شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

از ناپلئون تا آمریکا


از ناپلئون تا آمریکا

در طول دو قرن اخیر, فزون ترین میزان تاثیرگذاری کشورهای غربی در شکل دادن به تحولات و معادلات داخلی دیگر کشورها را در خاورمیانه شاهد بوده ایم

در طول دو قرن اخیر، فزون‌ترین میزان تاثیرگذاری کشورهای غربی در شکل دادن به تحولات و معادلات داخلی دیگر کشورها را در خاورمیانه شاهد بوده‌ایم. غرب نقش فراوانی در شکل دادن به پدیده‌ها، دگرگون ساختن آنها یا برعکس در استمرار و تداوم بسیاری از پدیده‌ها در منطقه داشته است. حضور غرب از یک‌سو تداوم سنت‌های غیرپویا و انسان‌ستیز را توجیه‌پذیر ساخته است و از سوی دیگر بسیاری از تحولات در منطقه را محرک و تسهیل‌کننده بوده است. غرب نقش دوگانه در خاورمیانه بازی کرده است. بسیاری تلاش غرب برای حضور را دستمایه قرار داده‌اند تا سیاست‌ها و پدیده‌هایی را که تاریخ مصرف آنها مدت‌هاست که پایان یافته، توجیه‌پذیر کنند. از سویی دیگر حضور و تماس با غرب سبب‌ساز این شده است که بسیاری به این واقعیت وقوف یابند که ضرورت فراوان برای دست کشیدن از مولفه‌ها و مقوله‌های ناکارآمد تاریخی وجود دارد. این چنین شرایط، دیالکتیکی را حیات بخشیده است که این منطقه را به شدت بی‌ثبات نموده است، حضور غرب سبب شده است که تمامی معادلات و الزامات داخلی که الزاما می‌بایستی حیات‌بخش اولیه و غایی هر سیاست و خط‌مشی باشد به گونه‌ای غیرقابل مقایسه با دیگر نقاط خارج از اروپا آغشته به مداخله، نیازها، ملاحظات و منابع غرب شود. غرب در طول ۲۰۰ سال گذشته تاثیر فراوان و شاید به جرات بتوان ادعا کرد فزون‌تر از مولفه‌های داخلی در شکل‌دادن به جریان امور در منطقه خاورمیانه داشته است.

حضور آمریکا در عراق ملموس‌ترین و آخرین سجل این تاثیرگذاری در حیات‌دادن و جهت بخشیدن به تحولات و جریانات در این منطقه باید محسوب شود. این اثرگذاری به شکل کاملا محرز و تعیین‌کننده آن از زمان ورود ناپلئون در سده یکهزار و ۸۰۰ باید زمان‌بندی شود. الزامات استعماری، کشورهای اروپایی را به سوی منطقه کشاند چرا که آنان در راستای ایفای نقش مهم‌تر و برتر در قاره اروپا نیاز وافر و فراوان به بسط خود در قلمرو گیتی داشتند. سقوط امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۱۹ عملا تنها مانع و سدی را که در برابر گسترش نفوذ و حضور غرب به رهبری اروپا در منطقه وجود داشت، پایان بخشید و عصر اروپا را در خاورمیانه به صحنه آورد. حد فاصل دو جنگ اول و دوم را باید دوران اقتدار و تاثیرگذاری فزاینده اروپا به رهبری انگلستان و فرانسه در خاورمیانه به حساب آورد. این دو امپراتوری به طراحی مرزهای کشورهای منطقه و شکل دادن به حکومت‌هایی پرداختند که کاملا در چارچوب منافع استعماری و جهانی آنان بود. گستردگی جهالت در سطح جوامع و قالب‌های غیرکارآمد و متناسب با نیازهای امروزی که حکمرانی در بطن آنها انجام می‌شد، بستر مستعد و به شدت پذیرا را برای یکه‌تازی قدرت‌های اروپایی فراهم آورده بود. طی نزدیک به پنج دهه دو کشور فرانسه و انگلستان عملا نقش متولی و قانونگذار را در اکثر مناطق خاورمیانه از شمال آفریقا تا جنوبی‌ترین سرزمین‌های خلیج‌فارس به عهده داشتند. جهانگشایی هیتلر که پایان جنگ دوم جهانی ختمی بر آن بود، این نتیجه را نیز به بار آورد که انگلستان و فرانسه با توجه به آنچه برای آنان باقی مانده بود، گریزی جز عقب‌نشینی از منطقه را در برابر نیابند.

همگامی آنان با اسرائیل در اواخر سال ۱۹۵۶ در مقابله با عملکرد جمال عبدالناصر در کانال سوئز در واقع تلاشی بی‌خردانه برای ایفای دوباره نقشی بود که به زباله‌دان تاریخ سپرده شده بود. آنان به درک این سهم وقوف نیافته بودند که منطقه به عرصه تاخت و تاز دو قدرت جدید در صحنه بین‌الملل تبدیل شده است. ایالات‌متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در راستای مبارزه ایدئولوژیک و در جهت انباشت فزون‌ترین میزان قدرت و نفوذ برای از بین بردن طرف مقابل در شکل حداکثر آن و تحت فشار قرار دادن طرف مقابل در شکل حداقل آن، خاورمیانه را به جولانگاه خود تبدیل کردند. دوران جنگ سرد در خاورمیانه نماد نفوذ و تاثیرگذاری بیشتر، قدرت‌های خارج از منطقه باید محسوب شود. فرانسه و انگلستان تنها درصدد این بودند که قدرت به‌دست آورند و استثمار مادی جغرافیایی ارضی را تشدید سازند اما دو کشور آمریکا و شوروی در کنار این سیاست درصدد دگرگونی جغرافیای ذهنی نیز بودند. اگر هدف ناپلئون بناپارت استعمار استثمار بود، دو قدرت برتر جهان در دوران جنگ سرد در کنار امیال مادی درصدد جایگزینی ارزشی و اعتقادی نیز بودند، به همین دلیل بود که ماهیت واکنش‌ها در منطقه به این دو قدرت به شدت متفاوت‌تر و عمیق‌تر در مقام مقایسه با انگلستان و فرانسه بود. سقوط شوروی، منطقه را کاملا در مدار نفوذ و تاثیرگذاری آمریکا قرار داده است. اهمیت آمریکا در منطقه که از ۱۹۷۱ به دنبال خروج انگلستان از خلیج‌فارس شکلی فزاینده‌تر یافت، امروزه در اوج خود می‌باشد.

اگر ناپلئون به قصد دستیابی به «متعلقات» پا به منطقه گذاشت، امریکا در این جهت حرکت می‌کند که برای همیشه جغرافیای ذهنی و به تبع آن هویتی منطقه را در مسیری متفاوت از سنت‌های برخاسته از سده‌های متوالی قرار دهد. آمریکا تا زمانی‌که این سیاست تحقق نیابد به شکل‌های گوناگون خود را بر منطقه تحمیل خواهد کرد و این به معنای حضور مستمر این کشور در این جغرافیا و به ضرورت این حضور، بی‌ثباتی مزمن و مداوم در گستره خاورمیانه خواهد بود.

دکتر حسین دهشیار



همچنین مشاهده کنید