سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
باید از باغ ها حرف بزنیم
هانا آرنت در هنگام محاکمه و اعدام آیشمن (افسر آلمانی عضو حزب نازی و سپس عضو ss که از سال ۱۹۳۸ به بعد نقش بزرگی در کشتار یهودیان بازی کرد) از «عادیشدن بدی» سخن گفت و سپس تشریح کرد: «منظورم از عادیشدن بدی نظریه یا آیین ویژهیی نبود، بلکه امری کاملا واقعی، پدیده ارتکاب جنایت هولناکی بود در مقیاس عظیم، که امکان نداشت بتوان به نوعی شرارت یا به نوعی بیماری، یا مرام و مسلک مرتکب نسبت داد، که شاید تنها وجه تمایزش سطحیبودن خارقالعاده او بود. با آنکه واقعیات، بینهایت هولناک بود، اما شخص مرتکب نه هراسانگیز بود و نه دیوانه، تنها ویژگی او در گذشته و نیز در رفتارش در جریان دادرسی و بازجوییهای پلیس، واقعیتی منفی (سلبی) بود: حماقت نبود، ناتوانی شگفتانگیز و ذاتی اندیشیدن بود. او در نقش جنایتکار بزرگ جنگی همانگونه ظاهر میشد که در رژیم نازی، آرنولد پنجاه و چند ساله در نمایش «باغبان مرگ» هم که یک هفته دیگر به وسیله اتاق گاز یا صندلی الکتریکی اعدام میشود، نه هراسانگیز است و نه دیوانه؛ او در اتاق بازجویی، روبهروی یک خبرنگار زن امریکایی به نام خانم کندی به سوالاتش پاسخ میدهد یا باهم برای رسیدن به یک «پاسخ» گفتوگو میکنند؛ پاسخی که در پایان نمایش، آن چیزی نیست که خبرنگار زن امریکایی منتظر آن بوده یا تماشاگر، بلکه تعلیقی است که میخواهد تماشاگر را غافلگیر و درنهایت درگیر و رها کند. آرنولد در جواب سوال خبرنگار وقتی از چرایی او از قتل ۲۵ زن میپرسد، پذیرش قواعدی کاملا مغایر با آن زمانی که قتلها را انجام میداده، اکنون کوچکترین دشواری برایش ندارد؛ او میدانست که آنچه در آن زمان وظیفه یا هدف و انگیزش درونی/ شخصیاش تشخیص میداده، اکنون از سوی خبرنگار زن جنایت نام گرفته است، بنابراین قوانین کیفری جدید را مانند یک زبان جدید میپذیرد؛ چراکه آرنولد اگر همیشه به مقتضای اندیشه عمل میکرد بسیار زود از پا درمیآمد؛ او بعد از قتل ۲۵ زن، خودش به پلیس زنگ میزند، و طبق گفته او، پلیس باید ظرف ۲۰ دقیقه میرسیده، اما با پنج دقیقه تاخیر، رسیده: گویی با گذر از ۲۴، و رسیدن به ۲۵ (۱+۲۴) که نماد هماهنگی مضاعف بین زمین و آسمان است و بیانگر فراوانی و برکت خداوند است، و از منظری دیگر ضریب مقدس و شاهانه است که یک قسمت مربوط به انسان و بخش دیگرش مربوط به خداوند است، آرنولد خود را در یک موقعیت دیگر بازمییابد و شروعی دیگر را میآغازد؛ شروعی که برایش به منزله کاملشدن است، و همین کاملشدن، موجب میشود که او بعد از قتل ۲۵ زن، به پلیس زنگ بزند، تا پلیس هم بعد از ۲۵ دقیقه او را دستگیر کند. آرنولد یک باغبان انگلیسی است که با دستهای ظریف خود که از سوی خبرنگار به آن تاکید میشود، مرتکب قتل ۲۵ زن شده است. زنانی که هر کدام میتوانند یک «خانم کندی» باشند. همان حسرت و آرزویی که آرنولد بدان اذعان میدارد: «کشتن یک زن امریکایی» که همان خبرنگار امریکایی است که بخشی از ذهنیاتش کشف و تصاحب همان دستهای ظریف است. داستان از ظرافت همان دستها شروع میشود، و سپس همراه با