دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
از خود رفع اتهام کن!
![از خود رفع اتهام کن!](/web/imgs/16/96/uytgs1.jpeg)
مرد جوانی به خواستگاری دختری از خانواده ای مؤمن و آبرودار رفت. قرار شد که خانواده دختر، پس از مشورت و تحقیق، پاسخ او را بدهند. مدتی گذشت و از خانواده دختر خبری نشد.
روزی مادر پسر به منزل دختر رفت و از مادر او، نتیجه تصمیم آنها را پرسید.
مادر دختر پس از مقدمه چینی لازم گفت که می گویند:
پسر شما تعهد چندانی نسبت به فرائض، خصوصاً نماز ندارد. ما نمی توانیم با ازدواج دخترمان با چنین جوانی موافقت کنیم.
مادر جوان ضمن بیان اینکه فرزندش اهل نماز و مسجد است و... توضیحات لازم را ارائه نمود اما مادر دختر گفت: ما در تحقیقاتمان به این مطلب رسیده ایم! ناچار مادر جوان به منزل آمد و جریان را برای پسرش تعریف کرد.
جوان خیلی ناراحت شد اما به روی خود نیاورد تا اینکه نزدیک نماز ظهر به مسجد رفت و در صف اول، طرف سمت راست امام جماعت در کنار یکی از نمازگزاران که او را می شناخت نشست. سلام کوتاهی کرد و در فکر فرو رفت!
نمازگزار مزبور که از علما بود نگاه مهربانانه ای به او کرد و گفت: امروز سرحال نیستید، بلا دور است، اینجا خانه خدا و محل حل مشکلات کسانی است که به خانه پروردگارشان پناه آورده اند، چرا ناراحتی پسر خوب؟! اگر اینجا مشکل کسی حل نشود، کجا حل می شود؟ بگو تا خدا یاری کند!
جوان گفت: حقیقت این است که به خواستگاری دختری رفته ام و خانواده اش تحقیق کرده اند و نمی دانم از چه کسی شنیده اند که من اهل نماز و مراسم مذهبی نیستم و هم اکنون به ناحق، هم مرا متهم به این عیب کرده اند و هم با ازدواج من و دخترشان مخالفت نموده اند. نمی دانم چه کنم؟!
مؤمن نمازگزار گفت:
از خودت رفع اتهام کن! تا هم در نظر آن خانواده و دیگران ثابت کنی که بی جا به تو تهمت زده اند و هم با دختر مورد علاقه ات ازدواج کنی!
جوان گفت: چگونه؟! سپس لبخند ملیحی که حاکی از شوق و ذوق حل مشکل بود بر لبانش نقش بست.
مرد نمازگزار گفت: من و امام جماعت مسجد حاضریم که به منزل دختر مورد علاقه شما برویم و حقیقت مطلب را به خانواده او گفته و دروغ بودن این اتهام را برایشان ثابت کنیم. ما شما را می شناسیم و اینکار را انجام می دهیم.
جوان گفت: الحمدلله رب العالمین، سپس آدرس منزل دختر مورد اشاره را به او داد و پرسید: چه شد که شما به من امر فرمودید از خود رفع اتهام کنم؟ من قصد داشتم این دختر را فراموش کنم.
مؤمن نمازگزار اظهار داشت: حضرت یوسف پیامبر هنگامی که برای رفتن به دربار فرعون فراخوانده شد به قاصد پادشاه فرمود: ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوه الاتی قطعن ایدیهن به سوی صاحبت برگرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خودشان را بریدند چه بود؟ پادشاه زنها را طلبید و ماجرا را پرسید، آنها گفتند: ... ما هیچ عیبی در او (یوسف) نیافتیم! همسر عزیز مصر گفت: الان حق آشکار گشت من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او راست می گوید. یوسف گفت: این سخن را برای آن گفتم که بدانند من در غیاب به او خیانت نکرده ام (و بیخود به من تهمت زده اند.)
بنابراین مؤمن نباید به گناهی که نکرده، تن بدهد و بار بدنامی آن را بر دوش بکشد. فردای آن روز امام جماعت و نمازگزار مزبور در حالی در منزل دختر مزبور در حال گفتگو و خنده بودند که رضایت خانواده دختر را برای ازدواج با جوان مؤمن گرفته بودند. از آن روز به بعد، پسر جوان زودتر از قبل در صف اول جماعت، منتظر اذان و اقامه نماز بود:
ما نهادیم عشق را در این جهان
برده ایم از عاشقان تاب و توان
عشق ما و تو شده ورد زبان
آفرینش شد از این قصه عیان!
گر نبود عشق تو، دنیایی نبود
جمله هستی در عدم افسرده بود...
عباسعلی کامرانیان
مسعود پزشکیان ایران انتخابات انتخابات ریاست جمهوری پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 سعید جلیلی دولت چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403 ریاست جمهوری
آلودگی هوا تهران کنکور هواشناسی قتل شهرداری تهران سلامت آموزش و پرورش سازمان هواشناسی پلیس راهور قوه قضاییه پلیس
بانک مرکزی قیمت خودرو خودرو قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو بورس بازار سرمایه واردات خودرو حقوق بازنشستگان دلار ایران خودرو
عاشورا خانواده تلویزیون کربلا کتاب نقاشی امام حسین (ع) سینمای ایران تئاتر رامبد جوان سینما هنرمندان
کنکور ۱۴۰۳ طب سنتی باتری
رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه اسرائیل روسیه آمریکا انگلیس جو بایدن چین فرانسه حماس
فوتبال پرسپولیس استقلال یورو 2024 خوان کارلوس گاریدو باشگاه پرسپولیس لیگ برتر علیرضا بیرانوند نقل و انتقالات لیگ برتر تیم ملی آلمان تیم ملی اسپانیا ترکیه
سرطان هوش مصنوعی سامسونگ ناسا فناوری
رژیم غذایی تب دانگ ویتامین کاهش وزن آلزایمر پوکی استخوان سردرد تناسب اندام