سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

عصیانی در برابر موقعیت های زندگی


عصیانی در برابر موقعیت های زندگی

مصاحبه با مایون, کارگردان فیلم «پلیس»

میلوش فورمن که در دانشگاه کلمبیا سینما تدریس می‌کند، گفته است که دانشجویان را به دو دسته تقسیم می‌کند: آنهایی که با تحسین فیلم می‌سازند- چون فیلم خوب را دوست دارند- و آنها که فیلم‌هایشان عصیانی است در برابر فیلم‌های بد. من هیچ کدام از این دو نیستم. البته او در دانشگاه سینما تدریس می‌کند و برای من قابل درک است که چرا چنین چیزی گفته است. آنهایی که وارد دانشگاه می‌شوند تلاش می‌کنند و خب او این تلاش‌ها را می‌بیند اما از وجود کسانی مثل من که خودشان سینما را یادگرفته‌اند هیچ اطلاعی ندارد. من بقیه فیلم‌ها را تحسین می‌کنم و اگر حسی از عصیان و سرکشی در من هست نسبت به دیگر فیلم‌ها نیست بلکه عصیانی است در برابر موقعیت‌های زندگی. البته بیشتر نوعی شورش است تا عصیان.

من یک دوره آموزشی و کاری با واحد حفاظت از کودکان را گذراندم. شبانه روز با آنها بودم بعد هم تصمیم گرفتم که درباره همان شش ماه تجربه خودم با آنها فیلمنامه‌یی بنویسم. در مرحله بعدی هم همکار نویسنده‌ام امانوئل برکات برای اصلاح ساختار فیلمنامه و تمام کردن آن به کمک من آمد و در نهایت نوشتن فیلمنامه ۹ ماه طول کشید

از نظر من تله‌هایی که در سینما وجود دارد، رضایت از خود و ترحم‌برانگیزی است. به عنوان یک قانون کلی. اگر فیلمی بتواند از هر دوی اینها دوری کند، موفق خواهد بود

سینما را چطور آموختید؟

چطور یاد گرفتم فیلم بسازم؟ (سکوتی طولانی) خب من مدرسه و دانشگاه نرفتم. برای فیلم کوتاهم، از دستیار ژان پل راپانو برای تدوین کمک و چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما بعد از آنکه با کلود للوش در فیلمی به عنوان بازیگر همکاری کردم فهمیدم که می‌توان با راحتی بیشتری کارهای متفاوت‌تری انجام داد. البته چیزهایی هم بود که من دوست نداشتم و درست همین جا بود که توانستم سبک خودم را پیدا کنم. با اینکه سعی کردم از للوش تقلید کنم اما باز هم من خودم هستم، تنها یک راه برای فیلمسازی وجود ندارد، هیچ قانونی هم وجود ندارد، فقط باید گوش سپرد... خب من چه کار می‌کنم؟ فقط گوش می‌کنم...

و فکر می‌کنید با دیدن فیلم خیلی بیشتر فیلمسازی را یاد می‌گیرید تا با ساختن آن؟

دقیقا. البته دیدن فیلم‌های بد هم مهم است. باید بتوانید کشف کنید که چرا فیلمی شکست خورده است. فیلم‌های خوب را تحلیل می‌کنیم تا بفهمیم چرا فیلم‌های خوبی هستند. اما دیدن یک فیلم بد بیش از نیم ساعت کار سختی است اما باید آن را دید تا فهمید کجاها باید جلوی شکست خوردن فیلم را گرفت.

می‌گویند فیلمسازی قواعدی دارد. آیا شما قواعد خودتان را در فیلمسازی پیدا کرده‌اید؟

هر فیلمی قواعد خاص خودش را می‌خواهد و آن را سوژه فیلم تعیین می‌کند. مثلا در رقص بازیگر، چالش اصلی رضایت از خود است و در پلیس، ترحم‌برانگیزی. مدام از خودم می‌پرسیدم آیا واقعا همدردی‌برانگیز هست یا نه؟ و مهم‌تر اینکه آیا واقعیت دارد یا نه؟ اینها دغدغه من بود. وقتی گفتید که «فیلمت شبیه یک فیلم مستند است» برای من از هر تمجیدی بالاتر بود.

یک رشته مشترک در فیلم‌های شما هست، انگارکه می‌خواهید تمامی کدهای سینما را تخریب کنید... میل به شورش که پیش از این هم راجع به آن حرف زدیم، این میل تخریب آیا آگاهانه است؟

من هیچ‌وقت این سوالات را از خودم نمی‌پرسم. من هیچ‌وقت خودم را با آنچه در سینما انجام شده است مقایسه نمی‌کنم. از نظر من تله‌هایی که در سینما وجود دارد، رضایت از خود و ترحم‌برانگیزی است. به عنوان یک قانون کلی. اگر فیلمی بتواند از هر دوی اینها دوری کند، موفق خواهد بود.

خصوصا در رابطه با موضوعاتی که شما به آن توجه می‌کنید ...

بله، خصوصا در رابطه با موضوعات جنجالی.

خب اجازه بدهید کمی راجع به همین فیلم آخرتان «پلیس» صحبت کنیم. ابتدا از عنوان فیلم آغاز کنیم و دیکته غلطی که در نوشتن آن استفاده کرده‌اید polisse؟

چه چیزی می‌خواهید راجع به عنوان فیلم بدانید؟

دیکته غلط کلمه به خاطر دیکته غلط یک کودک در نوشتن کلمه است؟

بله.

چرا چنین تصمیمی گرفتید؟

خب چون به این نتیجه رسیدم که این عنوان متعلق به یک بچه است. یعنی این یک جور پلیس است که با بچه‌ها در ارتباط است پس ایده بدی نیست که دیکته آن را تغییر دهیم. در واقع از نگاه بچه‌ها است. به خط و به دیکته یک کودک.

چطور شد که به چنین موضوعی علاقه‌مند شدید؟ چرا ترغیب شدید که این فیلم را بسازید؟

چطور شد که این فیلم را ساختم؟ نمی‌دانم... به‌شدت به این موضوع علاقه‌مند شدم و اصلا هم دلیل این علاقه شدید را نمی‌دانم.

می توانید اندکی راجع به تحقیقاتی که برای فیلم انجام دادید صحبت کنید چون من شنیدم که مدت طولانی با پلیس‌های واقعی کار کرده‌اید.

من یک دوره آموزشی و کاری با واحد حفاظت از کودکان را گذراندم در نتیجه شبانه روز با آنها بودم بعد هم تصمیم گرفتم که درباره همان شش ماه تجربه خودم با آنها فیلمنامه‌یی بنویسم. در مرحله بعدی هم همکار نویسنده‌ام امانوئل برکات برای اصلاح ساختار فیلمنامه و تمام کردن آن به کمک من آمد و در نهایت نوشتن فیلمنامه ۹ ماه طول کشید.

آیا ماجرای اصلی که شما شاهد آن بودید با آنچه ما روی پرده می‌بینیم خیلی تفاوت دارد؟ من فکر می‌کنم که روایت و پلات فیلمنامه تغییرات چشمگیری کرده‌اند.

نه تغییری نکرده‌اند. تنهای چیزی که متفاوت بود پایان‌بندی فیلم بود. در پایان‌بندی اولیه من درواقع آدم خوب‌ها- پلیس‌ها- به آدم بدها تبدیل می‌شدند و این را تغییر دادیم. قرار بود که بروند لاس وگاس و پول‌ها را آنجا خرج کنند. قرار بود با هم ازدواج کنند و من واقعا این پایان‌بندی را دوست داشتم. به نظرم فوق‌العاده بود.

در طول نوشتن فیلمنامه هم می‌دانستید که خودتان می‌خواهید نقش ملیسا را بازی کنید؟

بله، از ابتدا می‌خواستم این نقش را خودم بازی کنم.

آیا این دوره کاری شش ماهه تاثیر عاطفی هم بر شما داشت؟ فکر می‌کنم که وضعیت چالش‌انگیزی بوده است.

بله، واقعا چالش‌‌انگیز بود. شاید باید بگویم دشوار‌ترین دوران زندگی عاطفی من دوره‌یی بود که در این تیم گذشت اما به طور کلی، این فرآیند در این جهت بود که من بتوانم تنها با نظاره‌گر بودن اتفاقی که در جریان است هم برای قربانیان احترام قایل شوم و هم برای پلیس‌ها.

با شما به عنوان یک آدم بیرونی، یک نظاره‌گر چه برخوردی داشتند؟ آیا به مشکلاتی برخوردید یا اینکه کاملا پذیرای حضور شما بودند؟

در ابتدا اصلا روی خوشی به من نشان نمی‌دادند. بیشتر آنها راجع به اینکه من می‌خواهم فیلمی درباره شان بسازم به من مشکوک بودند اما وقتی فیلم را دیدند، عذرخواهی کردند.

خب دیگر چه واکنش‌هایی نسبت به فیلم نشان دادند؟

واکنش‌ها همه مثبت بود اما... من خوشحالم از اینکه فیلم را دوست داشتند اما هدف اصلی من این نبود که فیلمی بسازم که پلیس‌ها دوست داشته باشند و البته کاملا هم آگاهانه سعی کرده بودم که همیشه شغل آنها و زندگی‌شان را از بهترین زاویه و با مثبت‌ترین نگاه ممکن نبینم. انتظار این را نداشتم که مورد ستایش از طرف آنها قرار بگیرم اما از اینکه فیلم را دوست داشتند بسیار خوشحالم. اما به طور کلی ژانر فیلم‌هایی که پلیس‌ها می‌پسندند، آن ژانری نیست که من دوست دارم تماشاچی یا سازنده‌اش باشم.

شاید بتوان گفت آن پایان‌بندی در لاس وگاس را ترجیح می‌دادند؟

بله، احتمالا همین طور است.

برایم جالب است بدانم که با بازیگرها چطور کار کردید خصوصا اینکه باید یک واحد جمعی پیچیده را تشکیل می‌دادند؟

خب یک دوره آموزشی یک هفته‌یی پیش از فیلمبرداری برگزار کردیم. درست مثل مدرسه هشت ساعت در روز و هفت روز در هفته مشغول دیدن مستند، برنامه‌های تلویزیونی و سوال کردن از پلیس‌ها بودند. می‌خواستم که ناخودآگاه آنها را پر کنم تا زمانی که هنگام فیلمبرداری بتوانند بدون پرسیدن هیچ سوالی در فضای داستان بداهه‌پردازی کنند. فکر می‌کنم وقتی فیلمبرداری شروع شد دیگر همه‌شان احساس یک پلیس واقعی را داشتند.

در کار کردن با کودکان چطور، در مواجهه با آنها جلوگیری از هرگونه آسیب روانی و ذهنی بسیار دشوار است.

چرا باید دچار آسیب‌های روانی و ذهنی شوند. قطعا می‌‌دانند که این صرفا یک فیلم است و هیچ کدام از این داستان‌ها واقعیت ندارد.

پروژه بعدی هم در ذهن دارید؟

نه در حال حاضر ایده‌یی ندارم.