موسیقی، خشونتش از لایههای زیرین (لایههای پنهان متن) عریان و سپس عریانتر میشود، اما تصویرکردن این خشونت و القا (و انتقال) آن به تماشاگر، نه از طریق دیالوگ به خوبی توانسته در بافت اثر بنشیند تا تماشاگر را به خشونت عریان یک جنایت/فاجعه نزدیک کند و نه از طریق موسیقی که انتقالدهنده اصوات هستند برای تشدید این خشونت؛ چراکه تماشاگر در هیچکجای نمایش به هر دو بازیگر نزدیک نمیشود، بلکه تنها از دور به تماشا نشسته تا سرانجام آن دو را ببیند. تنها در یک نقطه از نمایش که آرنولد دستهایش را محکم میکوبد روی میز، تماشاگر را به سوی خود میکشاند؛ زیرا دیالوگها قدرت تصویرکردن و القای خشونت را به تماشاگر ندارند، حتی جلوههای بصری که از طریق مونیتورهای روبهروی تماشاگران سعی در القای این خشونت دارند هم نتوانسته کمکی به کار بکند. حتی وقتی خبرنگار میخواهد ضمن القای وحشت و ترس به آرنولد، تماشاگر را هم همراه با خود کند در تصویرکردن صندلی الکتریکیای که برای قاتل طراحی شده، هم نمیتواند. خبرنگار از دستگاهی حرف میزند، که افسر برای جهانگرد (سیاح) در «گروه محکومین» کافکا از یک دستگاه مخوف برای اعدام محکومین حرف میزند. این صحنه دقیقا برداشتی مستقیم از صحنهیی است که افسر «گروه محکومین» کافکا برای سیاح تشریح میکند. درخشانترین بخش نمایش توصیف آرنولد از باغها ست. آنجا که مدام میگوید: «از باغها باید حرف بزنیم.» باغها در ارتباط مستقیم با دستهای ظریف او قرار میگیرند، ارتباطی که با توصیف پرندگان و چشمهها در باغ گویی میخواهد از خشونت قتلها بکاهد.
همین باغها و سپس ارتباط آنها با زنان مقتول که آرنولد از ارتباط نزدیک خود با آنها میگوید که او را به اسم کوچک خطاب میکردند: «آرنولد؟»؛ خطابی که خبرنگار مایل نیست آن را به کار ببرد. هر چه به پایان نمایش نزدیکتر میشویم، خشونت نمایش عریانتر میشود. آرنولد از زمانی میگوید که خانم کندی به زندان نزد او رفته بود و گاز آرسنیک در لیوان خبرنگار از طریق حشره و کاغذ مگسکش به لیوان او ریخته شده؛ یعنی رسیدن به آرزوی چندین سالهاش. هرچند این ادعا از سوی خبرنگار رد میشود. پایان نمایش و به تعلیقگذاشتن تماشاگر برای رسیدن به «پاسخ»ی که انتظارش نمیرفت، نقطه قوت نمایش است؛ هرچند در بازنمایی خشونت، در کل، نمایش نتوانسته این خشونت را از لایههای زیرین نمایش به لایههایی رویی بکشاند و تماشاگر را در آن موقعیت برساخته قرار دهد؛ یک خشونت پنهان که مدام گریبان تماشاگر را بگیرد و او را در آن موقعیت قرار دهد، اما در این نمایش تماشاگر خونسرد و بیخیال بر صندلیاش نشسته و تنها تماشاچی است؛ گویی تنها منتظر سرانجام کار است، نه ارتباط جز به جز با دیالوگها و نمایش (و لایههای مختلف نمایش) . نمایش، تماشاگر را در تعلیق رها میکند، تعلیقی که با تشویق تماشاگران خیلی زود به پایان میرسد. صحنه خالی میشود، و هیچ نشانهیی از خشونت عریانی که میخواست تماشاگر را در آن موقعیت قرار دهد یا به آن نزدیک یا با آن همراه کند، دیده نمیشود. چراغ روشن شده است.
آریامن احمدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست