سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
انقلاب اسلامی از نظریه پردازی توسعه تا توسعه نظریه پردازی
در این مقاله با مفروض قرار دادن این واقعیت که هر انقلابی در مرحله نفی و انکار به تخریب ساختار و بنیانهای نظام سیاسی سابق و مبانی نظری حاکم بر آن نظام، و در مرحله تثبیت و سازندگی به خلق نهادها، بنیانها و مبانی نظری جدید همت میگمارد و طی کردن این دو مرحله به منزله الزامات و ضروریات هر انقلاب بزرگی محسوب میشود، به بررسی فرایند نفی «استراتژیها و نظریههای توسعه» نظام پهلوی در جریان انقلاب اسلامی پرداخته شده است. برای بررسی این فرایند، فرضیه مطرح شده این است که تکامل انقلاب اسلامی در گرو «توسعه نظریهپردازی» و تولید علم در حوزههای مختلف به خصوص در حوزه مباحث مربوط به «توسعه» میباشد و انقلاب اسلامی در حال حاضر در مرحله گذار از نفی «نظریههای توسعه» به مرحله «توسعه نظریهپردازی» و تولید علم قرار دارد. بدین معنا که انقلاب اسلامی همانطوری که در مقام نفی، «نظریههای توسعه» مورد استفاده توسط رژیم پهلوی را رد و انکار کرد، اینک میبایست در مقام توسعه نظریهپردازی و تولید علم نیز این خلاء را پر نماید.
در این مقاله به بررسی فرایند نفی و ردّ نظریههای توسعه مدرنیستی به سبک غرب در جریان انقلاب اسلامی پرداخته خواهد شد و الزامات و راهکارهای بسترسازی برای «توسعه نظریهپردازی» در این زمینه به مجالی دیگر موکول میشود.
● مقدمه:
انقلابهای بزرگ جهان که بعدها منشاء تحولات عظیمی درتمدن بشری گردیدهاند، دارای مفاهیمی کلیدی و دستاوردهای نظری گوناگونی بودهاند که فهم و شناخت آنها گامی اساسی در تبیین ماهیت این انقلابها، و دستاوردهای آنها محسوب میشود. انقلاب اسلامی ایران نیز از جمله این انقلابهاست؛ بگونهای که این انقلاب، علاوه بر آثار عینی و عملی در حوزه نظری و فکری، دارای پیامدها و تأثیرات شگرفی بوده است. این انقلاب، موجودیت خود را در نفی و برکناری رژیمی تعریف کرد که براساس الگوهای نظری وارداتی، بخصوص الگوهای توسعه مدرنیستی، به سبک و سیاق غرب، استراتژی بلندمدت خود را تنظیم نموده و بدون در نظر گرفتن اقتضائات بومی و شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه، در صدد تحمیل نوعی مدل شبه غربی و شبه مدرنیستی بر مقدرات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور بوده است. وقوع انقلاباسلامی نشان داد که جامعه ایران تداوم چنین فرایندی را برنمیتابد. بدینترتیب میشل فوکو ـ اندیشمند صاحب نام فرانسوی ـ اذعان میدارد:
«نه تنها اجرای توسعه و نوسازی در ایران صحیح نیست؛ بلکه آنچه در ایران مشاهده میشود شکست پروژه نوسازی و توسعه به سبک مدرنیته غربی است» وی انقلاباسلامی را چالشی در برابر الگوی توسعه خطی و نظریات توسعه مدرنیستی میداند، که به تقلید از غرب توسط شاه ایران که به تعبیر فوکو خود او نیز «صد سال دیر آمده است» به عنوان تئوری، راهنمایی عمل قرار گرفته بود. با این رویکرد، انقلاباسلامی با وقوع خود خط بطلانی بر نظریههای توسعه غربی و امکان عملی شدن آنها در جوامع غیرغربی کشیده و با نفی رژیم، به نفی نظریهپردازیهای معمول در حوزه مباحث توسعه مبادرت ورزید. نظریهپردازیهایی که فرض اولیه آنها بر امکان عملیاتی کردن تئوریها و نظریههای توسعه به سبک غرب، در کشورهای توسعهنیافته استوار بود. نفی نظام موجود و جهانبینی و ارزشهای آن گام اولیه و جبری انقلاب اسلامی بود و ضروری مینمود که در گام بعدی و در مقام تثبیت و اختیار حاملان و عاملان انقلاباسلامی، خلاء تئوریک حاصل از نفی نظام سیاسی و فکری سابق را با نظریهپردازی در حوزههای مختلف جبران نمایند. هرچند دراین زمینه تلاشهایی صورت گرفت، اما وقوع جنگ و انواع توطئههای داخلی و خارجی، مانع از تحقق کامل این امر شد. تا اینکه پس از گذشت بیستوپنج سال از عمر انقلاباسلامی، بار دیگر این امر مورد توجه مسؤلان کشور قرار گرفت و انتظار میرود با اهتمام همه جانبه مسؤلان و اندیشمندان و محققان انقلاباسلامی، در مقام «توسعه نظریهپردازی» نیز گامهای مؤثری برداشته شود. آنچه از اهمیت برخوردار است، چگونگی تحقق این آرمان در راهکارهای عملیاتی کردن آن است. این نوشته به بررسی رویکرد انقلاب اسلامی نسبت به «نظریههای توسعه مورد استناد رژیم پهلوی خواهد پرداخت، چه بسا این انکار و نفی، مقدمه آغاز بررسی الزامات و پیشنیازهای توسعه نظریهپردازی در این حوزه توسط محققان و صاحبنظران داخلی باشد.
● تعریف نظریه و ویژگیهای آن:
نظریهها در پی پاسخگویی به سؤالات شکل میگیرند و ماهیت هر نظریهای را باید در ارتباط با نوع سؤالات و پاسخهایی که به آنها داده میشود تعریف کرد. قابل صدق و کذب بودن، تعمیمپذیری و فراگیری، قابلیت پیشبینی داشتن و مبتنی بودن بر فرضیّات آزمون شده، از جمله ویژگیهای یک نظریه است. در تعریف و به کارگیری اصطلاح نظریه، مانند دیگر مفاهیم اصطلاحات اساسی از قبیل؛ پارادایم؛ ساخت، کارکرد و غیره، اتفاقنظر کاملی میان اندیشمندان وجود ندارد؛ بلکه هر نظریهپردازی از منظر خاص خود، از نظریه تعریفی ارائه داده است. در این زمینه، تعدد تعاریف موجود از نظریه، از عوامل اصلی و مسلط، بوجود آمدن بحران در مفاهیم است. بحرانی که امروزه در شاخههای مختلف علومانسانی خودنمایی میکند. درچنین شرایطی است که جامعهشناسان آمریکایی از جمله «کالینز» در دهه ۹۰ قرن بیستم، از بحران در جامعهشناسی، سخن به میان میآورد و معقتد است یکی از عمدهترین دلایل این بحران، وجود تعاریف متعدد در مورد مفاهیم اصلی جامعهشناسی است(۲) در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، نظریهپردازان تعاریف جدیدتری از نظریه عرضه کردند که طرح آنها در شناخت وضعیت فعلی علومانسانی و نظریات مطرح در این عرصه، لازم و مفید است. به عنوان مثال؛ «آنتونی گیدنز» نظریه و نظریهپردازی را تلاش برای درک اشکال بنیادین و آغازین موجودیت دو پدیده عمده؛ یعنی عامل و کارگزار انسانی و الگوهای نهادی شده در سطوح خرد و کلان میدانند. «جفری الکساندر» جامعهشناس معاصر آمریکایی و یکی از بنیانگذاران نظریه کارکردگرایی جدید نیز معتقد است؛ نظریهها اموری مجرد و انتزاعی شده از امور عینی جهان خارج هستند که در زمانها و مکانهای متفاوت مطرح میشوند و به اعتقاد وی؛ نظریه هنگامی تولد مییابد که بتوان رابطهای مجرد و منطقی میان دو یا چند مفهوم ایجاد کرد. «چَفتِر» نیز نظریه را عبارتهایی نسبتا مجرد و عمومی میداند که در یک کلیت واحد قابل فهم است و در تبیین وجوه حیات جمعی به کاربرده میشود. «چاینی و همکارانش» نظریه را مجموعه قضایای منطقی و مرتبطی میدانند که روابط قطعی میان پدیدهها و متغیرها را مطالعه و تبیین مینماید «هوور» نیز نظریه را مجموعه قضایای مرتبط شدهای میداند که پیشنهاد میکند چرا وقایع به روال خاص خود اتفاق میافتند. بطور کلی، در تعاریف ارائه شده نظریه به منزله دستگاهی نظری برای درک و تبیین واقعیتهای اجتماعی، و مجموعهای منسجم و منطقی جهت آزمون روابط میان پدیدهها، در جهت دستیابی به قانون تلقی شده است»(۳) بنابراین، با توجه به تعاریف ارائه شده، نظریه باید بازگوکننده نظامی منسجم، منطقی و مجرد و نیز دربردارنده پیشفرضهای قدرتمند برای تبیین روابط میان پدیدههاست؛ که قابل قبول برای جامعه علمی، در جهت ارائه قوانین علمی میباشد. با توجه به چنین تعریفی از نظریه، مفهوم و معنای نظریهپردازی نیز کاملاً روشن است و میتوان آن را عبارت از: کنش فکری اندیشمندان و صاحبان اندیشه، در جهت ارائه نظریه دانست.
● ضرورت توجه به نظریه و نظریهپردازی
اصولاً شاخههای علم، بدون وجود نظریه، قابل طرح نمیباشد و از حالت علمی بودن خود خارج میگردند. به تعبیر دیگر، علوم مختلف، بخصوص علومانسانی بدون وجود نظریه، مجموعهای دادههای خامیست که هیچگونه ارتباطی میان مفاهیم و اطلاعات آن وجود ندارد؛ بنابراین نمیتوان از آن در جهت تبیین پدیدههای مختلف یاری گرفت، چرا که این نظریه است که به عنوان عامل اساسی ارتباطدهنده میان مفاهیم و اطلاعات پراکنده و گسترده عمل میکند و آنها را در جهت خاصی دستهبندی میسازد و به عنوان ابزاری مفید برای درک پدیدههای مختلف در خدمت انسان قرار میگیرد. به عنوان مثال؛ در جامعهشناسی، مفاهیمی نظیر جامعه، اجتماع، گروه، طبقه، کنش متقابل، رفتار جمعی، مبادله، تعامل، تعارض و غیره، بدون اینکه تحت پوشش یک نظریه باشند، دارای معنا و کارکرد خاصی نخواهند بود. بنابراین با توجه به اینکه تصوّر جامعه انسانی بدون علم، و علم بدون نظریه امکانپذیر نیست، نظریهپردازی و اهتمام به ارائه چارچوب نظری در جهت توصیف و تبیین پدیدهها و واقعیتهای اجتماعی، از ضرورتی انکارناپذیر برخوردار است و توجه به مفهومی که امروزه از آن تحت عنوان نظریهپردازی یاد میشود، از اهمیت حیاتی برخوردار است. در این خصوص از اواخر دهه ۵۰، در میان حوزههای مختلف علوم انسانی، بحث نوسازی و توسعه و نظریهپردازی، در چارچوب سیاستهای مقایسهای، موردتوجه اندیشمندان علوم سیاسی قرار گرفت و محققان تلاشهای نظری فراوانی را در جهت تبیین سیر تحولات و دگرگونیها و تغییرات اجتماعی در جوامع مختلف بعمل آوردند که حاصل این تلاشها تولید دستاوردهای نظری فراوان در حوزه مطالعات مربوط به توسعه، و تلاش برای تعمیم آن بر تمام جوامع، فارق از تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی آنان بود.
● پیشینه و عناصر نظریات مربوط به توسعه:
نظریات مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون به سبک غربی، اساسا پس از جنگ جهانی دوم، بویژه در آمریکا طرح و ارائه گردید. جایگاه آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان یک ابرقدرت در رقابت با بلوک شرق، سبب شد تا در کنار برنامه مارشال ـ در سال ۱۹۴۹ ـ مبنی بر ارائه کمک به کشورهای علاقمند به توسعه و مدرنیزاسیون، برای مقابله با نفوذ کمونیسم زمینه طرح نظریهها، که عمدتا تحت تأثیر مکتب کارکردگرایی بودند، ایجاد شود. از جمله تلاشهای مذکور میتوان به تألیف کتاب مراحل «رشد اقتصادی» امر «والت روستو» اشاره کرد که به عنوان یک بیانیه شبه کمونیستی منتشر گردید. در کتاب روستو از پنج مرحله تحول، رشد و توسعه کشورهای جهان سوم و همچنین غایات این توسعه، سخن به میان آمده بود. اغلب نظریههای توسعه خطی، در راستای نظریات قدیمی مربوط به توسعه مطرح شدند که از آغاز دوره سرمایهداری؛ یعنی اواخر قرن ۱۶، تا اواخر قرن ۱۹، در غرب مطرح بود و معمولاً، برگزارههای دوگانه که متأثر از ذهنیت مدرنیته علمی بود، تأکید داشتند. تحت تأثیر همین ذهنیت بود که اندیشه دوگانه مبتنی بر تقابل مدرنیته و سنت، جایگاه بالایی دراین دسته از نظریات به خود اختصاص داد. از این بستر اندیشگی است که گذار از مرحله دینی ـ فلسفی، به مرحله علم اثباتی و به عبارتی؛ گذاراز جامعه مهر پیوند به جامعه سود پیوند، گذار از فئودالیته به سرمایهداری، عبور از همبستگی ابزارگونه به همبستگی انداموار و غیره اجتنابناپذیر تلقی شدند.(۴) ذهنیت توسعه و نوسازی در بستر چنین تفکیکی، بعدها تبدیل به یک فرآیند تک خطی توسعه شد و بمثابه یک فرارویت(۵) در تاریخ مدرنیته غربی چهره نمود. نظریات مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون که در قرن هیجدهم و نوزدهم ارائه گردید، عمدتا نظریاتی تکاملگرایانه و ارگانیکی بودند. برای نمونه در عقاید کسانی چون مارکس، وبر و دورکهیم، این واقعیت بخوبی دیده میشود. نظریههای توسعه مکانیکی و تکخطی که بر اجتنابناپذیر بودن جریان توسعه و ترقی اعتقاد داشت ـ در قرن بیستم، بخصوص در نیمه دوم این قرن در قالب نظریات علمی مطرح گردید. آگوست کنت، مورگان اسپنسر، مارکس و وبر را میتوان از بنیانگذاران اولیه اندیشه غربی فرآیند تک خطی توسعه ونوسازی بشمار آورد. «نظریات توسعه و مدرنیزاسیونِ مطرح شده پس از جنگ جهانی دوم در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، تحت تأثیر علایق تاریخی، تکنولوژیکی، سیاسی، نظامی و بینالمللی جدید شکل گرفتند. و براساس تصورات اجتنابناپذیر و جبری از تاریخ استوار بود اما این اجتنابناپذیری و مراحل آن، از یک نویسنده به دیگری متفاوت بود؛ به عنوان مثال در حالیکه «هوزلیتز» به دو مرحله سنتی و مدرن اشاره میکرد، لرنر به مرحله سوم انتقالی نیز معتقد بود، پارسونز این مراحل را به پنج مرحله کشاند و مراحل پنجگانه روستو نیز تحت عنوان؛ سنتی، ماقبل خیز، خیز، سیر بلوغ و جامعه مصر انبوه، در چنین فضایی شکل گرفت.(۶) در دهههای شصت و اوایل دهه هفتاد بگونهای افراطی رویکرد تحولِ اجتماعی ـ اقتصادی به سبک مدرن رواج یافت و از این جهت نظریهها و نظریهپردازان با تحقیر به فرهنگ و سنتهای قدیمی مینگریستند و در یک کلام، میتوان اساس همه این نظریات را ارائه تصویری از جامعه سنتی و نیز جامعه مدرن، و همچنین بررسی نقاط تقابل آنها دانست. البته در این راستا، در دهه ۱۹۵۰ موجی از تحقیقات در دانشگاههای معتبر آمریکا از سوی افرادی چون اپتر، کلمن، پای و دیگران مطرح گردید، که این تحقیقات اغلب تحت تأثیر گرایشهای توسعه کمی قرار داشته و بهرهبرداری از دادههای آماری برای مطالعه ابعاد مدرنیزاسیون؛ از جمله صنعتی شدن، شهری شدن، تعلیم و تربیت و گسترش ارتباطات جمعی، در آنها اصلی اساسی بشمار میرفت. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، اقتصاددانان توجه خاصی به مسائل جهان سوم نشان دادند.
اقتصاددانانی چون «السکاندر گروشنکرون»، «برت هوزلیتز»، «ماکس میلیکان»، «والت وایتمن روستو» و «آلبرت هیرشمن» از جمله نظریهپردازانی بودند که عمدتا تحقیقات آنها در پی یافتن راههایی برای به کارگیری تجربه صنعتی شدن غرب در فرآیند توسعه جهان سوم بود. برای این محققان پرسش اصلی این بود که چگونه کشورهای جدید در جهان سوم راه را به سوی دنیای مدرن خواهند گشود. در یک جمعبندی کلی آنچه از نوسازی و توسعه، موردنظر این نظریهپردازان بود، نوعی گذار کلی و همه جانبه از یک جامعه سنتی یا ماقبل مدرن به سوی جامعهای بود که دارای سامان اجتماعی همبسته و انواع تکنولوژی پیشرفته از نظر اقتصادی مرفه، و از حیث سیاسی نیز جزئی از ملل باثبات جهان شناخته میشد. به عبارت دیگر؛ از دید این افراد، نوسازی متضمن تغییراتی در نظامهای تکنولوژیکی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ملل در حال توسعه بود که طی آن، این کشورها ضمن پشت سر نهادن دنیای سنتی و ارزشهای آن، به تراز کشورهای غربی و آمریکای شمالی میرسیدند. (۷) بطور کلی، میتوان نوسازی را روندی مبتنی بر بهرهبرداری خردمندانه از منابع دانست که با هدف ایجاد یک جامعه نوین پدید میآید.
امّا سؤال اینجاست که منظور از جامعه نو چیست؟ از دیدگاه غربی، جامعه نو به معنی گسست از جامعه سنتی و ایجاد جامعهای متفاوت بر پایه تکنولوژی پیشرفته و حاکمیت علم ابزاری، بر پایه نگرشی عقلایی به زندگی و برخورداری از رهیافتی غیردینی، در روابط اجتماعی بود، از این منظر مهمترین شاخصههای جامعه مدرن عبارتند از: شهرنشینی، باسوادی، تحرک اجتماعی، رشد اقتصادی و وابستگی اجتماعی گسترده؛ مسئله مهم این است که اغلب نظریهپردازان در غرب توسعه و نوسازی را نیروی مقاومتناپذیر میدانستند که در گذر زمان بر سراسر جهان گسترده خواهد شد. با این رویکرد، بطور کلی مفهوم نوسازی متضمن تغییر اساسی در ساختار اعتقادات و ارزشهای اجتماعی مردم، در همه عرصههای اندیشه و عمل بوده و جنبههای اصلی آن نیز، شهرنشینی، صنعتی شدن، دموکراتیزه، شدن، تعلیم و تربیت و مشارکت رسانهها تلقی میشد. (۸) نظریات وابسته به مکتب نوسازی و توسعه خطی از همان بدو پیدایش خود در جستجوی یک تئوری کلان بود.
این نظریات برای توضیح نوسازی و توسعه کشورهای جهان سوم، نه تنها از نظریه تکاملگرایی استفاده میکرد، بلکه از نظریه هم کارکردگرایانه غربی نیز بهره میبرد. از آنجا که نظریه تکاملگرایی و توسعه خطی توانسته بود روندگذار اروپای غربی از جامعه سنتی به جامعه مدرن را در قرن نوزدهم تبیین نماید، بسیاری از پژوهشگران نوسازی به این فکر افتادند که این نظریه میتواند توسعه و نوسازی کشورهای جهان سوم را نیز توضیح و تبیین نماید. از سوی دیگر، بسیاری از اعضای برجسته مکتب نوسازی؛ از جمله لرنر، لوی، اسملسر، آیزنشتات و آلموند که در چارچوب نظریه کارکردگرایی میاندیشیدند، بر این اعتقاد بودند که براساس نظریه توسعه خطی، حرکت انسان به شکل قهری و جبری بسوی رشد و تکامل به سبک غربی، پیش میرود. این اندیشمندان کمتر تکیه بر عامل اختیار انسانی را مجاز دانسته و اتکای زیادی بر جبریت و ضرورت در تحولات تاریخی داشتند.(۹)
● منتقدان الگوی توسعه و نوسازی به سبک غربی
تاکنون الگوی توسعه و نوسازی غربی از سه ناحیه مورد نقد و تجدیدنظر قرار گرفته است که عبارتند از تجدیدنظر طلبانِ نظریه مدرنیزاسیون، که در سالهای ۷۰ ـ ۱۹۶۰ اندیشههای خود را مطرح کردند. از جمله این تجدیدنظرطلبان میتوان به هانیتنگتون، ایزنشتات، هیرشمن، رودلف و گاسفیلد اشاره کرد که این افراد در دیدگاههای خود به تجدیدنظر در مبانی و چارچوبهای کلان نظریه نوسازی و توسعه خطی پرداختند. دومین گروه از انتقادات به ذهنیت توسعه تک خطی، از سوی اعضای مکتب وابستگی بین دهههای شصت و هفتاد مطرح شد. در این خصوص میتوان به اندیشهها و انتقادات باران، فرانک، سلسلو، فورتادو، امین و کارد و سو اشاره کرد. اما گروه سوم که بیشتر به تخریب ذهنیت توسعه تکخطی پرداخت، تا تجدیدنظر در آن؛ انتقادات ساختارشکنانه فرامدرنیستها بود که دیدگاههایی نظیر دیدگاه میشل فوکو، ادوارد سعید و طاها نبوری از آن جمله اند.(۱۰)
● فرامدرنیسم و ذهنیت توسعه تکخطی
بطور کلی، اندیشمندان غله فرامدرن مدعی هستند که تاریخ مراحل اجتنابناپذیر ندارد. هیچ جبر تاریخی و هیچ قانونمندی کلی در کار نیست که همه گفتمانها تابع آن باشد؛ بنابراین نمیتوان هیچ نظریه عمومی عرضه کرد که ناظر و شامل بر تجربه همه کشورها و همه زمانها باشد. براساس این دیدگاه علوم اجتماعی نمیتواند به قواعد کلی دسترسی پیدا کند؛ بلکه تنها میتواند روایتهای تاریخی ارائه دهد و هرگز قادر نیست که یک نظریه عمومی تدوین کند و تجربه کشورهای مختلف را تبیین نماید.(۱۱)
از این دیدگاه، مجموعه نظریاتی که پیرامون توسعه ونوسازی در غرب ساخته و پرداخته شده است و در سیمای جهانی مطرح میباشد، متأثر از متن تاریخی خاص خود است و نمیتوان آن را برای تمام کشورها، عینا تجویز کرد. از منظر این متفکران، مفاهیمی نظیر آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، جامعه مدنی و پارلمانتاریسم مفاهیمی جهانی و کلی نمیباشد؛ بلکه برخاسته از تمدن، تجربه و متنی خاص بوده و تنها در درون همان تمدن و متن خاص معنا مییابد. فرامدرنیستها، با ردّ نظریههای عمومی و کلان روایتها(۱۲) و ردّ هر بینشی که بدون توجه به ویژگیهای خاص جوامع و فرهنگهای مختلف؛ انگارههای جهانشمول (۱۳) را به کل و تمامیت بشریت تعمیم دهد، به جنگ کلیّت(۱۴) و کلنگری(۱۵) برمیخیزند. آنها تکیه خود را بر ناهمگونیها گذاشته و به جای واحد تحلیل زمانی و مکانیِ «همهجا» و «همیشه» واحد «همینجا» و «هماکنون» را مبنای تحلیل خود قرار میدهند و با تکیه بر کثرت فرهنگها، بررسیهای عام را کنار گذاشته و بررسی محلی(۱۶) را اصیل و علمی انگاشتهاند. به همین دلیل، در عرصه هنر نیز، نقش آوانگارد را ردّ کرده و برخلاف دیدگاههای ناشی از عصر مدرنیته و روشنگری، وجود یک مسیر همگونِ تاریخی برای پیشرفت تمام بشر در جوامع مختلف را نفی میکنند و قائل به وجود جهتهای گوناگون تحول هستند. براساس این رهیافت فرهنگهای متفاوت با سرعتهای مختلف، در زمانهای گوناگون، مسیرهای متفاوتی را طی میکنند. اندیشمندان فرامدرن معتقدند؛ نمیتوان به نظریاتی مانند نظریههای علوم طبیعی رسید که پدیدههای اجتماعی را در همه تمدنهای مختلف و در طول تاریخ توضیح دهد، با این دید تجربه غرب در زمینه توسعه و نوسازی، تنها یک تجربه اتفاقی، محدود و مقید به بستر و متن تمدن اروپاست. تجربههای متنوع و متعددی در جهان وجود دارد و غرق شدن در جهانهای مختلفِ تجربه، عرصههای متنوعی را در علوم اجتماعی، فلسفه، سیاست، مذهب و هنر دربرمیگیرد، به همین دلیل، در منظر فرامدرنیسم، نمیتوان از فرآیند توسعه و تکامل خطی، محتوم و جبری به سبک غرب سخن به میان آورد.
