چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

درام یک مرد طلایی


درام یک مرد طلایی

«پرویز شهبازی» با «نفس عمیق» در دهه ۸۰ موقعیت خودش را به عنوان فیلمساز بین قشر جوان و مخاطبان خاص تثبیت کرد. در کارنامه هر فیلمساز مطرح یک فیلم نقطه عطفی در کارنامه اش می شود. نفس …

«پرویز شهبازی» با «نفس عمیق» در دهه ۸۰ موقعیت خودش را به عنوان فیلمساز بین قشر جوان و مخاطبان خاص تثبیت کرد. در کارنامه هر فیلمساز مطرح یک فیلم نقطه عطفی در کارنامه اش می شود. نفس عمیق برای شهبازی همین نقطه عطف بود که نامش را بر سر زبان ها بیندازد؛ فیلمی که داستان سه جوان سرخورده و عاصی را ترسیم می کند و تصویری ساده، دلنشین و ملموس از آنها به بیننده می دهد. این فیلم بیننده را ترغیب می کند که آثار او را دنبال کنند گرچه ممکن است آن تجربه تکرار نشود اما همین کافی است که بدانیم با فیلمسازی روبه رو هستیم که هم سینما را می شناسد و هم جامعه را. «عیار ۱۴» چهارمین فیلم این فیلمساز پس از «مسافر جنوب» (۱۳۷۵)، «نجوا» (۱۳۷۸) و «نفس عمیق» (۱۳۸۰)، اثری کاملاً مستقل از نفس عمیق است.

در نفس عمیق با یک داستان خطی روبه رو نیستیم و شهبازی از چهره های ناشناس در فیلمش استفاده کرده است ولی عیار ۱۴ یک داستان کلاسیک دارد و چهره های محبوب و ستاره جای شخصیت های اصلی فیلم را می گیرند شاید با این روش علاوه بر مخاطبان خاص، مخاطبان معمولی تر و اتفاقی سینما که فیلم را به خاطر ستاره ها و نه کارگردان می بینند با فیلم همراه سازد. این هوشمندی یک کارگردان است که از زیر سایه یک فیلم موفق خود بیرون بیاید و کار خودش را انجام دهد چراکه فیلمسازانی که در سایه یک فیلم موفق خود باقی می مانند حتی اگر «کیمیایی» باشند و حتی اگر «قیصر» را ساخته باشند اگر آن کار موفق را تمام شده نداند آثارشان یک کپی از آن اثر مقبول می شود و چیزی جز درجا زدن و تکرار برایشان نمی ماند. «وودی آلن» درباره فیلم هایش در کتاب «وودی آلن به روایت وودی آلن» می گوید؛ «هر فیلم برای من مانند یک جعبه شیرینی است که آن را بسته بندی می کنم و به دست مردم می دهم، و آن فیلم برای من تمام می شود آنگاه سراغ جعبه دیگری برای بسته بندی می روم.» بدیهی است که باید به اینکه دو فیلم یک فیلمساز دو اثر کاملاً مستقل باشند خوشبین بود و هر فیلم را برای خود فیلم دید.

عیار ۱۴ در بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت و جایزه ویژه هیات داوران را از آن خود کرد. این فیلم داستان مردی است به نام «فرید» که سال ها پیش خودش را با زیرکی از یک مخمصه نجات داده و حالا «منصور» دزدی که راپورتش را به پلیس داده از زندان آزاد شده و او هراس انتقام آن دزد را دارد. فیلم داستان یک روز سگی از یک مرد را در یک شهر برفی و سرد و دورافتاده نشان می دهد. اطلاعات داستان تکه تکه و با ریتم مناسبی به بیننده انتقال داده می شود و تا وقتی که داستان برای بیننده کامل شود بیننده را کاملاً پای فیلم می نشاند. و آن روی سکه مردی است شکست خورده که خسته تر از آن است که به انتقام فکر کند.

پشت هیبت مخوفش مردی است که زندگی او را شکسته و دغدغه یی جز یافتن دخترش و سر و سامان دادن او ندارد. در صحنه یی که او آستین زیرپیراهنی خودش را پایین می کشد تا کمتر خالکوبی دوران جهالتش دیده شود نماد امروز و دیروز اوست ولی فرید نماد جامعه است که حتی یک بار هم که شده به یک آدم سابقه دار فرصت نمی دهد تا خود و تغییرش را ثابت کند و او را طرد می کند ولی در نهایت این جامعه است که از این رفتار آسیب می بیند. در سکانس اولیه فیلم با تابوت و عکس شخصیت اول فیلم روبه رو می شویم، این یعنی پایان داستان و بیننده در کل داستان منتظر مرگ فرید شخصیت اول است. فرید می میرد ولی نه آن طور که خودش و ما فکر می کنیم.

این سوءتفاهم عمدی تا اواخر قصه با بیننده همراه است تا قضاوتش را دستخوش تغییر قرار دهد. فرید شاید نماد هر آدمی در جامعه باشد که به دنبال این هستند که کلاه شان را باد نبرد و به هر چه اطراف شان می گذرد بی تفاوتند ولی اوست که زیر ذره بین فیلمساز رفته تا ما داستان مردانه عیار ۱۴ را ببینیم؛ مردی که در جامعه شهر کوچک خود سرشناس و کاسب شریفی است و درجه اجتماعی و رفاهی اش از همشهریانش بالاتر نشان داده شده است اما در دنیای خودش آدم خودخواهی است که هر وقت لازم باشد هر کس را بخواهد از زندگی اش کنار می گذارد؛ همسرش، دخترش، دوستش، شاگرد مغازه اش و حتی «مینا» دختری را که مورد علاقه و توجه اش است و رفتار مودبانه تری با او دارد و حالا که درگیر ترس و مخمصه شده هیچ کس را کنارش پیدا نمی کند تا به او تکیه کند و تنهایی غربتش کاملاً ملموس است. فرید یک آدم کوچک و ۱۴ عیار است، ناخالص است و حتی وقتی لطف و خوبی می کند، نتیجه خوب نمی دهد مانند سکانس مسجد که طرد می شود یا سکانس دندان طلای پیرزن، و در سکانس پایانی فیلم کمک و ندانم کاری اش او را نابود می کند و این خودش است که این بار فرید را کنار می گذارد. منطق داستان بسیار کامل و دقیق پیش می رود و دلهره ها و ترسی که فرید با آن درگیر است، منطقی جلوه می کند و قابل باور است که بیشتر از آنچه باید ترسیده باشد. فیلم با آنکه بیشتر در لوکیشن مغازه می گذرد اما جذاب است و لوکیشن مغازه فضایی گرم و دلنشینی دارد.

برخلاف فضای سرد و خالی پشت پنجره تمام سکانس ها لازم و ضروری هستند شاید به این دلیل که شهبازی خودش تدوین کارهایش را انجام می دهد و می داند از هر صحنه چه می خواهد. شخصیت پردازی ها ملموسند اما فیلم از ساختار خاصی برخوردار نیست جز صحنه هایی که فلاش بک ها را تشکیل می دهد که به شیوه سیاه و سفید فیلمبرداری شده است.

سکانس پایانی فیلم را کیارستمی فیلمبرداری کرده و اعتبار بیشتری را با یک امضای کوچک برای فیلم و فیلمساز آفریده است و این سکانس پایانی با چهار دقیقه قطعه موسیقی از «آداجیو آلبینونی» فیلم را پایان می دهد البته اگر سینماداران و همراهان در سالن سینما بگذارند از سکانس پایانی فیلم بهره برد، ولی رسم مرسوم سینمای ایران روشن کردن چراغ و ترک سینما توسط مخاطب است در حالی که فیلمساز برای هر سکانس خون دل می خورد و تیتراژ پایانی هر فیلم با کلی زحمت و وسواس تهیه می شود، که نه سینما داران و نه مخاطبان ارزشی برایش قائل نیستند و در حالی که اسامی بالا می روند کسی در سالن سینما باقی نمانده است.

فرانک کلانتری