یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

انتخاب


انتخاب

معرفت شناسی یا هستی شناسی

● باید انتخاب کنیم!

▪ معرفت شناسی یا هستی شناسی؟

▪ منطق یا تاریخ؟

▪ ریاضی یا ادبیات؟

▪ استدلال یا ایمان؟

▪ نتیجه گیری سریع یا عمق مطلب؟

▪ فلسفه ابزاری یا فلسفه اکتشافی؟

▪ همپوشانی با علم یا عرفان؟

▪ خشک و رک گویی یا مبهم و جذب کننده گویی؟

▪ ابن سینا یا ملا صدرا؟

▪ کانت یاهگل؟

▪ پوپر یا هایدگر؟

▪ سروش یا داوری؟

▪ قوام یا خاتمی؟

▪ زندگی یا پوچی؟

امروز بدنبال بحثی که سر کلاس و بعد از آن با دکتر بهشتی- استاد تاریخ فلسفه(۵) دانشگاه تهران(کانت تا هگل) که به همراه اساتیدی چون خاتمی، قوام ، طالب زاده، داوری تنها اساتید فلسفه دان دانشگاه تهرانند که میشود چیزی از آنها یاد گرفت و بقیه ها بچه برای یکبار فکر کردم حالا که سال سوم هستم دیگر باید جلوی این شاخه آن شاخه پریدن را در فلسفه خوانی بگیرم و روی موضوع خاصی تمرکز کنم و البته دوستم محمد هم که از معدود آدم هایی است که دیده ام انگیزه یاد گرفتن و شنیدن بجای شنیده شدن دارد الان که روحش تحت تاثیر ترور بی نظیر بوتو قرار گرفته بود(طبق معمول اقدامی پلید و ناخوشایند از تروریست های بنیادگرای مسلمان بود و چون از معدود زنان مسلمانی بود که در عرصه سیاست نقش داشت من هم بسیار متاسف شدم که اینهمه زن مذهبی ابله سلطه پذیر و بی دست و پا بیجهت بدون هیچ نقشی در تاریخ زنده اند- مذهبی را از اینجهت گفتم که طغیان و عصیان در زنان غیر مذهبی بمراتب بیشتر و سلطه پذیری مردان بر آنان کمتر است- در حالیکه او میتوانست بسیار تاثیر گذار باشد بمحض بازگشت بعد هشت سال تبعید بخاطر جسارتش کشته شد) از روند فعلیش که شبیه من است خسته شده با توجه به وضعیت آقای نوری(که اینقدر برنامه ریزی شده عمل میکند که بقول خودش هیچ اتفاق تصادفی در زندگیش پیش نمی آید) در تماسی متذکر شد اینجوری نمیشود و دیگر تاریخ فلسفه خواندن کافیست و باید معلوم کنیم در چه حوزه پژوهشی کار کنیم و جالب اینکه همین امروز اینکه باید راهمان را انتخاب کنیم را با محمد میرباقری که او هم مثل همه بعد از مدتی مطالعه افراطی فلسفه زده شده بحث میکردیم. این قضیه زمانی برایم روشنتر شد که از کنکاش موضوع "مسئله داشتن" و درد فلسفی که همیشه تصورات مبهمی درباره آن داشتمو حمید هم همیشه با گفتن این نکته( که مسئله فیلسوفان شهرت و قدرت است چون راه دیگری نمی یابند به فلسفه می آیند) به این موضوع دامن میزد با راهنمایی های شاهد طباطبایی دانشجوی خوب دکترا راحت شدم ودریافتم ، مسئله و درد فلسفی دارم اما نمیدانم چیست و دو راه دارم یا خودکشی یا پیدا کردن آن در فلسفه و بدنبال آن راه افتادن برای پژوهش و تحقیق و هدف دار شدن زندگی و مطالعات که برای ما دانشجویان فلسفه که بی اعتقاد و نیهیلست ترین قشر جامعه ایم (چون میدانیم هیچ چیزی حتی بدیهی ترین اصول و تمام علم، مبنایی ندارد و بقول خیام کار دنیا بر هیچ است) بسیار مهم است.

چون محیط و فضای دانشجویی فلسفه حتی در بهترین دانشگاه کشور بسیار مرده و کرخت است و هیچ هدفی جز پاس کردن واحد ها و نگرانی برای آزمون فوق ندارد و در این روزگار پوچی زندگی ما به تمام معنا تهی از معناست(جالب اینکه الان تصادفا تی وی را روشن کردم شبکه یک برنامه ای بنام عصر ایمان پخش میکند!)در اینباره آن عناوینی که مشخص کرده ام نوعی کلید واژه ها های دو مسیر فلسفی متفاوتند. واقعا نمیخواهم زیاده گویی کنم (از این واقعاهایی که لیلا میگوید وکاملا مشخص است میخواهد کاری را بکند)واز اینکار در وبلاگ متنفرم و اگر شد در ماهنامه نقد نو مقاله ای در این باره مینویسم. در اینجا هم خیلی ساده سعی کرده ام دو مسیر را ترسیم کنم که اولی را میتوان ارسطویی دانست و فلاسفه تحلیلی از جمله فلاسفه زبان و علم و ذهن چون راسل و ویتگنشتاین هم در آن قرار میگیرند و مسیر دوم بیشتر افلاطونی است و کلا کسانی که نگاه تاریخی و تبارشناسانه به فلسفه دارند مثل نیچه و فوکو و دریدا(مارکس هم که هر چقدر متفکر بزرگ و تاثیرگذاری است اما فیسلوف نیست) در آن قرار دارند و من باید انتخاب کنم و البته میگویند عده ای چون رورتی و دریفوس و پراگماتیست های اخیر امریکایی بین ایندو هستند اما فکر نمی کنم با اینهمه اختلاف واقعا کسی بتواند بین اینها باشد بخصوص رورتی که قبل از جذب هایدگر شدن در دهه ۸۰ مرگ فلسفه تحلیلی را اعلام کرد .

من در گذشته هم این بحث ها را داشتم اما فکر میکنم حالا بقول هگل خیلی انضمامی تر و دقیق تر میتوانم راه ها را از هم تشخیص دهم اما هنوز مسیر کاملا تیره و بدون هرگونه نشانه و راهنمایی است.مسئله جدی دیگر نه درستی و به حقیقت نزدیک تر بودن این دوست چون اصلا ایندو هر کدام ۲ روش هستند که برای پاسخ مسئله ما شکل گرفته اند و روش چیزی نمی گوید و بقول دکتر قوام فلسفه صرفا ابزاری در مقام داوری است (که البته این خود قضاوتی تحلیلی است و قاره ای ها بقول دکتر طالب زاده هدف برهان را نشان دادن و بنوعی کشف میدانند و نه صرفا یک وسیله برای ارزیابی کشفیات ما) من سعی کردم بی موضع باشم که البته امکان پذیر نیست و انسان بی موضع در هیچ موردی نداریم اما واقعا نمیخواهم مثل قضاوت های بی مبنای دکتر سروش در مورد هایدگر با کلی گویی یکی را رد کنم (این بحث من در انتخاب مسیر در خود فلسفه است و کلا بعد از مقدمه اولم در مسیر زندگی است که فلسفه اساسا ابزار روشنفکری است که آن موضوع بحثی متافلسفی است که بر همه عیان است که ترجیحم با روشنفکری است و از این نظر سروش یک تنه به تمام اساتید دانشگاه می ارزد و ماهم در جسارت و طغیان گری در مسیر او قرار داریم و هزینه جسارت یا حماقت های روشنفکرانه مان هم نسبت به سنمان کم نبوده، از محرومیت تحصیلی در دانشگاه گرفته تا بازداشتگاه وزارت اطلاعات و لج شدن اساتید و مدیر گروه و بسیاری مسولین دانشکده ادبیات و دشمنی های فروان بسیجی ها و کتک خوردن و بدنامی و گاو پیشانی سفید شدن در دانشکده و مشکلات فراوان درسی که اطرافیان را به تردید انداخته اصلا بتوانم مدرک بگیرم- و بیش از این هم هزینه میدهیم) . اما توصیه دکتر بهشتی در پایان کلاس این بود باید هر دو را خوب بشناسم و بعد انتخاب کنم و حقیقتا حرف درستی است و باید اول بشناسیم وکمی درون خودمان را از جزمیت ها و موضع گیری های افراطی خالی کنیم و بعد انتخاب کنیم .اما فیلسوف محبوب من کیست؟

چون ما اساسا با شیوه قوام(که بهترین ارسطوشناس ایرانست و زمانی در یونان هم او را میشناختند و کتاب سر راس را ترجمه کرده) در ستایش روش و منطق و نفی عرفان در فلسفه، مدت ها در دانشگاه تهران سر کردیم(هر چند خیلی زود به جهت تفکرات مدرن در برابر سنت گرای غرب ستیزی مثل او راهمان را جدا کردیم چونکه ما ادا و ژست های داوری را ندیده ایم تا شیفته خزعبلات و بمعنای کامل ژاژخواهیش "درباره غرب" شویم که این البته به منزله انکار منش و شیوه فلسفی داوری نیست که مورد تایید هابرماس هم هست و اگر انتقادی بر اواست از نظر سواد و مطالعات است وگرنه کمتر کسی در فلسفه عمق کار او را دارد و بسیاری جملاتش در بعضی کلاس ها همانند برق سه فاز آدم را مدت ها تحت تاثیر قرار میدهد اما چه فایده که شارلاتان است). فیسوف محبوب من کانت است و همه دوستانم اینرا میدانند و اصلا قواعد هر نوع فلسفه و مابعدالطبیعه بعد از او هم (که اسم یکی از کتبش است) توسط کانت تدوین شده و نو کانتی ها و تحلیلی ها را دوست دارم (و اگر داوری میگوید نوکانتی ها افلاطویند از بلاهت و نادانیش است) اما من برای مدتی هم که شده حتی با اگزیستانس ها (که بی تردید جذاب ترین شاخه تمام تاریخ فلسفه است اما منطق محوریش بقول دکترخاتمی درباره فلسفه های پست مدرن منطق در هواست) هم همدلی میکنم و از فلاسفه ای که متنفر بودم هم بیشتر مطالعه میکنم و ترم آینده کلاس ارشد های هگل با طالب زاده را که ۸صبح هم هست را کامل میروم تا ببینم چه میشود. اما دو مسئله بسیار مهم دیگر در انتخاب مسیر "موجه بودن" شاخه فلسفی در شرایط تاریخی و فرهنگی جامعه ما و "توانایی خودم" در یادگیری یکی از ایندو است که انتخاب را خیلی سخت و پیچیده تر میکند.هیچکس نمیداند جامعه ما در دهه ۷۰ به چه مشکل و بن بست علمی برخورد که سروش پوپر را مطرح کرد و چه ربطی به مسائل فلسفی جامعه ما (که باید الزاما نقد و کنار گذاشتن نظام صدرایی باشد) داشت اما با وابسته شدن به یکی از جریان های سیاسی(بقول قوام) میتوان از این گذشت البته جسارت و شجاعت هم بسیار مهم است وگرنه به صرف اطلاعات بالا حتی اگر جریان سیاسی هم از شما حمایت کند فایده ندارد (و ادم بسیار باسواد و با مطالعه ای که در ایران نظیرش نیست و من میگویم به لحاظ مطالعاتی از ملکیان هم بیشتر خوانده اما محافظه کار و ترسو مثل پروفسور خاتمی اگر تمام احزاب بیانیه در حمایتش دهند اینقدر جربزه سیاسی و روشنفکری ندارد نمیتواند یک قدم در جامعه بالاتر رود و همیشه فکر میکنم ذهن خاتمی که گنجایش عجیب و غریبی دارد چندتا سی دی فلسفه است که بمحض سوال اطلاعات بیرون میریزد) اما پروپاگاندا و طرفداران و غوغا سالاری هر چقدر باشد باید اندکی در چنته داشت که رویش مانور داد و من علاقه ام تحلیلی است اما فکر میکنم در قاره ای تواناییم بیشتر است چون آنجا اصلا معیار و مبنایی برای توانایی و برحق بودن افراد نیست(نقد ناپذیرترین نوشته ها از نیچه و هایدگرند و هگل هم که اساس منطقش را بر ممکن بودن اصل تناقض شروع کند خدا میداند آخرش چه میشود) و من اگر جنجال و بلوا کنم و به زندان بروم و کتاب فلسفی بنویسم ان کتاب بخاطر این مسائل سیاسی مطرح میشود هر چند اعتبار علمیش پایین باشد و مگر نه آنکه معیار حقیقت بقول فایرابند پذیرش جامعه و توده است؟ اصلا طرفداری طالب زاده از ملاصدرا چون یک طرفداری آرام منطقی و بدون پروپاگاندا و حواشی است مورد قبول دانشجویان قرار نگرفته و قوام که خودش یک تنه نقد و پروپاگانداست(البته فقط در محیط های امن) حرف هایش ضد ملاصدرا باعث شده بیشتر بچه های کلاس ،خاتم فلسفه اسلامی را نه تنها فیلسوف ندانند بلکه متقلب هم بدانند و کار طالب زاده اگرچه اخلاقی تر است اما کار قوام تاثیرش بیشتر است البته نه در نزد همه و من خودم به قوام بارها گفته ام تا این نقد هایش را تالیف نکند و دربوته نقد نگذارد اعتباری ندارند.

(این هم که پذیرش جامعه مهم است قضاوتی قاره ای است که با انکار حقیقت و تاریخی کردن آن حق را به بی مبنایی و بی معیاری برای قضاوت میدهد) در مجموع انتخاب اصلیم اینستکه که فعلا مدتی کانت را خوب بخوانم (بخصوص کتب غیر از سه نقد که در کلاس بهشتی هم فرصت تدریس نشد) و اگر شد متون زبان اصلیش را هم ، چون خواندن ترجمه ادیب سلطانی بمراتب سخت تر از خواندن متن انگلیسی است و بعد در اینکه قرائت هگلی (قرائتی که کاملا از کانت و معرفت شناسی دور میشود و هگل بزرگترین انحراف در مسیر تاریخی فلسفه از دکارت تا کانت را ایجاد میکند و البته بقدری فلسفه اش عظیم است که آدم حیرت میکند و تمام اینها اصلا بخشی از تجلی گایست میشوند و کسی اگر احساس والایی در نقد قوه حکم را نفهمید باید این نظام فلسفی روح مطلق را نشانش داد و مردتیکه باهوش مدت ها تاریخ و هنر و فرهنگ مطالعه کرد تا جاهایی که لازم است خواننده اش را با مصداق کاملا قانع کند) یا قرائت تحلیلی (بخصوص پراگماتیسم که بسیار به ان علاقه مندم چون تنها شاخه فلسفی است که به روشنفکری بسیار نزدیک است و زمینه را برای ان اماده میکند) پس با کنار گذاشتن پیش از کانتی ها مگر اینکه برای او لازم شوند (مثل دکارت و اسپینوزا و لایب نیتس و هابز و لاک و هیوم) خیلی خوب کانت را میخوانم و در کنارش به کلاس های هگل می روم و پوپر و هایدگر را هم جدا میخوانم ببینم بعد از این انتخاب اول تکلیفم چیست؟ فعلا اگر هم موضعی دارم کار درست، نه مثل قوام و دینانی جنجال و دعوا و فحاشی به یک طرف بدون هیچ نقد علمی و تمسخر مخالفان روشی اش (حالا خوب است قوام فلسفه غرب میداند اما یکی نیست به دینانی بگوید تو که هنوز زبان انگلیسی بلد نیستی فوحش دادنت به کانت دیگر چه صیغه ایست و فقط باعث رسوایی خودت است) بلکه باید مثل دکتر بهشتی مدتی بود و او علی رغم موضعی که دارد( قاره ای) بسیار سعی در اختفای آنرا دارد و خودش را بی طرف نشان میدهد و این بسیار به ما کمک میکند و دکتر بهشتی حقیقتا استاد خوبیست که همیشه توصیه میکند ببینیم اول طرف چه میگوید و حرفش را بفهمیم بعد نقد کنیم که البته او افراطی بی طرف است واز اول که ارسطو و افلاطون را تدریس میکرد(اینهم ایراد بزرگ اوست که سعی میکند همه را بشناسد و از عمق کارش کم میکند که از پیش سقراطیان تا هرمنوتیک و حتی فلسفه اسلامی و انواع زبان های یونانی و لاتین و آلمانی و ... تدریس میکند و مقایسه میکند پوپر از کانت تو خالی تر است یعنی هر دو را بلد است) میگفت اینها فیسلوفان بسیار بزرگی هستند و به رواقیون رسید همینرا گفت و سر کلاس ارشد درباره دکارت هم همینرا میگوید و با ما که کانت را شروع کرد گفت فیلسوف خیلی بزرگی است بعد رسیدیم درباره هگل هم همینرا گفت و بعد درباره هایدگر و بعد هم گادامر!

و بالاخره نفهمیدیم چطور همه را قبول دارد اما نکته مهم که از شیوه بهشتی باید یاد گرفت اینستکه نقد پس از شناخت و نه با آن است(و این مزیت او نسبت به چهره های محبوبم در فلسفه کانتیننتال مثل مراد فرهادپور و بابک احمدی است که دست روزگار و بی عرضه گی خودشان که مدرک دکترا ندارند ما را از شاگردی این دو بزرگ محروم نموده است) و در فلسفه ابتدا کمی خودمان را از تعصب و عجله خالی کنیم و اینقدر زود قضاوت نکنیم. بهشتی که کلا اهمیت چندانی برای شان دانشجویان حاضر قائل نیست و انگار دانسته های خودش را مرور میکند یکبار وقتی کانت را بدون هیچ نقدی تدریس میکرد و ظاهرا جو کلاس خیلی مدافع نظریات کانت شده بود با خودش حرف میزد که یکدفعه گفت بعضیا میگن بهشتی کانتیه! هاهاهاهاها (این خنده های مشهور و بی دلیل بهشتی که کاملا از تاملات شخصی خودش سر کلاس است و ربطی به سوالات بچه ها ندارد را تا نبینید نمیتوانید درک کنید)

http://teragedy۶۵.blogfa.com/



همچنین مشاهده کنید