● میشل فوکو و نظریات توسعه:
در نظام اندیشگی، فوکو به تأثیر از گاستون باشلار مفهوم «گسست شناخت شناسانه» مقامی کلیدی یافته است. گسست شناخت شناسانه، مدنظر فوکو، بر این اساس استوار است که در تاریخ تکامل علم نمیتوان یک فرایند تکامل عقلایی را جستجو کرد. البته اندیشمندان مختلف از راههای متفاوتی به این ایده رسیدهاند. به عنوان مثال «توماس کوهن» و «پل فایرابند» به همین نکته دست یافتهاند در دیدگاه آنارشیستی فایرابند که شباهت زیادی هم به دیدگاه فوکو دارد؛ اساسا مفهومی بنام «فراشد عقلانیِ موجه ساختن علم» وجود ندارد.(۱۷) هر فرهنگ و هر دورانی، الگوی خاص خود را از عقلانیت و خردباوری میآفریند و نمیتوان به کمک یک سرمشق و الگوی واحد، موقعیت اندیشه علمی روزگاری دیگر را مورد سنجش قرار داد. با این اعتبار، مسیر تکاملی اصولاً در میان نیست. کوهن هم با طرح «انقلاب شناختشناسانه» و گذار از سرمشق مسلط و پذیرفته شده تا حدود زیادی به مفهومی که فوکو از گسست ارائه کرده است، نزدیک میشود.(۱۸) با استناد به این نظریات، میتوان به این نتیجه رسید که هرگونه تلاش برای تحمیل الگوی توسعه خطی به سبک مدرنیته غربی در جوامع جهان سوم، محکوم به شکست خواهد بود. از منظری دیگر فوکو با استفاده از مفاهیم دیرینهشناسانه و تبارشناسانه خود، در پی این است که نشان دهد چگونه به دنبال گفتمان و نظریات توسعه و نوسازی به سبک مدرنیته غربی، نوعی قوم مداری و قدرت محوری نهفته است. از نگاه وی؛ دیدگاههای غربی گفتاری، عمدتا سفیدپوستانه و مردانه است که به رغم تمامی ادعاهای خود در مورد عینیت و عقلانیت، اغلب تجربهها و شیوههای نگرش مخالف با خواست نخبگان، قدرت مسلط را مخدوش و مردود نشان میدهد. بدین لحاظ، فوکو خود عینیت و عقلانیت را نیز به عنوان ساختارهایی که برای تأمین انقیاد و سروری طراحی شده است، افشاء میکند. فوکو در دیرینهشناسی خود، به علم، تنها بهعنوان یکی از اشکال فعلیت و قالببندی گفتمانی به وجهی بیطرفانه مینگرد. اما در تبارشناسی نگرشی انتقادی مییابد و در آن بر تأثیر قدرت در این فرآیند تأکید میکند.(۱۹)
نویسنده: جعفر خوشروزاده
کتابنامه:
۱. آزاد ارمکی، تقی. نظریه و نظریهپردازی. تهران: نشر امیرکبیر، ۱۳۷۵.
۲. قوام، عبدالعلی. نقد نظریههای نوسازی وتوسعه سیاسی. تهران: نشر دانشگاه شهید بهشتی، ۱۳۷۴.
۳. کاتوزیان، محمدعلی. اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا سقوط شاه. تهران: انتشارات پاپیروس، ۱۳۶۵.
۴. احمدی، بابک. مدرنیته و اندیشه انتقادی، تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۳.
۵. عالم، عبدالرحمان. بنیادهای علم سیاست. تهران: نشر نی، ۱۳۷۳.
۶. دریفوس، هیوبرت، پل رابینو. میشل فوکو. فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک. تهران: نشر نی، ۱۳۷۴.
۷. آلوین، دیسی. تغییرات اجتماعی و توسعه. تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۷۸.
۸. چالمرز، آلن. چیستی علم. تهران: انتشارات علمی ـ فرهنگی، ۱۳۷۴.
۹. قزلسفلی، محمد علی، «پست مدرنیسم و فروپاشی ذهنیت توسعه.» مجله اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، سال دوازدهم، شمار ۱۲۲ و ۱۲۱، سال ۱۳۷۶.
۱۰. تاجیک، محمدرضا «فرانوگرایی، غیریت و جنبشهای جدید اجتماعی»، مجله گفتمان. سال اول، شماره اول (۱۳۷۶).
