا تكثر مربوط به ماده است) و اگر تكثر پیدا كنند و یا به جهت ماهیت آنهاست و یا به جهت نسبتی است كه با ماده پیدا می كنند، اگر نفوس آدمی پیش از ابدان موجود باشند، چگونه در قبل دارای كثرت بوده اند؟ اگر بگوییم قبل از بدن نفوس یكی بوده اند و بعد از اضافه به بدن متكثر شده اند این سخنی باطل است، چون لازم می آید یك شی واحد كه هیچگونه ضدی ندارد قابلیت انقسام پیدا كند، در حالیكه نفوس مجرد غیرمادی هرگز قابلیت انقسام ندارند.»(۱)
بنابراین نفس انسان، یك موجود مجردی است كه با رسیدن و رشد بدن، به میزانی از استعداد، از طرف مبانی عالیه، در بدن متعلق می شود و در مقام فعل محتاج اوست، یعنی می خواهد بدن را تدبیر كند و افعالش را به وسیله بدن انجام دهد. به هرحال ابن سینا در این افكار خود كاملاً ارسطویی است و از افعال او منحرف نمی شود و سیر اعتقادات او نیز در باب نفس نیز همینگونه است. اما ابهامی كه در آرای اوست چند اثری از آثار او می باشد كه او از این سیر مشائی بیرون رفته است و تمایلات عرفانی افلاطونی و تصوفی پیدا كرده است. او در آثارش مثل شفا، اشارات، نجات و تعلیقات كاملاً ارسطویی است اما در آثار اواخر عمرش نظریاتی منطبق با تئوری های افلاطونی ارائه كرده كه این آثار عبارتند از: رمان حی بن یقضان، قصیده عینیه و نمط آخر اشارات.
ابن سینا در قصیده عینیه، یك افلاطون مسلمان است؛ زیرا تعلق و سابقه روح را با نظریات افلاطون منطبق می كند و در مرحله جدا شدن و رجوع روح با موازین اسلام هم سو می شود. به هرحال در این مورد تفاسیر مختلفی وجود دارد. برخی مثل هانری كربن معتقدند چون ابن سینا در اواخر عمرش متحول شده، آثار و رساله های متفاوتی بر جای گذاشته است، برخی هم معتقدند او هیچگاه از عقاید و روش عقلانی خود برنگشته است و فقط برای ارائه نظریات گوناگون در آن مباحث آنها را اینگونه مطرح كرده است.
۲) ارتباط نفس و بدن
ابن سینا برخلاف ارسطو كه نفس و بدن را با یكدیگر كاملاً متحد و نسبت آنها را همان نسبت ماده و صورت می داند، به چنین اتحاد و یگانگی بین نفس و بدن قائل نیست بلكه معتقد است كه نفس، جوهر كاملاً مجرد، مفارق و بسیطی است كه با حدوث بدن حادث می گردد و در بدن قرار می گیرد؛ لكن با بدن اتحادی نظیر اتحاد ماده و صورت پیدا نمی كند. نفس فقط چند صباحی كه در دنیاست تعلقی تدبیری به بدن دارد و بدن آلت و ابزاری است جهت اعمال و افعال او.
از آنجائیكه ابن سینا نسبت بین نفس و بدن را نسبت صورت و ماده نمی داند، باعتقاد او تعریف نفس به «كمال» از تعریف نفس به«صورت» برتر است. نفس متعلق به بدن می باشد در حالیكه صورت منطبق در ماده است. اگر نفس را منطبع در بدن بدانیم معنایش این است كه هر جزئی از نفس بر هر جزئی از بدن منطبق می باشد و با انقسام بدن، نفس هم منقسم می گردد، در حالیكه نفس انسان حقیقت مجرد و غیر منقسمی است. بنابراین تعریف نفس به صورت جامع، نفس انسان نمی باشد، بلكه فقط نفوس منطبعه(نباتی، حیوانی) را در بر می گیرد.(۲)
از طرف دیگر باید توجه نمود كه بنابر عقیده ابن سینا، تعلق نفس به بدن، تعلقی عرضی است و نه ذاتی. به عبارت دیگر نفسیت نفس(تعلق نفس به بدن) چیزی خارج از ذات و حقیقت نفس می باشد. فلذا تعریف نفس به كمال بدن نیز مبین حیثیت ذات نفس نخواهد بود، بلكه بیان كننده حیثیت اضافی و تعلقی آن است به همین خاطر، بررسی و تحلیل این جوهر مجرد به لحاظ تعلق آن به بدن مربوط می شود به علم طبیعیات، در حالیكه بررسی این جوهر مجرد به ذات مجردش مربوط به علم الهیات.
از این سخنان ابن سینا كاملاً روشن است كه وی نفس و بدن را در دو جوهر متغایر دانسته و نسبت آن دو را نیز فقط در حد تدبیر و تصرف و تعلق عرضی می داند. در مقام تشبیه و ارائه مدل، ابن سینا، در برخی موارد نسبت نفس به بدن را مانند نسبت پادشان به مملكت، و كشتی بان به كشتی، دانسته است و حتی در مواردی نسبت آن دو را نظیر نسبت مرغ به آشیانه می داند.(۳)
« حكمت خداوند را نظاره كن كه چگونه به وسیله اصول و پایه هایی مزاج های مختلفی را ساخته و هر مزاجی را برای پست ترین انواع قرار داده و بهترین مزاج را كه معتدل ترین آن است برای نفس انسانی قرار داده است تا اینكه نفس ناطقه در آشیانه خود قرار گیرد.»(۴)
خواجه نصیرالدین طوسی در شرح این فقره از عبارات شیخ می گوید:
«در بیان شیخ كه گفته است«لستوكره» استعاره لطیفی است مبنی بر اینكه نفس مجرد است و نسبتش به مزاج، نظیر نسبت پرنده است به آشیانه اش.»(۵)
اگر چه ابن سینا و بدن را متغایر دانسته و حتی نسبت آن دو را به نسبت مرغ و آشیانه تشبیه كرده است، اما نه تنها منكر تأثیر متقابل نفس و بدن نیست، بلكه با تأكید فراوانی در تأثیر و تأثر متقابل نفس و بدن سخن گفته است.
وی در فصل چهارم از مقاله چهارم نفس شفا می گوید:
« افعال و احوال نفس، در نسبت با بدن اقسامی دارد به این قرار: بعضی از احوال اولاً و بالذات مربوط به بدن است اما از آن حیث كه بدن دارای نفس میباشد، مانند خواب و بیداری، صحت و مرض، برخی از احوال اولاً و بالذات مربوط به نفس است اما از آن حیث كه در بدن است و به بدن تعلق دارد مانند تخیل، شهوت، غضب، غم، هم، حزن و آنچه مانند اینهاست و بعضی از احوال به طور مساوی مربوط به هر دو است.»
ابن سینا در نمط سوم اشارات و تنبیهات بعد از اثبات حقیقی متغایر با بدن، اشاره می كند كه این حقیقت، واحد است و اصل انسان همین حقیقت می باشد. این حقیقت دارای فروعی است كه در اعضای بدن پراكنده می باشند. وی آنگاه به تأثیر و تأثر متقابل نفس و بدن تصریح می نماید: « هرگاه چیزی را به وسیله اعضای بدن احساس كنی یا تخیل نمایی یا غضب كنی، ارتباط و علاقه ای كه بین نفس و قوای جسمانی نفس است، باعث ایجاد حالتی در تو می شود كه افعال صادره به تدریج در تو ملكه می گردد و به راحتی می توانی آنها را انجام دهی، كما اینكه عكس آن نیز واقع می شود، یعنی اینكه یك هیات نفسانی در قوای جسمانی و اعضای بدن تأثیر می گذارد. توجه كن كه وقتی درباره خداوند و جبروت او فكر می كنی چگونه پوستت می لرزد و موی بدنت راست می شود.»(۶)
۳) كیفیت و ضرورت مرگ
این قضیه كه هر نفسی مرگ را می چشد، آیا ضروری است یا نه؟ فلاسفه اسلامی معتقدند كه این قضیه ضروریه است و اصولاً این امر را یك مبحث فلسفی می دانند، ابن سینا نیز در آثار خود به توجیه مرگ و ضرورت آن می پردازد و دلایلی را در این مورد ذكر می كند. شیخ، مرگ را توقف قوهی غاذیه انسان می داند و مرگ را در نتیجه اختلال اعضای بدن و قوای آن می داند. (شیخ را مرگ را در مبحث طبیعیات مطرح می كند، حال چرا شیخ معتقد است كه قوه غاذیه كه رو به انحلال می روند دلایل متفاوتی را مطرح می كند از آنجمله كه فعالیت های این قوه محدود است و پس از اینكه حالت عناصر بدن مثل رطوبت و حرارت كاهش پیدا می كند، قوه غاذیه ضعیف می شود و بدن منحل می شود و انسان می میرد.)
پس از این مباحث ابن سینا در ضرورت مرگ از دیدگاه های فلسفی بحث می كند و می گوید اگر مرگ رخ ندهد و همه افراد بشر جاوید بمانند، ماده ای كه ابدان از آن ساخته می شود تمام می شود و دیگر هیچ فرد انسانی بوجود نمی آید و اگر هم بوجود آید، جایی برای زندگی و حیات برای او دیگر نیست و از آن گذشته وجود سابقین برای ایجاد شرایط وجود لاحقین ضروری است و وجود سابقین هیچ ترجیحی بر وجود لاحقین ندارند كه باقی بمانند و جاوید باشند.
علاوه بر این اگر مرگ ضروری نباشد، فلسفه ادیان متزلزل می شود، چون ادیان آمده اند یكسری اعمال و لذایذ بشری را محدود كنند، اگر مرگی نباشد و آدمیان همواره جاوید بمانند برقراری عدالت و داوری بین خوبان و بدان در این دنیا فایده ای ندارد، چرا كه پاداش ها و عقوبت های دنیایی در مقابل خوبی ها و بدی های نفسانی برابری نمی كند.
حقیقت مرگ از نظر شیخ الرئیس همانا مفارقت نفس از بدن است و در این مفارقت نفس فاسد نمی شود بلكه، اگر فسادی هست فساد تركیب اجزای بدن است، اما جوهر نفس كه همانا ذات انسان می باشد باقی و پایدار است.(۷)
پی نوشت ها:
۱. ابن سینا، الشفا، جلد۲،فن ششم، مقاله پنجم.
۲. ر.ك:ابن سینا، الشفا، طبیعیات، فن ششم،ص۶.
۳. ر.ك:ابن سینا، قصیده عینیه، هبطت الیك من المحمل الارفع و رقاء ذات تعزز و تمنع
۴. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ۱۳۷۹، جلد۲، ص۲۸۶.
۵. خواجه نصیرالدین طوسی، شرح اشارات و تنبیهات، ۱۳۷۹،جلد۲،ص۲۸۷.
۶. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، جلد۲، ص۳۰۷.
۷. ابن سینا، الهیات نجات، ترجمه دكتر یثربی، ص۲۹۴.
۸. ابن سینا، رساله اضحویه، ترجمه نامعلوم، ص۱۹تا۲۲.
۹. ابن سینا، رساله اضحویه، از ص۲۰ تا ۳۰.
نویسنده: سمانه جوادی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست