چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

یادش بخیر


یادش بخیر

توی کلاس ما آمد قبلا تعریفش را شنیده بودم. دانش آموز خیلی خوبی بود بر خلاف تمامی دانش آموزان درسخوان کتابهای غیر درسی هم مطالعه می کرد خیلی خیلی زیاد اسم نویسندگان معروف جهان …

توی کلاس ما آمد قبلا تعریفش را شنیده بودم. دانش آموز خیلی خوبی بود بر خلاف تمامی دانش آموزان درسخوان کتابهای غیر درسی هم مطالعه می کرد خیلی خیلی زیاد اسم نویسندگان معروف جهان و ایران را می دانست از انواع کتابهای ادبی گرفته تا انواع رمان ها را می خواند خیلی زود شروع به خواندن کرده بود چیزی در حدود سن ۱۱ سالگی انواع مجله ها را می خواند خیلی جلوتر از سنش در ۱۳ و۱۴ سالگی انواع کتابهای ادبی را میخواند. خیلی هم خوب می نوشت ومقاله های تند و ساده اش واقعا قشنگ بود حتی بی ذوق ترین افراد را هم سر شوق می آورد حالا وارد دبیرستان نمونه شده بود .

فکرمی کرد در اینجا می تواند فعالیت انجام دهد و قدر او را می دانند. اما افسوس که باز هم در اینجا کسی ارزش واقعی او را نمی دانست فقط عده کمی از دانش آموزان آن هم فقط برای تنوع اطرافش را می گرفتند. همان روز اول خودش را نشان داد خیلی فصیح صحبت می کرد. عالی بود ولی نمی دانستم که چرا هیچ کس با اودوست نمی شد. فکر می کردم که تقصیر خودش است اما بعد از گذشت یکسال متوجه شدم که نه تنها تقصیر از او نیست بلکه تقصیر از ماست.

این ما هستیم که اشتباه می کنیم . این ما هستیم که از کتاب متنفر شده ایم با آنها قهر کرده ایم. ولی اوبا کتاب ها دوست بود. خیلی از صحبت ها یش در مورد نویسندگان بزرگ جهان بود، در مورد خیلی از شیمی دان ها وفیزیکدان های مشهور اطلاعاتی داشت اما افسوس که هیچ کس منظور او را متوجه نمی شد. حتی معلم ادبیات نیز او را درک نمی کرد غالبا با اودعوا می کرد و می گفت:

تونمی فهمی توهیچ چیز نمی دانی. اما با این وجود او به راهش همچنان ادامه میداد ومن با آن که اصلا اهل کتاب واز این حرفها نبودم متوجه بودم که اوخیلی خوب می دانست. البته ما در کلاس خودمان چندین دانش آموز داشتیم که ادعا کردند که خیلی خوب می دانند ولی من متوجه بودم که آن ها اصلا هیچ چیز نمی دانند وفقط برای اینکه از او عقب نیفتند آن حرف ها را می زنند مدتی که از سال تحصیلی گذشت متوجه شد که دیگر نمیتواند ادامه بدهد ونظراتش را ابزار کند .

پس مجبور شد که سکوت کند بارها و بارها من دیدم که می خواهد نظرش را بگوید اما یکدفعه سکوت می کند وآن گاه غمی عظیم بر چهره اش پدیدار می شد که نمی توان آن را با زییبا ترین واژه ها توصیف کرد چرا که آن غم و ناراحتی درونی بود که در صورت وی نقش می بست. وبه راستی چرا ما قدر این سرمایه های ارزشمند را نمی دانیم. دیگر سعی میکرد که شیوه اش را عوض کند .

دیگر هیچ جا حرف نمی زد. دیگر در مورد کسی صحبت نمی کرد .بعد از مدتی او کاملا عوض شد. او مثل ما شد گنجینه ای از لغات کلمات ومعلومات را در وجودش پنهان کرداو آن اطلاعات را در وجودش مدفون کرد دیگر اوآن فردی نبود که من می شناختم . او تغییر کرده بود بعد از گذشت زمانی نه چندان زیاد او را تنها در گوشه ای از حیاط مدرسه دیدم نزدیکش رفتم وپرسیدم :چرا اینطوری شد؟ گفت که برواز آنها بپرس.

نویسنده: راحیل فرمهینی