۱۱. منوچهری، عباس. «تقابل سنت و مدرنیسم، مروری تحلیلی بر متون توسعه» مجله خاورمیانه. سال دوم، شماره اول (۱۳۷۴)
۱۲. بروجردی، مهرزاد. «شرقشناسی وارونه» ترجمه محمد جواد کاشی. کیان. سال ششم، شماره ۳۵ (اسفند ۱۳۷۵).
۱۳. تاجیک، محمدرضا. «فرامدرنیسم و تحلیلگفتمان» روزنامه ایران. سال پنجم، شماره ۱۲۲۵ (اردیبهشت ۱۳۷۸).
۱۴. معصومی همدانی، حسین. ایرانیان چه رویایی در سردارند؟، تهران: هرمس، ۱۳۷۸.
۱۵. Foucoult. Michel. "Lascia ha Cento anni di yitardo" Corriere della sera. vol. ۱۰۳ (octobre ۱۹۷۸).
۱۶. Collins , Randalais. "Sociobgy in the docdru ms" American Jurnal of Sociology. Vol ۹۱ (۱۹۸۷)
۱. محقق و مدرس دانشگاه
۲. Collins, Randal is . Sociologyin the docdrums? American Jurnal of Sociology. vol ۹۱/۱۹۸۷ , p. ۱۳۳۶
۳. تقی آزاد ارمکی، نظریه و نظریهپردازی، (تهران: نشر امیرکبیر، ۱۳۷۵).
۴. دی. سی. آلوین، تغییرات اجتماعی و توسعه، ترجمه محمود مظاهری، (تهران: انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۷۸) ص ۳۱.
۵. Metanarrative
۶. محمدعلی قزلسفلی، «پست مدرنیسم و فروپاشی ذهنیت توسعه» اطلاعات سیاسی و اقتصادی، سال دوازدهم، شماره ۱۲۲ ـ ۱۲۱، ص ۵۲.
۷. همان، ص ۵۳.
۸. عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، (تهران: نشر نی، ۱۳۷۳)، ص ۱۰۹.
۹. محمدعلی قزلسفلی، «پست مدرنیسم و ذهنیت توسعه»، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، سال دوازدهم، شماره ۱۲۲ ـ ۱۲۱، صص ۵۹ ـ ۶۰
۱۰. عباس منوچهری، «تقابل سنت و مدرنیسم» فصلنامه خاورمیانه، سال دوم، شماره ۱، (بهار ۱۳۷۴) صص ۸۴ ـ ۹۸
۱۱. محمد علی قزلسفلی، پیشین، ص ۶.
۱۲. Grandnarratives
۱۳. universalism
۱۴. Totatury
msiloH .۱۵
۱۶. Local
۱۷. محمدرضا تاجیک، «فرانوگرایی، غیریت و جنبشهای جدید اجتماعی»، فصلنامه. گفتمان، سال اول، شماره اول (تابستان ۱۳۷۷).
۱۸. آلن چالمرز، چیستی علم، ترجمه سعید زیبا کلام، (تهران: نشر علمی فرهنگی، ۱۳۷۴) صص ۱۱۵ ـ ۱۱۳.
۱۹. هیوبرت (ریفوس، بل رابیف، میشل فوکو، فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک، ترجمه حسین بشیر)، صص ۲۸ ـ ۲۲.
۲۰. Decentralization
۲۱. Orientalism
۲۲. مهرزاد بروجردی، «شرقشناسی وارونه» ترجمه محمدجواد کاستی، کیان، سال ششم، شماره ۳۵، (اسفند ماه ۱۳۷۵): ص ۳۸
۲۳. بابک احمدی، مدرنیته و اندیشه انتقادی، (تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۳)، ص ۲۳۱.
۲۴. محمدرضا تاجیک، «فرامدرنیسم و تحلیل گفتمان» روزنامه ایران، ص ۱۰.
۲۵. michel Foucoult, "Lascia ha Cento anni di ritardo" Corriere della sera , vol . ۱۰۳ (octobre ۱۹۷۸), pl.
۲۶. Ibid
۲۷. Ibid.
۲۸. I bid.
۲۹. I bid.
۳۰. محمد علی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا سقوط شاه، (تهران: انتشارات پاپیروس، ۱۳۶۵) صص ۱۴۶ ـ ۱۴۵
۳۱. همان، ص ۱۴۷.
۳۲. Foucoult. I bid.
۳۳. Contex
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست