شنبه, ۱۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 8 June, 2024
مجله ویستا

پرتاب کردن پاره آجر


پرتاب کردن پاره آجر

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت …

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده‌رو، جایی‌که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می‌کند. هرچه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم و برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.

مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت. سپس برادر پسرک را روی صندلی‌ چرخدارش نشاند و بعد هر دوی آنها را سوار ماشینش کرد و به راه افتاد.

- نتیجه اخلاقی: در زندگی آنچنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند. خداوند هم در روح ما زمزمه می‌کند و با قلب ما حرف می‌زند، اما بعضی اوقات زمانی‌که ما وقت نداریم گوش کنیم!، او مجبور می‌شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.